جغرافیای البرز در شاهنامه

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
 ( قسمت پنجاهم)

ناصر پورپيرار در مقاله " بیرون از شاهنامه 3 " به داستان " فريدون " اشارت نموده  و به سبب اينكه فردوسي در شعر خود جايگاه كوه البرز را در هندوستان بر شمرده او را  به استهزاء مي گيرد:

  " فریدون که از پدری به نام آبتین و مادری فرانک نام پدید آمده، درست همانند کورش، به امین خردمندی سپرده می شود تا در کوه البرز که سفارش دهندگان شاهنامه آن را از ارتفاعات هندوستان گفته اند، پرورش یابد "  

در داستان «فريدون»  مي خوانيم زمانی كه «فرانک» مادر فريدون از شر نيروی اهريمنی ضحاک در جست و جوی پناهگاهی برای اوست؛ وی را به هندوستان می برد و به پيری خردمند كه در البرز كوه جايگاه دارد مي سپرد.

در شاهنامه علاوه بر كوه قاف ، كوه "البرز" نيز آشیانه سیمرغ است و زال زر پرورش یافته همین سیمرغ است.

چـو کوه البرز،آن کوه کند رو سیمرغ

ګرفت مسکن و با زال شد سخن ګستر

خلف تبریزی صاحب کتاب برهان قاطع، البرز را رشته کوهی در میان ایران و هندوستان نوشته است و مراد از آن را کوهی می داند  که میان ایران و هندوستان قرار دارد و درنواحی جنوب بلخ قرارګرفته  و بنام " کوه البرز" معروف است. این كوه از سلسله کوههای هندوکش و تیربند ترکستان منشعب است.

درآنسوی اين کوه و درمناطق غور/غرجستان کوه ديگري است بنام  (( زارمرغ  )) که بقول منهاج الدین سراج نویسنده کتاب طبقات ناصری : « از راسیات جهان است ».

 زارمرغ با سیمرغ هم ریشه است . از" البرز" کوه، نمی توان بدون یاد آوری از"زار کوه " یا " کوه زارمرغ " یا  "زر" یا " زال مرغ "، گذشت کرد . کوه زار مرغ  در جنوبی ترین نقطه "البرز" کوه قرار دارد.

کوه " البرز " در بلخ و " کوه زار مرغ " ، در غور در پیوستگی با هم و در مجاورت يكديگر قرار دارند و از یک سلسله کوه تشکیل یافته اند که با نظر شاهنامه نیز همخوانی دارد.

دراوستا وشاهنامه، نشانه های جغرافیایی " شهر ورنه " و" بامیان " و"البرزکوه " مطابق هم ذکر شده اند. در اَوِستا، رشته کوه البرز را جای مقدس و جایگاه آغاز خلقت و محل آرامش و ستایش کیومرث و جمشيد و فريدون و منوچهر و هوشنگ پیشدادی و جایگاه پل صراط و محل بعثت و نبوت زردشت و جایگاه شعار پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک و جایگاه کیانیان و نیکان خوانده است.

اوستا " شهر ورنه " را زادگاه فریدون خوانده است و شاهنامه  " البرزکوه"  در سر مرز ایران و هندوستان را پرورشگاه فریدون و زال فرزند سام نریمان و جای کیان خوانده است.

هم چنین " بامیان "  نیز در شاهنامه سر مرز ایران و هندوستان و جای کیان خوانده شده است. 

شاهنامه در داستان «  فریدون» از زبان «فرانک» مادر وي چنین گفته است:     

ببرّم پى از خاك جادوستان - شوم تا سر مرز هندوستان‏

شوم ناپديد از ميان گروه - برم خوب رخ را بالبرز كوه‏

چو بگذشت از آن بر فريدون دو هشت - ز البرز كوه اندر آمد بدشت‏

بسیاری از پژوهندگان و اوستا شناسان پیشگام، کوه البرز را در شرق ایران امروزی میدانند.  

دکتر پورداود نوشته است: هرچند كه امروز کوه البرز و قله دماوند برای همه معلوم است، ولي در ادبيات مَزدِيَسنا تعيين اين كوه بيرون از اشكال نيست... ظاهرا بايد كوه مذكور در طرف مشرق واقع باشد.»

مهرداد بهار مترجم بندهش ایرانی می نویسد: « از مطالب شاهنامه بر می آید که البرز در شرق سرزمینهای ایرانی قرار داشته است، بویژه در آغاز داستان فریدون و فرستاده شدن او به البرز کوه. در زمان حاضر نام رشته کوهی است که در شمال نجد ایران قرار دارد.»

شهیدی مازندرانی شرح بیشتري داده مي گوید: « در خور نگرش آنکه، به کوه شمالی رَی و دماوند البرز نمی‌گفته‌اند. زیرا در دورة پیش از اسلام این رشته‌کوه‌ها را پشتخوارگر می‌نامیدند و همان‌گونه که از منابع تاریخی بر می‌آید، بلندی‌های قصران (کوهساران) و حد عمل رَی را دماوند و گاه قارَن و رویان می‌نامیدند. به طور کلی روشن نیست که نام‌گذاری البرز بر کوه‌های رَی و دماوند از چه تاریخی آغاز شده است و اینگونه می‌نماید که  نام البرز برای کوه‌های شمالی ری و دماوند بیش از دو یا سه سده نمی‌گذرد.»

غیاث اللغات  كوه البرز را كوهي بین ایران و هندوستان می خواند.

پوهاندعبدالحي حبيبي كوه البرز را در جنوب بلخ ميداند و می گوید امروزه کوهی بنام البرز در جنوب بلخ در نزد مردم این ناحیه بسیار مشهور است.

هم چنین شاهنامه فردوسی بامیان را در کنار بلخ و پنجهیر و فاریاب و... از شهرهای ایرانِ باستان شمرده و آن را سر مرزِ ايران و جای کیان خوانده است. فردوسی در ضمن شمردن شهرهای ایران در عهد باستان میگوید:

دگر «طالقان» شهر تا «فارياب» - هميدون درِ «بلخ» تا «اندرآب»‏

دگر «پنجهير» و درِ «باميان» - سر مرزِ ايران و جاى كيان

با توجه به دلایل و نشانه های یاد شده، هیچ تردیدی باقی نمی ماند که شهر «ورنه» اوستایی، همین شهر بامیان میباشد. 

" البرز"ALBORZ یا هربرز HARBORZ  واژه یی است اوستایی. فرهنگ عمید آن را واژه پهلوی می داند که از دو کلمه (( هر )) و ((  برز )) تشکیل  شده است. (( هر )) را فرهنگ معین کوه معنی کرده است و   (( برز )) که به معنی قد و قامت و بالا و بلندا باشد. همچنان برز به معنی کوه و پشته بزرگ و شکوهمند نیز یاد شده است. بنابراین معتقد است "البرز" در اصل هربرز بوده و معنی کوه بلند و بزرگ را می رساند.

اما جمعی از پژوهشگران  معتقدند " البرز" و یا هربرز در اصل  هیربرز  بوده، چه هیر به معنی آتش مقدس باشد و چون بلخ سرزمین آتش مقدس و جایگاه هیربدان و موبدان بوده است، کلمه هیربرز با " البرز" همخوانی و تطابق می یابد.

همین گونه  (( هیربد )) خادم آتش مقدس و (( هیربرز )) که پهلوانی است، نگهبان آتشکده ها می تواند باشد. هرگاه هیربدان از دست نابکاران و اهریمنان در خطر قرار می گرفتند، به سوی  (( هیربرز ))  می رفتند تا در جوار آن نگهبانان و آن پایگاه بلند و مقدس در امان باشند.

اینکه فردوسی "البرز"کوه را  در طرف هندوستان می خواند و منابع دیگر نیز آن را در شمال هندوستان ذکر کرده اند،  نمايانگر اين واقعيت است  که "البرز" کوه  شامل کوه هندوکش گردیده و واضح است که موقعیت هندوکش یا هندو کوه میان هند و سرزمین باختر قرار دارد.

در"یشت"های اوستا نام بیش از چهل کوه قامت افراشته اند که مشهور ترین آنها پامیر، بابا، هندوکش و"البرز"می باشند. به استناد اوستا، کوه"البرز"، از کوه"زره دها" منشعب شده چنانچه در"آبان یشت"ازان ذکر به عمل آمده است.

دارمستتر نظریه پرداز غربی بر آن باور است که "زره دها "همین "البرز" کوه می باشد که کیکاوس بر آن هفت قصر بنا کرده است و بعد ها خودش نیز در یکی از همین قصر ها توسط دیوان زندانی گردید، که بعد ها توسط رستم رهایی یافت. دارمستتر عقیده دارد که"البرز"در منطقه خزر واقع نبوده، بلکه در همین نواحی بلخ موقعیت دارد.

 

پاسخ به ادعاي نيمه كاره بودن تخت جمشيد

 

                  بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
                             ( قسمت چهل و نهم)

از جمله عمده ترين دلایل ناصر پورپيراربراي نيمه كاره خواندن بناي تخــت جمشيد، استناد به  چند تصويری است كه درمقاله حاضربه بررسي آنها خواهیم پرداخت .

1- بررسی دو تصوير از نقش حجاري شده سربازان هخامنشي بر روي ديواره های بنای تخت جمشيد : 

ناصر پورپيرارعدم وجود نوك كمان بر دوش يكي از سربازان را دلیلی بر تكميل نشدن بناي مذكور توسط سازندگان آن مي داند.

  


  

 

این در حالی است که با اندكي دقت در محل نوك كمان سرباز دوم  به وضوح اثراستفاده از سنگ جت ( تيغه فرز) براي محو نیزه این سرباز قابل رویت است.

کهن نبودن اين برش دوراني  نيز براحتي ازسفيدي و تازگي شيارهاي  ايجاد شده توسط تيغه هويداست. حتي آثار لغزش تيغه در اطراف محل  نوك كمان بوضوح ديده مي شود.  

موضوع ديگر، تامل منطقي در اين نكته است كه چگونه يك يا چند حجارحرفه اي متحمل مصائب غیرقابل وصفی برای آفرینش دهها نگاره سنگي یکسان از این سربازان آنهم با رعایت تمام ریزه کاریهای وقت گیر هر یک مي شوند ولی فقط و فقط نوك كمان يكی از این سربازان را ناتمام بحال خود رها مي نمايند !!!

از نظر کارشناسی اگر نگاره ناتمام بود مي بايد سنگ زیر کار در محل ايجاد نوك كمان، داراي برجستگي قبل از تراش مي بود نه اينكه سطح قبل از اجراي نقش بدينگونه  صاف و تسطيح شده مي گرديد.

 ۲-  بررسی تصویر نقش روی محل تعبیه شمشیر سرباز هخامنشی :

 

 

 

 با نظری اجمالی به این دو تصویربه راحتي درمي يابد كه در تصوير دوم عامدا" به نگاره آسيب زده شده است. اثرات ضربات قلم فلزی و چكش  بسيار واضح و غيرقابل انكار است.


 ۳- بررسی تصویر یک ردیف سرباز هخامنشی همراه با سپر و نیزه:

   

حکایت استفاده از این تصویر بعنوان مدرکی !!! دال بر ناتمام بودن بناي تخت جمشید ، حکایتی شیرین و بغایت مضحک است.

اولا" : آثاراستفاده از صفحه سنگ جت ( تیغه فرز ) بر روی پیکره سرباز هخامنشی کاملا مشهود و غیر قابل بحث است وکاملا روشن است پیکره ای که با تمام جزئیات بر روي ديوار وجود داشته، بعدها توسط فرد یا افرادی تخریب گردیده است. 

ثانیا": پیکره تراشی روی دیوار کاری بسیار ظریف و وقت گیر است که در آن توجه به قالب ، ترتیب وبالاخص فضای عمل موضوعی بسیار حیاتی است. اگرنظر پورپیرار در خصوص تکمیل نشدن نگاره سرباز مذکور را به زمان آغازین ساخت بنای تخت جمشید ربط دهیم، این سئوال فني مطرح مي شود  که چگونه و با چه منطق و مدلولي حجار محترم ابتدا نگاره سربازان سمت چپ و راست را تکمیل نموده و بعدا" قصد تکمیل نگاره سرباز وسط را کرده است!!!

  ۴- تصویری از گل های تزئینی پایین کار :

 

 

 این دو تصویر به وضوح هر چه تمامتر آثار ابزار مکانیکی صفحه سنگ جت را بر روی نگاره ها نشان می دهد. آثار خطوط دورانی تیغه و سفیدی شیارها بازگوکننده حقیقت ماجراست.

اعضای هئیت منصفه دادگاه تاریخ ایران باستان پورپیرار

 

  بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و هشتم)

ناصر پورپيرار در مقاله مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب ۲۹۰، هر يك از يادداشت هاي ايران شناسي بدون دروغ خود را آنچنان مستند، موثق و صاحب وزنه علمي و پژوهشي كافي بر مي شمرد كه مي توانند بعنوان عضوي از هئيت منصفه در دادگاه تاريخ حضور داشته و در خصوص صحت و سقم وقايع تاريخ ايران باستان به قضاوت عالمانه نشسته و صدور راي موکد نمايند.

حالا هر یک از یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ، به عنوان عضوی از هیئت منصفه در دادگاه تاریخ آماده اند تا  به سهم خود، برای محکومیت جاعلان موجد تاریخ ایران باستان، رای موکد دهند. ( پورپیرار / مدخلی بر ایرانشناسی بدون دروغ ۲۹۰  مورخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۸۹ ) 

مي دانيم کلیه اعضای هیات منصفه اعم از اصلی وعلی البدل، مي باید از ابتدای دادرسی تا ختم آن، در تمام جلسات دادگاه حضور داشته باشند.

 بر همين اساس ما نيز خود را به استفاده از اين اعضاي هئيت منصفه ( يعني مقالات ايرانشناسي بدون دروغ ايشان ) از ابتدا تاكنون جهت شناخت هر چه بيشتر حقايق تاريخي ايران باستان ملزم و مقيد مي سازيم.

يكي از آثار تاريخي بسیار مهم موجود در مبحث هخامنشيان كتيبه بيستون است.  آرای صادره توسط پورپیرار  در خصوص این متهم را بازخوانی می کنیم :

1- پس از بررسي هاي دقيق و با در نظر گرفتن كليه جوانب ، هئيت منصفه  محترم دادگاه تاريخ ايران باستان كه به رياست آقاي ناصر پورپيرار در روز سه شنبه مورخ بیست و یکم فروردین 1386  راس ساعت 16:30  تشكيل شد ، تصاویر آدمیان ثبت شده در صف اسیران كتيبه بيستون را عالي ترين مدرك شناخت بنيان مسائل و موضوعات پيش آمده در عهد هخامنشيان و پيش زمينه استوار و آماده اي در اثبات رخ داد پوريم  تشخيص داد. متن راي بدين قرار است:

اینک به بررسی خود باز گردم و به ادامه ی تحلیل حالات آدمیان ثبت شده در صف اسیران در کتیبه ی بیستون بپردازم که عالی ترین مدرک شناخت بنیان مسائل و موضوعات پیش آمده در عهد هخامنشیان و نیز پیش زمینه ی استوار و آماده ای در اثبات رخ داد پلید پوریم است. ( مدخلي بر ايرانشناسي بدون دروغ  50 مورخ سه شنبه بیست و یکم فروردین 1386 و ساعت 16:30 )

2- هئيت منصفه محترم دادگاه مذکور تصاویر كتيبه بيستون را بعنوان كتابي تشخيص داد كه محتواي آن تاريخ درست و بي نقاب  و بي دروغ ايران كهن را باز مي گويد.

باور کنید شرح نویسی بر این چهره های سنگی آرام، که هیچ کدام کم ترین اثر واهمه از مرگ، در برابر دژخیمی چون داریوش، بر چهره ندارند، بدون ابتلا به هیجان و خشم، کار دشواری است. تصویر بالا گرچه فقط ۹ برگ دارد، اما کتابی است که بیش از تمام وراجی های تاکنون، ماجرا و موجودیت هخامنشیان جانور منش را روشن می کند و تاریخ درست و بی نقاب و بی دروغ ایران کهن را باز می گوید. ( مدخلي بر ايرانشناسي بدون دروغ  50 مورخ سه شنبه بیست و یکم فروردین 1386 و ساعت 16:30 )

3- هئيت منصفه محترم در جلسه اشاره شده در خصوص تصاوير حك شده بر روي كتيبه بيستون به اين نتيجه علمي دست يافت كه تصاوير كتيبه آنرا در حد يك عكس رسمي و مدرك جرم ( در ارتباط با شناسایی مقتوليني كه تصوير آنان بر روي كتيبه حك شده است  و قاتل آنان) جهت درج در پرونده هخامنشيان قابل تائيد و نگهداري  می نماید. 

صورت ارخه هم در کتیبه به استثنای قسمت گوش، کاملا سالم مانده است. شباهت بسیار زیاد او به شیوخ امروزین و عشیره نشینان عرب و نیز به ندینتبیره شگفت انگیز است و آن گاه که این شباهت را در جزء جزء پوشش این دو نیز، به صورت همان ردای نیم آستین و پهن کمر بسته ای پیچ خورده می بینیم، می پذیریم که تصاویر این اشخاص، مانند حجاری های نمایشی پله های آپادانا، بر سبیل تفنن و دروغ و خیال پروری نیست و تا حد یک عکس رسمی و مدرک جرم در پرونده ی هخامنشیان قابل تایید و نگهداری است.

 4- و اما اين هئيت منصفه  محترم و بي بديل در جلسه روز جمعه مورخ 12 آذرماه 1389 خود ، همين عالي ترين مدرك شناخت بنيان مسائل !!!!  و موضوعات پيش آمده در عهد هخامنشيان و سند استوار !!!!! اثبات كننده رخ داد پوريم را  جعلي و نوساز و فاقد هرگونه ارزش تاريخي و استنادي تشخيص داده شد :

اینک و در یک بررسی شتابان و مختصر، معلوم شد که اوراق کتیبه های هخامنشی، در تخت جمشید، در بیستون و در نقش رستم، حک شده هایی مجعول و جدیدند. ( مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ ۲۹۰ ارسال شده در جمعه، ۱۲ آذر ماه ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۳۶ )

وقت  آن است  که بار ديگر فرمايش آقاي پورپيرار را در مقاله ايران شناسي بدون دروغ  290 مورخ 13/9/1389  را  با هم مرور  كنيم :

هر یک از یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ، به عنوان عضوی از هیئت منصفه در دادگاه تاریخ آماده اند تا  به سهم خود، برای محکومیت جاعلان موجد تاریخ ایران باستان، رای موکد دهند. 

اعضاي محترم هئيت منصفه ( يادداشت هاي ايران شناسي پورپيرار ) !!

اگر تصاوير اسراء حك شده بر روي كتيبه بیستون  كه قبلا" آنرا بعنوان عکس رسمی و مدرک جرم جهت  اثبات جنایات داریوش در پرونده ی هخامنشیان قرار داده و بر اساس نوشته هاي روي کتیبه مذکور ، داریوش را جانور سفاك و روان پريش تاريخ !!!! خوانده ايد :

( " به هر حال تا همين جا و بر مبناي گزارش كتيبه ي بيستون كاملا" معلوم است كه مردم هيچ حوزه جغرافيايي در شرق ميانه ي كهن ، ماندن در زير كليد سياسي – نظامي اين جانور سفاك و روان پريش تاريخ را خوش نداشته اند "  / مدخلی بر ایرانشناسی بدون دروغ ۵۰   )

تصاوير و نوشته هايي جعلي هستند ،  پس لازم است رای صادره قبلی خود در خصوص انتساب کشتار بیرحمانه اسراء نامبرده شده در کتیبه بیستون به داريوش را، به دلیل غیرواقعی بودن مدرک جرم ( کتیبه بیستون ) ابطال نموده و از تاریخ بابت داوری عجولانه و بی بنیان خود عذرخواهی کنید. 

اگر اين كتيبه كه قبلا"  آنرا بعنوان كتابي كه تاريخ صحيح ايران را بازگو مي كند معرفي و در حد مدركي استوار و بي همتا براي اثبات رخ داد پوريم  تشخيص داده ايد ، اكنون جعلي و نوساز از آب درآمده و متوجه شده ايد كه هيچگونه ارزش استنادي در رابطه با بازگو كردن تاريخ صحيح ايران باستان را ندارد، چرا بي توجه به يافته هاي خود همچنان بر واقعي بودن رخ داد پوريم پافشاري مي كنيد؟  

چرا در مورد سازندگان اين كتيبه به قول شما جعلي كه ناجوانمردانه كوشيده اند با حك  تصاوير و نوشته هاي دروغين چهره داريوش و هخامنشيان را تاريك و جنايتكار جلوه دهند و قتل عام هايي ساختگي را به وي و هخامنشيان نسبت دهند سكوت مي كنيد و به با بي طرفي به تحقيق  در خصوص اين خيانت تاريخي نمي پردازيد؟

آيا اگر سازندگان اين كتيبه دوست ،همراه ، خيرخواه و در جهت القاء تبلیغات مثبت  در خصوص پیشینه و عملکرد هخامنشيان بودند ، نمي بايست بجای نسبت دادن جنایت و رفتارهای روان پریشانه، تصاویر و مطالبي در  رابطه با نوعدوستی و اقدامات عمراني و آباداني و ترويج علم و عدالت و برابري  توسط زمامداران این سلسله را بر روی این کتیبه مهم جعل می نمودند؟

روشن است كه ناصر پورپيرار ناچار است در همين نقطه و با بازگو كردن جعلي بودن اين كتيبه متوقف شود. زيرا ادامه بحث پیرامون آن براي وي بسيار خطرناك است. وی تا حالا مرتبا" در شيپور مي دميديد كه بيگانگان در جهت بزرگسازی و تمدن ساز جلوه دادن هخامنشیان و پنهان ساختن جنایات آنان و بخصوص واقعه پوریم دست به تاريخ سازي دروغين به سود  آنان زده اند.

بسیار خوب اگر اين كتيبه جعلي است ، بخشي از همين دروغسازي بیگانگان است. پس چرا دروغ هاي موجود در اين كتيبه (منجمله: قتل عام افرادي كه در دوره داريوش قيام كردند و در بخش وسيعتر رخ داد پوريم ) را انكار نمي كنيد و کماکان داریوش و هخامنشیان را مسبب قتل عام هایی می دانید که فقط در متن این مدارک جعلی و نوساز آمده است و بس؟!!! 

به قول معروف دم خروس را باور کنیم یا قسم ..... 

 

سلسه هخامنشي  و هجوم اسكندر مقدوني

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و هفتم)

 

ناصر پورپیرار در مقاله اخیر خود تحت عنوان " مدخلی بر ایرانشناسی بدون دروغ و بی نقاب ۲۹۰ "   اظهار می دارد که از نظر تاریخی سلسله ای به نام هخامنشیان هرگز وجود نداشته و هر گونه نوشته یا آثار موجود در خصوص این سلسله حاصل جعلیات جدید کنیسه و کلیسا است !!! 

این یادداشت، پایانه ای است بر سیری شگفت در تاریخ ایران و شرق میانه و جهان، با چنان کول باری از داشت و برداشت های نو، که سرانجام بتوان مدعی شد که هیچ مرکز و ماجرایی قادر به اثبات تاریخی سلسله هخامنشی نیست و آگاهی های پر اطوار کنونی در باب آنان، در سراسر منطقه، در حوزه تمدن شرق میانه باستان و در جهان، تنها دو پایگاه لرزان شناخت در اختیار مورخ می گذارد: کتیبه ها و تورات. تکیه بر داده های امروزین تورات، که تحریر جدید است، در هیچ باب و صورتی ارزش استنادی ندارد......  می توان حصه هخامنشی در مقولات ایران شناسی را، درست مانند فصل اشکانیان و ساسانیان، حاصل جعلیات گرفت.....در واقع امر مجموعه ای با نام هخامنشی، تنها از طریق ترجمه و تفسیر کتیبه های بیستون و مقبره و خرده نوشته های تخت جمشید باور شده است که در مباحث اخیر، مستندات لازم در نوکنده بودن هر یک از آن ها ارائه شد.

اینک زمان عرضه این مدخل نابود کننده دروغ است که سراپای سلسله هخامنشی دست ساخته ای نو از سوی کنیسه و کلیساست که تنها به مدد نصب متون و تفاسیر دل خواه، در آثار بابلی غرب ایران، برای کورش و داریوش و اردشیر مورد اشاره تورات، شناسه تاریخی تراشیده اند!؟ ( ناصر پورپیرار -  مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۹۰ )

از طرف دیگر وی به ضرس قاطع عنوان می دارد که اسکندر مقدونی همان ذوالقرنین قرآنی است. 

قوی ترین دلیل !!! پورپیرار جهت ذوالقرنین خواندن اسکندر مقدونی نیز هجوم وی به سرزمین ایران جهت رهایی بخشی !! بومیان تحت ستم هخامنشیان است که پایان فرح انگیزاین هجوم !! شکست و گریز هخامنشیان به سرزمین مادری شان ( خزران ) و ساخت سدی است که اسکندر فاتح بنا به تقاضای عاجزانه بومیان ایرانی، جهت ممانعت از بازگشت مجدد هخامنشیان بنا نمود. سدی که به ادعای پورپیرارهمان سد ساخته ذوالقرنین است که درقران بدان اشاره  شده است !!

" باري، پس از سقوط هخامنشيان، به دست اسكندر نجات بخش و گريز بقاياي آنان، به سرزمين بومي خود، يعني سرزمين خزران و سد بستن اسكندر ذوالقرنين بر مسير بازگشت آن‌ها، در دربند دنبال آنان، طومار اين واژه‌ي پارس، تا ظهور رضاشاه، درهم پيچيده شد". ( ناصر پورپیرار -  مقاله یادداشت برای پدرمحمد- مورخ شنبه، 8 شهريور، 1382 ساعت 7:46)

او همین ادعا را در کتاب برآمدن اسلام خود نیز تکرار نموده است:

" فهم تصویر تاریخی این اشاره قرآن بسیار ساده و صریح است (!!!): مردم  به اسکندر (!!!!!) از ظلم و ستم قومی پناه می­برند و درخواست ساخت حائلی بین خود و آنان دارند. در اینصورت باید بقایای هخامنشیان را از مقابل شمشیر اسکندر، به مسقط الراس خویش در آن سوی کوه­های قفقاز، به سرزمین خزران، گریخته بدانیم آن گاه اسکندر  .... باید تنها راه عبور آنان به جنوب، یعنی گذرگاه قفقاز را، با سدی (!!!!!!) نفوذناپذیر بسته باشد تا بازگشت آنان میسر نباشد. ( ناصر پورپیرار- کتاب برآمدن اسلام جلد ۳. ص ۲۵۳-۲۵۴ )

حال تکلیف سالک راهی که فرمایشات اخیر پورپیراردر مقاله "ایرانشناسی بدون دروغ و بی نقاب ۲۹۰  " مبنی برانکار وجود سلسله ای بنام هخامنشیان را بپذیرد، با داستان اسکندرخان سدساز مقدونی!!! چه خواهد بود، به راحتی قابل حدس است. مثل همیشه او باید منتظر بماند تا به استاد فرهیخته الهام تازه ای شود. الهامی حاوی سرگذشت جدیدی از اسکندر مقدونی که از قضا  کلیه محتوای آن مو به مو متناسب با گاف اخیر استاد است. سرگذشتی که درآن سر اسب اسکندر و لشکریانش به سرزمین دیگری کج می گردد و دیگر خبری از هجوم رهایی بخش این ذوالقرنین قلابی قصه به سرزمین ایران و انقراض سلسله هخامنشیان وجود ندارد.    

 

بررسي كاربرد واژه " عكس " در شعر حافظ


ناصر پورپيرار در يكي از مقالات خود با عنوان " یکی دیگر از بسیار دم های خروس جعل" كاربرد واژه " عكس " در اشعار حافظ را مورد نقد قرار مي دهد و مي نويسد :

به علت چند سئوال پریشانوارانه، در مورد رسوایی کاربرد متعدد لغت عکس، به جای تصویر و نقش، در دیوان حافظ، که مدافعان صحت و قدمت اشعار آن شاعر ساختگی را پریشان احوال کرده، نتوانستم بر وسوسه نصب این پست کوتاه،.... غلبه کنم که به طرز شگفتی، درست همانند مستند تختگاه، با صراحت و نورانیتی غیر قابل مقابله، به قبول حقیقت و دور ریختن توهمات دروغین و حاصل سعی یهود، دعوت می کند :

خون دل عکس برون می دهد از رخسارم / گر فتد عکس تو بر لعل نگین ام چه شود؟ / مگر آن که عکس روی اش به ره ام چراغ دارد/ عکس روی تو چو بر آینه ی جام افتاد / عکس خود دید گمان برد که مشکین خالی است / ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / می نماید عکس می در رنگ و روی مهوش ات / اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد/ کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت /  کز عکس روی او شب هجران سرآمدی

او استفاده از واژه " عكس  " در اشعار حافظ را دليلي بر نو سروده بودن اين اشعار بر شمرده و بر همین اساس زمان تدوین دیوان حافظ  را به بعد از اختراع دوربين عكاسي منتسب مي كند!!!!!

بدین ترتیب از هیچ مسیر و با هیچ تمهید و بهانه و توجیهی نمی توان قبول کرد که حافظ، پیش از ورود صنعت فتوگراف به ایران و نام گذاری عکس بر حاصل عمل آن، به جای تصویر و نقش در اشعار خود، لفظ عکس را به کار برده باشد، چرا که عکس یک مفهوم مخصوص است و با تصویر بدون وارونگی در اشارات این اشعار منطبق نمی شود. این که فردوسی به جای تصویر از نقش استفاده کرده و نه عکس، راه نمای عقل اندیشان به سمت این حقیقت است، که نوسرایندگان شاه نامه کار خود را پیش از عمومی شدن صنعت عکاسی، و نوسازندگان دیوان حافظ، و هر منبع نظم و نثر دیگر فارسی، پس از آن آغاز کرده اند!

پورپيرار آگاه نيست كه حتي در آثار خطي  بجاي مانده از شعراي دوره صفويه نیز ( كه هنوز دوربين عكاسي اختراع نشده بود )  واژه " عكس " آمده است و استفاده از اين واژه هيچ ربطي به  دوربين عكاسي  و آنچه از دريچه لنز بر نگاتيو خود ثبت مي كند ندارد.

بلبل به چمن زان گل رخســـار نشــان دید

پروانه در آتش شد و اســرار عیــان دیــد

عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید

یعنــی همــه جا عکس رخ یار توان دیــد

( شيخ بهايي * )

وی  در توضيح معني واژه عكس در فارسي به نحو حیرت آوری به دست مغالطه گویی زده و مي نويسد:

لغت عکس در فارسی، به جای فتو در زبان انگلیسی نشسته و برداشته ای از طرز کار آینه و انعکاس وارونه ی شمایل سوژه ی مقابل لنز، در اتاق تاریک جعبه ی عکاسی است.

این در حالیست که با یک مراجعه کوتاه به فرهنگ معين متوجه مي شويد كه پورپيرار براي رسيدن به مقصود خود  چگونه به هر تحريف و دروغي متوسل مي شود. در اين فرهنگ نامه بر خلاف اظهارات پورپيرار، واژه عكس در زبان فارسي به سه معنا استعمال مي گردد.  :1- برگرداندن ، وارونه کردن . 2 - تابیدن- 3-  تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین گرفته مي شود. ( فرهنگ معين )

پورپيرار عامدا" به ديگر معاني اين واژه بالاخص معناي ( تابيدن )  اشاره نمي كند. واژه تابيدن از تاب بمعناي: فروغ ، روشني و درخشش گرفته شده است ( به كلماتي همچون : شب تاب – عالمتاب – بازتاب ) توجه فرمائيد.

وارونه بمعناي برعكس و ضد يك چيز است  و نمی توان آنار با واژه عکس بطور تام هم معنا دانست.  چنانچه بمعناي كلمه عكس العمل دقت كنيد موضوع واضحتر مي شود. اين كلمه بمعناي واكنش است و بهيچوجه به معناي عملي ضد ( وارونه ) و برعكس كنش نيست. مثلا اگر كسي به شما توهين كند ( كنش )  ممکن است شما هم متقابلا"  عكس العمل نشان می دهيد و به او توهين می كنيد ( واكنش ). پس هر دو عملي مشابه انجام داده ايد و عكس العمل شما به هيچوجه انعكاس وارونه ي رفتار آن شخص نيست بلكه انعكاس دقيقا" يكسان و مشابه اي با  رفتار اوست.

در فرهنگ دهخدا نيز به هر سه معني اشاره شده است :

عكس : 1- عکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ). بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زو...

 عكس : 2- عکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منط...

عكس : 3- تصویری است که روی مواد مات به وسیله ترسیم، نقاشی، عکسبرداری یا دیگر فنون هنر گرافیک به وجود می آید. ( فرهنگ لغت دهخدا )

 پس وقتي حافظ مي سرايد : ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم  / اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما ، منظور او عكس گرفته شده توسط دوربين عكاسي نيست بلكه همان تابش و انعكاس  و فروغ جلوه روي يار است كه در همه آفاق هويداست.

حافظ دليل شرب مداوم و پيوسته را فقط ناشي از لذت بدست گرفتن جام باده اي كه عكس يار ( جلوه روي يار) در آن متجلي است مي داند. عكس رخ يار در پياله شراب تصويري است كه به صورتهاي مختلف در ذهن شاعر منعكس مي شود :

عكس روي تو چو در آينه جام افتاد   /   عارف از خنده مي در طمع خام افتاد .

عكس روي تو : تصوير چهره تو، در اصطلاح صوفيه : مظهر تجليات الهي.

آينه جام : (اضافه تشبيهي) جام به آيينه تشبيه شده، شيشه، جام، جام شيشه‌يي، جام پر از مي كه سطح مايع مي چون آيينه مي‌ماند. در اصطلاح صوفيه : كنايه از دل عارف كامل است كه مالامال معرفت الهي است.

خنده مي : خنده جام، قهقه جام، لب خندان قدح. و تشبيهات مكرر ديگر كه در شعر حافظ كنايه از صداي ريختن مي از صراحي در پياله و جام است كه به صداي خنده تشبيه شده است. لرزش شراب در دهان پياله را نيز مي‌توان به خنده تشبيه كرد.

طمع خام : طمع غيرممكن، توقع غيرعلمي، خام طمع.

از آن زمان كه تصوير چهره و تجليات ذاتي تو در آينه جام منعكس شد، در سرعارف از خنده مي اين خيال نابجا پيدا شد كه به همه اسرار آگاهي يافته است.

اينهمه عكس مي  و نقش مخالف كه نمود   /  يك فروغ رخ ساقي ست كه در جام افتاد

 اينهمه عكس مي : اين همه تصويرهاي مختلف كه در جام مي طبيعت مشهود است.، كنايه از تشكل ذات انسان در كالبدهاي مختلف و جوراجور.

نقش مخالف : صورتهاي مختلف و رنگارنگ آنچه درطبيعت مشاهده مي‌شود از جماد و نبات و حيوان.

 فروغ : تجلي، پرتو.

حافظ رنگ سرخی روی را به مانند جام از خون دل درون می داند ( انعكاس ) و گرنه روی باید مانند جام سفید باشد.

بي شك در اين تصوير سازي نوعي مفهوم عرفاني را در نظر دارد، به اين معني كه پياله يا جام در نظر او آيينه ايست كه مثل جام جهان نماي جمشيد، اسرار خلقت در آن منعكس مي شود و يار يا ساقي كه عكس او در جام مي افتد، همان خداي عرفاني است ، و نيز اين معني را در بردارد كه عارف در حال سكر و بي خودي به وصال يار مي رسد و نه در حال توجه به علائق و مسائل زندگي .

سلمان‌ساوجي در همين ارتباط به زيبايي مي سرايد : 

در ازل عكس مي لعل تو در جام افتاد

عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد

جام را از شكر لعل لبت نقلي كرد

راز سربسته خم در دهن عام افتاد

خال مشكين تو درعارض گندمگون ديد

 آدم آمد زپي دانه و در دام افتاد


كمال‌الدين‌اسماعيل نيز در همين ارتباط مي گويد :

زلعلت عكس در جام مي افتاد

نشاط عالمش اندر پي افتاد

جهاني مي‌پرستي پيشه كردند

چو از رويت فروغي بر مي ‌افتاد

خداوند در سورة نور آية 35 خود را چنين معرفي مي كند:

الله نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري...
اين تعريف بر پايه تمثيلي است كه درك آن بسته به عمق تفكر انسانهاي عارف عاشق دارد. عارف با مشاهده روشنايي شمع واحدي كه در يك لاله بلورين نور مي‌پراكند و اين نور در بلورهاي آويزان گرداگرد منعكس مي‌شود، پي به راز وحدت وجود مي‌برد. اگر اين عارف پخته و ژرف‌انديش باشد تصوير شمع و روشنايي موجود در بلورهاي آويز گرداگرد لاله شمع را، شيئي مستقل و جدا از ذات شمع اصلي نمي‌داند و اگر اين عارف خام و سطحي‌نگر باشد تصويرهاي منعكس شده دربلورهاي آويز و نوري كه از آن به چشم مي‌رسد را شيئي مستقل فرض مي‌كند و از همين اشتباه دچار توهم شده و نمي‌تواند پي به حقيقت ببرد.

عرفا كل كاينات را با همه اشكال و اختلافات ظاهري همه يكي مي‌بينند و آن يكي هم ذات باري تعالي است. هاتف اصفهاني در ترجيع‌بند شاهكار خود و در بند ترجيع، مسئله را در ساده‌ترين و موجزترين بيان چنين مي‌گويد:
كه يكي هست و هيچ نيست جز او /   وحده لا اله الا هو

و همين مطلب را سلمان ساوجي وحافظ نيز با عبارات مختلف بازگو كرده‌اند. ليكن حافظ كه كلامش آسماني است عميق‌تر از ديگران مطلب را شكافته است. حافظ در بيت اول :

عكس روي تو چو در آينه جام افتاد   /   عارف از خنده مي در طمع خام افتاد .

مي‌گويد : جلوه‌ تو اي خدا در آئينه كاينات سبب شد كه عارف، عكس تو را در پياله و نور تو را در بلور و تجلي تو را در ذات خود، مشاهده كرده و به اشتباه بيفتد و گمان كند كه او خود همان است كه تويي

و در بيت دوم اضافه مي‌كند :

كه اين جلوه حسن روي تو كه فقط يك بار جلوه كرد و اينهمه تصوير در آينه‌ها و بلورها و كل مخلوقات منعكس شد، سبب گرديد كه عارفان دچار توهم شده و از درك حقيقت عاجز و در وادي حيرت سرگردان بمانند

و براي تأكيد مطلب در بيت سوم بار ديگر و به زبان ديگر مي‌گويد:

اينهمه نقش نگارين كه نمودار شده است همه از يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد و بايستي بر روي كلمه يك و يكبار و يكدفعه تجلي ذات احديت تعمق و تفكر نمايند تا كما هو حقه به راز توحيد پي برده و مانند زاهد قشري خدا را چون بنده‌يي قدرتمند كه در تمام لحظات مشغول خدايي‌گري است تصور نفرمايند.

شاعر در بيت چهارم اين غزل كلمه (خاصان) را آورده و منظورش افراد ناردالوجود عارف كامل است كه گاه در هر عصر و زمان يكي پيدا مي‌شود و هرچند از خود سخني به ميان نمي‌آورد، ليكن پر واضح است كه گوينده اين غزل و شارح امر وحدت وجود، خود يكي از خاصان است كه مردم اطراف او زبان او را نمي‌فهمند و او را به حساب نمي‌آورند. و بالاخره در ابيات پنجم و ششم آنچه را كه راز مگوست و حكمت بالغه دين اقتضا مي كند كه بدانند و نگويند بي‌پروا بازگو مي‌كند. بازگويي كه به كرات تكرار شده و در اين مصراع خلاصه مي‌شود:

(هرچه استاد ازل گفت بگو مي‌گويم)

و در ابيات هفتم و هشتم و نهم راهي را كه از روي ايمان پيش گرفته است بازگو مي‌كند و مي‌فرمايد راه من از راه زاهد مسجدي جدا شده و محال است ديگر كسي من را ببيند كه پهلوي او در مسجد زانو زده باشم چرا كه:

ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم

اي بي‌خبر زلذت شرب مدام ما


و خود را تسليم خواسته پروردگار كرده و مي‌فرمايد: زير شمشير غمش رقص‌كنان بايد رفت، بايد رفت و كشته شد و به آنچه او مي‌كند رضايت داد تا به سرانجام نيك كه همان خواسته اوست برسيم و در بيت مقطع خود را صوفي مي‌داند، همين نسبتي كه بر بعضي گران آمده است. دراين باره بايد گفت حافظ موافق عارفان است اما اين دليل نمي‌شود كه همه عارفان را عارف كامل و جزء خاصان بداند و مخالف صوفيان شكمباره متظاهر است اما اين دليل نمي‌شود كه همه صوفيان چنين باشند چه در زمان حافظ مردمان زيادي خود را صوفي قلمداد كرده و منظورشان كلاشي بود.

-------------------------------------------------------------------------------------

*  لازم به ذکر است بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (زادهٔ  ۸ اسفند سال ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشتهٔ ۸ ۸ شهر یور ۱۰۰۰ خورشیدی در  اصفهان ) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانش‌های فلسفه ،منطق ، هئیت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در  سیاست ، حدیث ، ریاضی ، عرفان، اخلاق ، هنر ، فیزیک و ... بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره شناسی، یونسکو  سال ۲۰۰۹  را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد. بنابر وصیت خودش پیکر او را به  مشهد بردند و در کنار آرامگاه  علی بن موسی الرضا  به خاک سپردند. در كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي بيش از1100 اثر خطي متعلق به شيخ بهايي نگهداري مي‌شود. نسخ خطي كتابخانه شخصي شيخ بهايي كه توسط ايشان در اوايل قرن يازده هجري قمري كتابت و به روضه منوره رضوي وقف شده است و وقف نامه آنها به مهر ودستخط ايشان مي باشد نظيرشرح الاثني عشريه ، ترجمه مفتاح الفلاح، نظم الحساب و شرح خلاصه الحساب با موضوعات فقه، تفسير، نجوم، رياضي و ...

 

قلم و كتابت در صدر اسلام

 

تناقض گويي ها و تناقض نويسي هاي ناصر پورپيرار پاياني ندارد. او اخيرا" در مقاله اسلام و شمشير 55 خود به اشارات قرآن کریم در خصوص لزوم مكتوب نمودن تبادل وام مهلت دار بين وام دهنده و وام گيرنده توسط محرری ( نويسنده ای ) عادل  می پردازد و ضمن تائید کامل این دستورالعمل قرآنی که با علم کامل به توان نویسندگی در آن عصر نازل شده است، آنرا روشي مي داند كه هنوز هم در مناسبات اقتصادي عصر ما  معتبر و مورد استفاده است. این بخش از مقاله او را در زیر با هم مرور می کنیم:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِیدَیْنِ من رِّجَالِکُمْ فَإِن لَّمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَکْتُبُوْهُ صَغِیرًا أَو کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلاَ یُضَآرَّ کَاتِبٌ وَلاَ شَهِیدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

ترجمه :مومنان اگر وامی به یکدیگر می دهید که مهلت معینی دارد، پس محرری دادگر از میان خودتان بنویسد، و هیچ کاتبی به شکرانه توان تحریر و آموزش الهی نباید از این کار سرباز زند. باید که وام دار املا کند و او با پروای از خداوند بنویسد و چیزی را فرو نگذارد، اگر کسی که وام بر عهده اوست کم خرد یا ناتوان باشد، یا املا کردن نتواند، باید سرپرست او عادلانه املا کند، و دو شاهد از مردان خودتان را بر آن گواه بگیرید، و اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن از گواهانی که می پسندید، که اگر یکی از آن ها فراموش کرد، آن دیگری به یادش آورد، و گواهان چون خوانده شوند، طفره نروند و ملول نشوید از این که وام را چه خرد باشد چه بزرگ، طبق  موعدش بنویسید، این کار نزد خداوند درست تر و گواهی استوارتر و متقن تر است، مگر آن که داد و ستد نقدی باشد که گناهی بر شما نیست اگر دستادست کنید و مکتوب نکنید. و بر داد و ستد خود گواه بگیرید و نویسنده و شاهد را نرنجانید و اگر چنین کنید نافرمانی است ازخداوندی که به شما آموزش می دهد، و خدا به هر چیز داناست». (بقره، ۲۸۲)

این سند حقوقی که پشتوانه صحت داد و ستد در مناسبات اقتصادی عهد پیامبر است، توصیه به شمشیر را بر خود ندارد و راه کار پیش گیری از بروز اختلاف میان داین و مدیون و خریدار و فروشنده را به نحوی ارائه می دهد که هنوز هم در مراودات اقتصادی خرد و کلان و در سطح جهان منظور می شود و معتبر است. ( ناصر پورپيرار مقاله اسلام و شمشیر - چهارشنبه 16 آذر 1390 )

 نتیجه گیری نهایی  پورپیرار در ارتباط با آیات فوق موید موارد ذیل می باشد :

1- در عصر ظهور اسلام افراد متعددی با توان كامل تحرير ( نويسندگي ) در شبه جزيره عربستان زيست مي كردند.

2- آنان مجهز و بهره مند از كليه ابزارهاي لازم براي تحرير بودند.

3- اين محررين ( نويسندگان ) به راحتي قادر به تبديل كلام ( املا ) به نوشته بودند و هيچگونه مباينت و تفارقي بين نحوه تلفظ لغات، نگارش لفظ و سپس بازخواني آن وجود نداشت. زيرا كه در غير اين صورت يا نويسنده نمي توانست بخوبي سخن گوينده را  هنگام املا كردن ثبت كند و يا بعدا"  وام دهنده و  وام گيرنده نمي توانستند بفهمند كه نويسنده چه نگاشته است.

حال به يكي ديگر از نوشته هاي پورپيرار در خصوص  میزان توانایی تحریر و نگارش در منطقه ما و  همچنین در سراسر جهان بعد از پوریم  نقبی می زنیم که گویای تناقض بزرگی در سخنانی که وی در خصوص آیات فوق نگاشته است می باشد :

اطمینان داریم که با افول نور شرق میانه در اثر کشتار وسیع پوریم، هر نوع نگارش بر هر ماتریال و با ابزار معین و ثابت و استاندارد در منطقه ما و به نشانه هایی که می آورم در سراسر عالم، تا قرون اخیر تعطیل بوده است.  ( ناصر پورپيرار – آْشنايي با اسناد و ادله پوريم / ايرانشناسي بدون دروغ 264  يكشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت: ۲۳:۳۲ )

حال اگر اين ادعاي وي مبني بر تعطيل شدن هر نوع نگارش بر هر ماتريال در منطقه ما و سراسر جهان بر اثر قتل عام كليه ساكنين منطقه شرق ميانه صحیح باشد، پس تضاد عميق و غير قابل توضيح این فرمایشات آقای پورپیرار با توصيه موكد قرآن كريم به مردمان آن زمان مبني بر ثبت مراودات اقتصادي خود با ديگران  چه تکلیفی پیدا می کند ؟!!

جالب تر اینکه در جاي ديگري وي در پاسخ يكي از خوانندگان خود، قرون بعد از پوريم را بطور کلی قرون نبود خط و قلم معرفي مي نمايد و هر اثري كه مربوط به آن دوران باشد را مجهول مي شمرد !!!!

ناصر پورپیرار : کتاب هایی چون طبری و الفهرست ابن ندیم مایه انتشار فساد در شناخت درست اسلام و اهلیت اقوام بوده است،........... به دوران نبود خط و قلم برمی گردد و  بدون شک همگی مجعول اند. ( پاسخ به پيام محمد اوجال اولوتورک  یکشنبه 30 آبان ماه سال 1389  ساعت ساعت 03:27 AM )

 و در جايي ديگر مي گويد :

ناصر پورپیرار : اگر گمان می کنید بدون ابزار استاندارد قلم و با خط بدوی عرب جز قرآن هم ، نوشته می شده، پس همان طور که از لت های قرآنی به تعداد فراوان نمونه یافته ایم، لااقل باید تکه نوشته ای نیز از متنی در باب حدیث و روایت و تاریخ و تفسیر و سیره و جغرافیا و غیره به دست آمده باشد. ( پاسخ به خانم حاجي زاده  جمعه 4 تیر ماه سال 1389 ساعت 5:53 PM)

اين در حالي است كه در مقاله اسلام و شمشير 55 خود ، می پذیرد و به صراحت اعتراف می کند كه در صدر اسلام نويسندگاني بوده اند كه به كار نگارش متون دیگری غير از قرآن کریم هم مشغول بودند. متوني نظير عهد نامه هايي كه بين وام دهندگان و وام گيرندگان منعقد مي شد.

 

مهر داریوش اول  و دروغ شاخدار پورپیرار

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و پنجم)

دروغ معمولاً از یکى از نقاط ضعف روحى انسان سرچشمه مى‏گیرد،  انسان گاهى به علت ترس از فقر، زماني بخاطر  هراس از پراکنده شدن مردم از اطراف خود و از دست دادن موقعیت و مقام ، در بحبوبه اي به دليل علاقه شدید به مال و جاه و در مواقعي به خاطر تعصبات شدید و حب و بغض‏هاى افراطى، زبان به دروغ مى‏گشاید.

ناصر پورپيرار كه روز به روز دستان خود را در اثبات نظرياتش پيرامون تاريخ ايران باستان و افسانه پوريم خالي تر از پيش مي بيند، اينبار در سخناني محيرالعقول با توسل به دروغي آشكار درصدد جعلي برشمردن مهر داريوش برآمده است. ابتدا عين سخن وي را با هم مي خوانيم:

                     

درست کاریکاتوری از اجزاء تصویری همین صحنه شکار در نقش برجسته های بابل را، بر مهری از داریوش نشانده اند که در زیر می بینید و چنان است که گویی ارابه او را نه اسب، که موشی به دنبال می کشد. برای جاعلانه بودن این مهر چندان نشانه های واضح از جمله نداشتن اشاره به منبع و محل کشف آن قابل عرضه است که ایران شناسی به عقل بازگشته باید بدون مکث انتساب آن به داریوش را منکر شود، زیرا که بد خواهانی در جست و جوی بنیان قضایا ممکن است سئوال دهند که اگر مهر دومین کبیر هخامنشی این باسمه بچگانه است، پس چه گونه نقوش و معماری تخت جمشید را به خود می بخشند؟! جالب ترین نمایه این مهر داریوشی نشاندن دو نخل در دو سوی ارابه اوست که لااقل در فارس نمی روید؟!  ( 12 آذر ماه 1389 ناصر پورپيرار مقاله آشنايي با اسناد و ادله پوريم 290 )

او  جالب ترين نشانه جعلي بودن مهر داريوش را وجود نقش دو نخل بر روي اين مهر برمي شمرد و معتقد است چون در استان فارس نخل نمي رويد!!!! وجود اين دو نخل بهترين نشانه جعلي بودن مهر مذكور است.

مي دانيم گاهي پژوهشي كه براي يافتن و اثبات چيزي انجام مي ‌گيرد، در ميدان گسترده اجتماع و با كاوش نمونه‌ هاي عيني  و همراه با تفحص و استقراء در محيط بيرون و روي افراد و اشياء و پديده ‌هاي خارجي انجام مي ‌گيرد. كه به اين نوع پژوهش «تحقيق ميداني» مي گويند . محقق در اين فرآيند با ديدن و شنيدن، مطالب را كشف كند.

نكته حيرت آوري كه در كليه سخنان پورپيرار نمود عيني دارد توسل جسورانه وي به ادعاهايي كاملا كذب براي اثبات مدعيات خود است كه  كاملا در تضاد با واقعيات بيروني است . در قضيه مهر داريوش با يكي از شرم آورترين اينگونه دروغ ها روبرو مي شويم. وي در حالي مدعي مي گردد كه در فارس نخل ( درخت خرما ) نمي رويد و به همين دليل مهر داريوش مهري است جعلي كه  بر اساس آخرين آمار رسمي ( 1387) اعلام شده توسط دفتر آمار و اطلاعات سطح زير كشت و توليد و عملكرد خرماي كشور كه در ذيل بدان اشاره جامع تري مي شود استان فارس يكي از 6 استان عمده كاشت و توليد محصول خرما است.

وضعيت توليد و سطح زيركشت و عملكرد ارقام مختلف خرما در ايران:

بر اساس  آخرين آمار رسمي (1387) اعلام شده توسط  دفتر آمار و فن آوري اطلاعات سطح زيركشت و توليد و عملكرد خرماي كشور به شرح ذيل مي باشد:

توليد : ميزان خرماي توليد شده كشور در اين سال 1006406 تن ميباشد .  سطح زيركشت: سطح زيركشت غيربارور وبارورنخيلات به ترتيب در حدود  39554  هكتار  و 204875هكتارگزارش شده است . عملكرد:  ميانگين عملكرد خرما در كشور  نيز به ميزان 4912كيلوگرم در هكتار است .

مناطق كشت نخيلات در ايران:  استانهاي خوزستان، بوشهر، فارس، كرمان، هرمزگان و سيستان وبلوچستان مناطق عمده كاشت و توليد محصول خرما مي باشند. ساير استانها شامل استانهاي يزد، اصفهان، كرمانشاه، خراسان جنوبي، ايلام، سمنان وكهكيلويه و بويراحمد سطح كمتري از نخيلات را تشكيل مي دهند. ( ماخذ : وزارت جهاد كشاورزي – معاونت توليدات گياهي – دفتر امور ميوه ها )  

همچنين بر اساس اعلام مدير زراعت سازمان جهاد كشاورزي استان فارس :  استان  مذكور با بيش از 27 هزار هكتار نخلستان و توليد سالانه حدود 140 هزار تن خرما، چهارمين استان كشور در توليد خرما به شمار مي‌رود.  ( جام جم آنلاين – جمعه 16 ارديبهشت 90  شماره خبر : شماره خبر: 100842807370 )

                    

تصویر یکی از نخلستان های فارس ( محلچه ، بخش اوز )

حال تو خود حديث مفصل بخوان از اين همه دروغگويي  تاريخشناس پژوهشگر وبسيار دقيق و ظريف ما !!! آنهم در عصر حاضر كه عصر رسانه ها و ارتباطات است . به راستي وقتي ايشان بدينگونه در روز روشن و در برابر دیدگان ما دست به تحريف حقايق كاملا روشن و بديهي براي اثبات نظريات من درآوردي خود مي زند چگونه مي توان به گمانه زني هاي سراسرمغلطه و تحريف او در خصوص رخدادهای تاريخي قرن ها پيش اعتماد كنيم.

 

 

معمای گمنامی در حین شهرت

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و چهارم)

ناصر پورپيرار در ادعايي گزاف اظهار مي نمايد كه  تا 150 سال پيش كوروش شخصيت كاملا " گمنامي در تاريخ فرهنگ و تمدن بشري بوده است كه صرفا" در كتاب تورات اشاره اي به نام وي شده بوده و بجز اين  نشاني از وي در هيچ  نقطه از پهنه گيتي وجود نداشته است.

سه شنبه 8 خرداد1386 ساعت: 3:27 توسط:ناصر پورپیرار. آقای طلبه. فرهنگ و تمدن آدمی، جز در تورات، تا قریب 150 سال پیش که کتیبه های به خط میخی داریوشی خوانده شد. مطلقا کورش و داریوش را به عنوان شخصیت های تاریخی نمی شناخت و بر روی زمین اثری به نام آنان ثبت نبود، در حالی که اسکندر در سراسر بین النهرین و ترکیه و مصر و یونان و مقدونیه آثار حضوری 2300 ساله دارد.

در تجزيه و تحليل سخنان مذكور با چند مورد نقض آشكار روبرو مي شويم كه هم صورت و هم معناي اظهارت وي را  به زير سئوال مي كشد.

مي دانيم اديان عمده بشر عبارتند از اسلام، مسيحيت و يهود. اين اديان هر كدام داراي كتاب مقدس جداگانه اي هستند . كتاب تورات يكي از اين سه كتاب است كه از زمان پيدايش همواره مورد بهره گيري پيروان اين  دين و  همچنين محل مراجعه  جهت آشنايي و بررسي و تحقيق علما و معتقدين ساير اديان ( اسلام و مسيحيت ) و ديگر ابناء كنجكاو بشر بوده است.

قرآن کتاب مقدس اسلام به عنوان آخرین‌ پیام الهی توجه وافری به کتب برجسته ادیان الهی پیش از خود نموده است؛ قرآن صریحاً تاکید دارد که آنچه او می‌گوید ادامه تعالیم هدایت‌بخش کتب آسمانی پیشین می‌باشد (انعام، 92) اما در یک سطح بالاتر و برتر (یونس، 37). قرآن به اصل کتب مقدس احترام می‌گذارد و تعالیم راستین آنها را نور و هدایتی از جانب خداوند معرفی می‌نماید (مائده، 44و46)

 البته این کتب در دیدگاه قرآن از لحاظ اهمیت در یک مرتبه نیستند، بلکه قرآن به تورات و انجیل اهمیت بیش‌تری داده و در آیات متعددی به آنها اشاره نموده و داستان‌های متعددی نیز از رویدادهای تاریخ یهودیان ومسیحیان، ذکر کرده است که همگی گویای اهمیت دادن قرآن به آنها می‌باشد. این امر از آن باب است که اساساً دین اسلام، ادیان آسمانی پیشین مخصوصاً مسیحیت و یهودیت را قسمتی از روند رشد خود در طول تاریخ می‌خواند (یونس، 37) و ظهور اسلام را امری معقول و کاملاً منتظره می‌داند (صف، 3 تا 6). لذا مومن واقعی در دیدگاه قرآن آن است که نه تنها به قرآن و رسالت پیامبر اکرم صلی‌الله ‌علیه ‌و آله ایمان بیاورد بلکه به تمام پیامبران الهی علیهم‌‌السلام و کتاب‌های آسمانی آنها ایمان داشته باشد (بقره، 285) چون قرآن همه پیامبران از آدم تا خاتم صلی‌الله‌ علیه ‌و آله را مسلمان دانسته و هیچ فرقی بین تعالیم آنها قائل نیست (بقره، 136) مگر در مراتب اکمال.

در قرآن 18 بار نام تورات و 12 بار نام انجیل ذکر شده و این غیر از مواردی می‌باشد که تلویحاً به آنها اشاره گردیده است. (المعجم، به ترتیب ص158 و 688). قرآن اساساً این کتب مقدس را آسمانی نامیده و آنها را همچون قرآن، نازل شده از جانب خداوند می‌خواند:

- همانا ما (خداوند) تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است.(مائده،44)

- و بخشیدیم انجیل را که در آن هدایت و نور می‌باشد.(مائده،46)

در آیه‌ای دیگر در خصوص یکسانی شأنیت قرآن، تورات و انجیل می‌فرماید:

- نیست خدایی مگر او که زنده و پاینده است و نازل کرد کتاب (قرآن) را براستی، که دلیل راستی کتب در دست شماست و تورات و انجیل را از پیش نازل کرد برای هدایت مردم (آل‌عمران،2و3)


از این مهم‌تر آن که قرآن تمام پیامبران پیشین علیهم‌‌السلام را مسلمان و موحد نامید و تعالیم آنان را بدون توجه به فاصله تاریخی و مقتضیات زمانی آنان در یک راستا و مشابه هم دانسته است:

- بگویید که ما مسلمین به خدا ایمان آوردیم و به آنچه از کتب آسمانی به ما نازل شده و آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندانشان و بر آنچه به موسی و عیسی عطا شده و به همه آنچه بر پیغمبران از جانب خداوند آورده‌اند ایمان داریم و میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم و ما تسلیم او هستیم.(بقره،136)

بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت که قرآن ریشه و اساس کتب مقدس ادیان الهی پیشین را نازل شده از سوی خداوند می‌داند و اساس تورات و انجیل را حق و صحیح می‌خواند، لذا به مسلمانان می‌آموزد که نسبت به آنها ایمان و احترام داشته باشند.

- و امکان ندارد که به دروغ افترا زنید که این قرآن به غیر از جانب خداوند است. بلکه تصدیق‌کننده آنچه (کتب آسمانی) در دست شماست و تفصیل‌دهنده تعالیم کتاب الهی می‌باشد. هیچ شک نیست که آن از جانب پروردگار جهانیان است.(یونس،37)

پورپيرار خود نيز يكي از كساني است كه به شدت از عدم وجود هرگونه تحريف در كتاب تورات دفاع مي كند.  وي در مقاله : اسلام و شمشیر (۳۳) به تاریخ جمعه بیستم مرداد ۸۵ بطور موکد ادعا می کند که کتاب تورات هيچگاه تحريف نشده است.

 ناصر پورپيرار : معلوم نیست که این همه نغمه در باب تحریف در تورات، از کدام آیات قرآن استخراج و برداشت شده است؟

ناصر پورپیرار : گروهی ..... مدعی می شوند که موضوع تحریف تورات در قرآن مجید ثبت است و اجرای آن را گروه دیگری از زمان موسا و عیسای پیامبر می گیرند، حال آن که آیات بالا ( بقره ۷۵ُ مائده ۱۳) از تحریف درکلمات قرآن، بوسیله ی یهودیان می گوید، نه تورات. عملی که در رویارویی خصمانه ی اهل کتاب، در سال های میانی طلوع اسلام، چندان طبیعی می نماید که خداوند حکم چشم پوشی بر آن را صادر می کند. اگر تورات و انجیل را تحریف شده ی قدیم و از زمان موسا و عیسای پیامبر و یا حتی در زمان مراوده ی اهل کتاب با رسول مکرم اسلام بگیریم، پس این همه آیاتی که پیامبر و قرآن را مصدق کتاب های پیشین می شناساند، از اعتبار انداخته ایم.

همین جا بگویم که تورات به معنای آن فرو فرستاده ی نخستین الهی، در پایان حیات موسای پیامبر بسته می شود و آن کتاب ها که در ذیل تورات آمده، چنان که از نام مولفین آن ها، ارمیا و اشعیا و دانیال و استر و غیره برمی آید، روایت هایی از تاریخ قوم یهود پس از درگذشت موسی است، که به وجه حیرت آوری منضبط، منطبق با یافته های نوین باستان شناسی در شرق میانه و قابل استناد است. ( ناصر پورپیرار /اسلام و شمشیر (۱۳) مورخ ۱۷/۲/۸۵ )

 

با اين اوصاف پرسش مهمي كه به ذهن متبادر مي شود  اينست كه چگونه مي توان ادعا نمود كوروش كه نام وي بارها در بخش هایی از این كتاب مهم و  پر مخاطب که به قول پورپیرار قابل استناد و به وجه حیرت آوری منضبط و منطبق با یافته های نوین باستان شناسی در شرق میانه  است، تكرار شده و به نیکی مورد تکریم قرار گرفته،  شخصيتي گمنام و ناشناخته براي اهل فن وحتي عامه در اقصی نقاط جهان و بالاخص منطقه ظهور اسلام بوده باشد؟! 

سر دیگر ماجرا اینست که وی از طرفي مدعي می گردد كليه آثار مكتوب منتسب به بعد از پوريم ، جعل يهود براي اختفاء اين رويداد است. ليكن از طرف ديگر براي اثبات وجود اسكندر به همين جعليات استناد مي كند!!!

پورپيرار از آثار حضور 2300 ساله اسكندر در بين النهرين ، تركيه ، يونان ، مصر و ... سخن مي گويد . ولي به اين موضوع مهم اشاره نمي كند كه دليل انتساب اين آثار به اسكندر و خیالی نبودن این شخصیت چيست؟ مگر نه اينكه تنها و تنها  دليل انتساب اين آثار به اسكندر وجود نام وي در  مكتوبات بجاي مانده از نويسندگان و مورخان يوناني و رومي ( كه تركيه امروزي را نيز زير سيطره داشته است )  مي باشد؟  پس چرا وي  فراموش مي كند كه در همين آثار و مستندات كهن بارها و بارها از كوروش كه بزعم وي نامش فقط  در كتاب  تورات ذكر شده ، بعنوان يك شخصيت بزرگ تاريخي نامبرده شده است.

بعنوان مثال:  

طبق روایت گزنفون در "كورش نامه" ( كورش یگانه پادشاهی است كه مردمان همه ی كشورها پادشاهی و اقتدار او را پذیرفته بودند. )

همچنین آنچه را كه فیثاغورث در سیاحت نامه در توصیف كورش روایت كرده بیانگر فضائل ، كمالات و مردم داری كورش است. او چنین می نگارد: ( ... در مراسمی كورش با تنی چند از روستائیان برخوان نشست و چنین گفت: من همتای شمایم. ما توشه و زاد خود وابسته به شما وام داریم . پایداری دولت از دسترنج شماست اما شما بی جنب و جوش ما خویشتن داری نتوانید كرد و بر جای استوار نتوانید بود. همواره مانند برادر یگانه و مهربان زندگی كنیم. )

 یونانیان كه خاطره ی خوشی از دولت هخامنشی ندارند از او به عنوان" سرور و قانونگذار" یاد می كنند و نوشته های آنان حكایت از محبوبیت كورش در نظر یونانیان دارد. 

به گفته ی هرودوت: ( كورش پادشاهی بزرگوار و بخشنده بود و همچون پادشاهان دیگر به جمع مال و منال حریص نبود و در فنون جنگی بسیار ماهر بود )

 

مفهوم راسخون در علم

 

ناصر پورپيرار در مقاله اسلام و شمشير 52  مورخ 27 فروردين 1390 در ادامه سلسله نوشتارهاي خود پيرامون نفي تفسير و تاويل آيات قرآن ضمن رجوع به آيه 7 سوره آل عمران چنين مي نويسد:

هر مومن و مسلمان باید و می تواند خود را از پیوندهای مذهبی موجب تفرقه پیشین آزاد کند و به اتحاد با برادران و خواهران ایمانی خویش و از جمله پایان دادن به مداخلات لفظی و معنایی در آیات قرآن بیاندیشد، که اینک به حجمی رسیده است که دفاتری از پرسش های بی جواب مانده را تنها در مجلدات تفسیر عتیق نیشابوری ارائه می دهند. «هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ. همان کسی که این کتاب را بر تو فرستاد که بخشی محکمات و ام الکتاب است و بخشی متشابهات. آن ها که قلب گشاده ندارند، به قصد فراهم آوردن فتنه و تدارک تاویل، به متشابهات می پردازند حال آن که قدرت تاویل جز در ید الهی نیست، چنان که دانایان برقرار می گویند: به تمامی آن ایمان داریم، که از جانب خداوند است و پند پذیری جز در سلک صاحب نظران نیست». (آل عمران، ۷)

او بر اساس این ترجمه خود، از آيه مذكور نتيجه مي گيرد كه : ... ورود باریک اندیشانه به محتوای این آیه هر مسلمانی در هر زمان را مکلف می کند که از مجادله بر سر کلمات و آیات قرآن بپرهیزد و برداشت خود را به مثال پرچم چانه زنی با خداوند بالا نبرد.

نكته اي كه در ترجمه آيه فوق توسط ناصر پورپيرار وجود دارد عدم عطف كلمه ( والراسخون ) به كلمه ( الله ) است.

در ميان مفسران و دانشمندان بحث مهمي ديده مى شود كه آيا ( والراسخون فى العلم ) آغاز جمله مستقلى است و يا عطف بر ( الا الله ) مى باشد، و به عبارت ديگر آيا معنى آيه اين است كه : (تاويل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند ) و يا معنى آن اين است كه ((تاويل قرآن را فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گويند گرچه تاءويل آيات متشابه را نمى دانيم ، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم و همه از طرف پروردگار ما است).

بعضيها ( همچون ناصر پورپيرار در مقاله اسلام و شمشير 52 )  كلمه ( والراسخون ) را عطف بر ( الله ) نمى گيرند بلكه آن را جمله جديدى مى دانند و در نتيجه اين آيه را چنين معنا مى كنند: تأويل آيات را فقط خدا مى داند و اما راسخان در علم، آنها از سر تسليم مى گويند ما به آن ايمان آورده ايم و همگى از جانب پروردگار ماست.

مفهوم اين برداشت چنين است كه حتى راسخان در علم هم تأويل آيات متشابه را نمى دانند و آن در انحصار خداوند است.

 برخلاف عقیده نادرست این عده ، آنچه با قرائن موجود در آيه و روايات مشهورهماهنگ مى باشد آن است كه (( و الراسخون فى العلم  )) عطف بر (( الله )) است زيرا:

اولا: بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند. مگر اين آيات براى تربيت و هدايت مردم نازل نشده است چگونه ممكن است حتى پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده از معنى و تاويل آن بى خبر باشد؟! اين درست به آن مى ماند كه شخصى كتابى بنويسد كه مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هيچكس نداند!

ثانيا : هيچگاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن ديده نشده است كه از بحث درباره تفسير آيه اى خوددارى كنند و بگويند اين آيه از آياتى است كه جز خدا معنى نهايى آن را نمى داند، بلكه دائما براى كشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و كوشش داشتهاند.

ثالثا : اگر منظور اين باشد كه راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسليم هستند مناسبتر اين بود كه گفته شود: راسخون در ايمان چنين هستند، زيرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تاويل قرآن است نه با ندانستن و تسليم بودن .

ضمنا" آيه ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا... : دعايى است كه خداوند از زبان راسخان در علم نقل مى كند. و گوياي زبان حال آنها است كه :  پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت كردى دلهاى ما را منحرف مساز و از پيش خود رحمتى بر ما ببخش كه تو بسيار بخشنده هستى.

در اين قسمت از دعا، اشاره به اين دارد كه بشر همواره نيازمند به توفيق الهى است و اگر توفيق الهى همراه او نشود ممكن است در عين هدايت و راهيابى دچارلغزشها و كجرويها باشد و همانگونه كه كجروان، آيات متشابه قرآن را مطابق ميل خود تأويل مى كردند او نيز دچار چنين لغزشى باشد و لذا خداوند به راسخان در علم مى آموزد كه همواره از خدا توفيق درست انديشيدن بخواهند و اگر چنين كنند، ضمن اينكه خدا آنها را يارى خواهد كرد، مقام تسليم و رضاى آنها بالا خواهد رفت و همين امر آنها را از لغزشها حفظ خواهد كرد.

دعاى ديگرى كه خداوند به راسخان در علم مى آموزد اين است كه بگويند: پروردگارا تو همه مردم را در روز قيامت كه شكى در وجود آن نيست، گردهم خواهى آورد. اين دعا اعتراف به روز قيامت و معاد است كه ياد آن انسان را از افتادن در خطا و گناه نگه مى دارد و سبب مى شود كه راسخان در علم در تأويل آيات قرآنى هوسهاى خود را دخالت ندهند.

مطلب بسيار مهمى كه در اينجا قابل تذكر است تذكر اين است كه تمام آيات قرآنى از يك نظر محكم هستند و از يك نظر متشابه. زيرا وقتى آيات متشابه، به آيات محكم ارجاع داده شد و معناى درست آن به دست آمده، تبديل به محكم مى شود و از سوى ديگر آيات محكمى كه به خودى خود معناى روشنى دارد، اگر با آيات ديگرى ـ چه محكم چه متشابه ـ تركيب گرديد، معناى جديدى به دست مى دهد كه به تنهايى آن معنا را نمى داد و لذا از اين نظر مى توان آن را متشابه خواند.

جالب اينكه در قرآن كريم در يكجا تمام آيات قرآنى محكم و درجاى ديگر تمام آيات آن متشابه معرفى شده:

كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (هود / 1)

كتابى است كه آيات آن محكم است آنگاه از سوى خداوند حكيم و آگاه تفصيل داده شده.

الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها (زمر / 23)

خداوند زيباترين سخن را نازل كرد كه كتابى متشابه است.

 از مجموع آنچه درباره تفسير آيه فوق گفته شد چنين استفاده مى شود كه : آيات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچگونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست ، و آنها را محكمات گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا گفتگو درباره عوالمى كه از دسترس ما بيرون است مانند عالم غيب ، و جهان رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معنى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به سرمايه خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.

افراد منحرف معمولا مى كوشند اين آيات را دستاويز قرار داده و تفسيرى بر خلاف حق براى آنها درست كنند، تا در ميان مردم ، فتنه انگيزى نمايند، و آنها را از راه حق گمراه سازند، اما خداوند و راسخان در علم ، اسرار اين آيات را مى دانند و براى مردم تشريح مى كنند، آنها در پرتو علم وسيعشان آيات متشابه را همانند آيات محكم درك مى كنند و به همين دليل در مقابل همه تسليم اند و مى گويند: همه آيات از طرف پروردگار ما است ، چه اينكه همه آنها اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش آنان روشن است چنانكه در متن آيه آمده است :

((يقولون آمنا به كل من عند ربنا))

و به اين ترتيب رسوخ در علم سبب مى شود كه انسان هر چه بيشتر از اسرار قرآن آگاه گردد. و البته آنها كه از نظر علم و دانش در رديف اولند از همه اسرار آن آگاهند در حالى كه ديگران هر يك به اندازه دانش خود از آن چيزى مى فهمند، و همين حقيقت است كه مردم حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درك اسرار قرآن مى فرستد.

جمله ((و ما يذكر الا اولوا الالباب ))

كه در پايان آيه آمده ، اشاره به اين است كه اين حقايق را تنها انديشمندان مى دانند، آنها هستند كه مى فهمند چرا قرآن بايد آيات محكم و متشابه داشته باشد، و آنها هستند كه مى فهمند بايد آيات متشابه را در كنار آيات محكم چيد و اسرار آنها را كشف نمود،

از آنجا كه آيات متشابه و اسرار نهانى آن ممكن است لغزشگاهى براى افراد گردد، و از كوره اين امتحان ، سيه روى در آيند، راسخون در علم و انديشمندان با ايمان ، علاوه بر به كار گرفتن سرمايه هاى علمى خود در فهم معنى اين آيات به پروردگار خويش پناه مى برند، و اين دو آيه كه از زبان راسخون در علم ، مى باشد روشنگر اين حقيقت است آنها مى گويند: پروردگارا! دلهاى ما را بعد از آنكه ما را هدايت نمودى ، منحرف مگردان ، و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زيرا تو بسيار بخشندهاى (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب ).

بسيارند دانشمندانى كه غرور علمى ، آنان را از پاى در مى آورد و يا وسوسه هاى شياطين و هواى نفس آنها را به بيراهه ها مى كشاند، اينجا است كه بايد خود را به خدا سپرد و از او هدايت خواست .

 

منابع : نفسير كوثر جلد دوم / يعقوب جعفري

       : تفسير نمونه جلد دوم / مكارم شيرازي

 

پورپیرار و تحریف مذهب

 

ناصر پورپيرار در مقاله اسلام و شمشیر ۵۱ به شكل بي سابقه اي مذهب شيعه  را مورد تاخت و تاز قرارداده  و پیروان آن را گروهي  خوانده كه با بي اعتنايي به دستورات صريح قرآن به امام پرستي مشغول گرديده اند. وي در اين مقاله حكم خروج شيعيان از دين !!! را صادر نموده و آنان را در زمره مشركان ( پرستندگان غير خدا ) بر شمرده كه به واسطه مذهب  ابداعي خود به قتل و خونريزي روي آورده اند.

در کشاکش تعلقات فرقوی کنونی، که بی اعتنا به نهی صریح قرآن، گروهی به دنبال پیامبر پرستی و گروه دیگری به امام پرستی افراطی مشغول اند و هرچند هردو در نظر قرآن گمراه و متوسل به دون خداوندند، اما در حواشی کتاب خدا به دنبال اندک جای پا می گردند تا خروج خود از دین و پیوستن به مذهب و به خون کشیدن خان و مان و تاریخ یکدیگر را متکی به آن کنند. مورخ آماده است نشانه های مختصری در آیات خدا را برجسته کند و به چشم کسانی بکشاند که با فرض و قصد برداشت سوء، به کتاب خدا وارد می شوند.( ناصر پورپيرار - اسلام و شمشير 51 )

 اين سخنان اتهام گونه پورپيرار در تعارض كامل با ديدگاه هاي شيعه نسبت به امامت و رهبرى است و  بر هيچ اساس  منطقي و تحقيقي و تحلیلی صحیحی استوار نيست. زيرا  بر خلاف ادعاي وي، شيعيان به هيچ عنوان به پرستش غير خدا معتقد   نبوده و نيستند و  امامت را تنها استمرار وظایف نبوت مي دانند. از نظر علمای شیعه امام یعنی کارشناس امر دین، کارشناسی حقیقی که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد.

شيعه هرگز امام خویش را خالق هستي نمي پندارد بلکه وی را نیز در زمره سایر مخلوقات رب العالمین بشمار می آورد. 

از نظر شيعه، قرآن يگانه كتاب آسماني تحريف نشده ای است كه هم اكنون به همان صورت اوليه در اختيار همه مسلمانان جهان قرار دارد.

قرآن سند عقيده و شريعت شيعه است . شيعه معتقد است اگر اختلافي در مسأله‌اي رخ داد، حَكَم و داور در مورد آن مسأله، قرآن است.

در سرتاسر تاريخ، در ميان شيعيان، غير از قرآن کنونی و موجود در تمام اعصار، قرآن ديگري نبوده است و هم اكنون صدها هزار قرآن مخطوط و مطبوع در كتابخانه‌هاي عمومي و خصوصي و خانه‌هاي شيعيان موجود است و جز همين قرآنِ  موجود در نزد همة مسلمانان، قرآني حتي با اندكي اختلاف در ميان آنان وجود ندارد.

در اين كه مديريت جامعه پس از پيامبر گرامي (ص) به شخصيت والايي نيازمند است، جاي گفتگو نيست و خرد هر انسان منصفي بر اين اصل داوري مي‌كند و اتفاقاً قرآن ـ بر خلاف نظر پورپيرار، رهبري امّت(امامت) را به صورت كلي مطرح مي‌كند.

آياتي كه امامت را مطرح مي‌كنند عبارتند از:

1. آيه ولايت :  «إِنّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاة وَهُمْ راكِعُون».[1]

«وليّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده‌اند؛ همان كساني كه نماز برپا مي‌دارند و در حال ركوع زكات مي‌دهند».

شأن نزول آيه را بسياري از مفسران و اهل حديث چنين نقل كرده‌اند: «سائلي وارد مسجد شد و درخواست كمك كرد. كسي به او چيزي نداد، امام علي(ع) در حالي كه در ركوع بود، با انگشت خود كه انگشتري در آن بود به فقير اشاره كرد كه انگشتري را از دست او درآورد و رفع احتياج نمايد. او نيز جلو آمد و انگشتر را از دست امام درآورد و دنبال كار خود رفت».

در اين هنگام خبر به پيامبر (ص) رسيد. وي از خدا چنين درخواست نمود: «پروردگارا! همان طور كه براي موسي از خاندانش وزيري معين نمودي، براي من نيز از اهل بيتم وزيري معين فرما». در اين لحظه فرشتة وحي فرود آمد و آية ياد شده را براي پيامبر خواند.

اين شأن نزول را علاوه بر علماي شيعه، 66 تن از محدثان و متكلمان بزرگ اهل سنت با مختصر تفاوتي، در كتاب‌هاي خود آورده‌اند. محقق فرزانه علاّمه اميني مصادر آن را در كتاب شريف «الغدير» آورده است.[2]

اكنون بايد ديد چگونه اين آيه مسأله امامت را مطرح مي‌كند:

توضيح اين كه: «ولي» در آيه ياد شده به معني سرپرست و كسي است كه زمام امور را به دست گيرد، لذا پدر و حاكم را ولي مي‌خوانند و مي‌گويند: «الأب وليّ الطفل»، و «الحاكم وليّ القاصر». از آنجا كه محور سخن «ولي مؤمنان» است، طبعاً، مقصود از «وليكم اللّه» امام و حاكم آنها خواهد بود، حتي قرائن موجود در آيه و شأن نزول آن، روشن‌ترين گواه است كه مراد از «ولي»، امامت و سرپرستي است.

 و اما قرائن:

1. اگر مقصود از «ولي» در «وليّكم» غير از ولايت و زعامت ديني و مقام سرپرستي باشد، مثلاً گفته شود مقصود از آن «محبّ» و «ناصر» است، در اين صـورت منحصـر كردن مقـام به سه فـرد، بي‌جهـت خواهد بود، زيرا همه افراد با ايمـان، محب و دوست و ناصـر و يار يكديگـرند و اختصاص به اين سه نفر ندارد.

 2. ظاهر آيه اين است كه تنها اين سه تن بر جامعه مسلمانان ولايت دارند، در اين صورت بايد گروهي كه ولايت دارند، غير از گروهي باشند كه تحت ولايت هستند. اگر ولي را به معني رهبر و سرپرست امور مسلمانان بگيريم، طبعاً اين دو گروه از هم جدا و متمايز مي‌شوند، امّا اگر آن را به معني دوست و ياور بگيريم، اين دو گروه، يكي مي‌شوند؛ زيرا همه افراد، محب و دوست يكديگر و ناصر و ياور هم هستند.

 3. هرگاه مقصود دوستي و نصرت باشد، مي‌بايست تنها به «الّذينَ آمَنُوا» اكتفا شود و ديگر به آوردن اين جمله كه «در حال ركوع زكات مي‌دهند»، نيازي نباشد، زيرا در جامعة با ايمان، همه افراد با يكديگر دوست و ياور هستند؛ خواه در حالت ركوع زكات بدهند يا نه.

 از اين رو مفاد آيه، همان است كه پيامبر گرامي(ص)، در يكي از سخنانش فرموده است:

 «اي علي! تو پس از من وليّ هر فرد با ايمان هستي».[3]

لفظ «بعدي» گواه بر اين است كه مقصود از «ولي» همان مقام رهبري و حكومت و سرپرستي در امور ديني و دنيوي است، نه محبت و دوستي؛ زيرا اگر دوستي بود، به زمان درگذشت پيامبر(ص) اختصاص نداشت.

 

2. آيه «أولوا الامر» : آيه پيشين تنها آيه‌اي نيست كه امامت و ولايت را به صورت يك اصل مطرح مي‌كند، بلكه آيه اطاعت «اولو الامر» نيز نمونه‌اي ديگر است، چنان كه مي‌فرمايد:

 «يا أَيُّها الّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُول وَأُولي الأمْرِ مِنْكُمْ...».[4]

 «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولياي امر خود فرمان بريد...».

 «اولو الامر» در آيه كه به معناي «فرمانروايان» است، حاكي از فرمانروايي گروهي است كه اطاعت آنان در كنار اطاعت خدا و رسول ، قرار گرفته است. فخررازي در تفسير خود، بيان شيوايي دارد و مي‌گويد: از اين كه اولوالامر در كنار خدا و رسول، قرار گرفته، بايد گفت كه صاحبان اين منصب، معصوم از گناه و پيراسته از خطا بودند؛ زيرا (گذشته از اين كه در كنار دو فرد معصوم (خدا و پيامبر)واقع شده‌اند و بايد با آن دو همگون باشند)، از اين كه اطاعت «اولو الأمر» بدون قيد و شرط لازم شمرده شده، بايد گفت اين فرمانروايان، انسان‌هاي معصومي هستند كه پيراسته از گناه و خطا مي‌باشند و اگر غير آن بود، حتماً بايد حدود اطاعت آنها محدود گردد، در حالي كه قرآن، بدون حدّ و مرز اطاعت آنها را لازم شمرده است.[5]

اين دو آيه (آيه‌هاي ولايت و اولو الامر ) مسأله امامت را به طور مستقل مطرح مي‌كند، در حالي كه برخي از آيات هر چند مسأله امامت را مطرح نمي‌كند ولي شأن نزول آن حاكي است كه در اين مورد نازل شده است، مانند آيه «اكمال».

 

3. آيه اكمال : «اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِيناً...».[6]

«امروز دين شما را براي شما كامل ساختم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم...».

مفسران و گروهي از محدّثان ، نزول اين آيه را در حجة الوداع در ـ روز غدير خم ـ روزي كه علي(ع) به مقام امامت منصوب گشت، يادآور شده‌اند.[7]

با توجه به اين سه آيه، پاسخ سؤال روشن مي‌شود كه مسأله امامت و ولايت در قرآن مطرح است، و هرگز قرآن آن را ناگفته نگذاشته است.

 --------------------------------------------------------------------------------

 منابع :

[1] .  مائده/55.

[2] .  الغدير، ج3، صص 156 تا 162.

[3] .  مستدرك حاكم، ج3، ص 111; مسند احمد، ج4، ص 437.

 [4] .  نساء/59.

 [5] .  مفاتيح الغيب معروف به تفسير رازي:10/144.

 [6] .  مائده/3.

 [7] .  الدرالمنثور، ج2، ص 298; فتح القدير، ج2، ص 57; ينابيع الموده، ص 120; تفسير المنار، ج6، ص 463; مرحوم علامه اميني در كتاب الغدير، نزول اين آيه را در روز غدير از مدارك بسياري نقل كرده است (الغدیر، ج1، ص 447ـ 458 از 16 منبع نقل كرده است.

تفسير قرآن بيان هدف نزول است و نه سبب نزول

 

ناصر پورپيرار در مقاله اسلام و شمشير 51 مورخ 14/11/89  ادعا مي نمايد كه تفسير از ديدگاه قرآن مقبول نيست و این کتاب نيازمند هيچگونه تفسيري نمي باشد، چرا كه خود را فاقد هر گونه اجمال و ابهام معرفي كرده است.

مجادله بر سر آیات و کلمات قرآن، که به تولد و تولید مفسران ریز و درشت و تفسیرهای کهنه و نو منجر شده، منضم به قصه واره هایی با نام شان نزول، بستری فراهم آورده است تا کسانی با سوء استفاده و برداشت های نادرست از متن قرآن، یا خلق معانی نو بر کلمات آیات، که قرینه هایی از آن را، در افاضات و اضافات عتیق نیشابوری خوانده ایم، مسلمانان را به دیدار از پشت صحنه قرآن دعوت می کنند! دل مشغولان به تفسیر و توضیح آیات و لغات کتاب خدا، بن بست بودن این مجرا را تشخیص نداده اند که حتی اگر این فرض باطل را بپذیریم که نو معنا گذاری بر لغات قرآن، با توسل به انواع تاویلات، احتمالا سایه ای از  غموض لفظی در کتاب خدا را برطرف می کند، آن گاه در مقابل مسلمین چه تکلیفی قرار می گیرد: آیا موظف می شوند آیات را با نومفاهیم جای گزین بخوانند، بر کتاب خدا پاورقی های توضیحی بگذارند و یا با ویرایش فنی بر مبنای دیدگاه مفسران و مترجمان و سازندگان پیش پرده های شان نزول، قرآن نوی تالیف کنند؟! اگر هیچ یک از این امور هرگز در چنبره امکان و اقدام قرار نمی گیرد و تشخیص این و آن بنده را نمی توان با توسل به این یا آن شگرد به قرآن وارد کرد، پس این چه ویلانی و عبث کاری و سعی بی هوده است که مترجمان پرانتز باز با ناخنک به مراجعات توراتی خویش، مفسران سئوال تراش و شان نزول سرایان سر به هوا، خود و مسلمانان را بدان دچار کرده اند؟! امروز گرچه مومنین و عالمان و طیف ثابت قدم بر این فرو فرستاده خداوند، به چنین دام ها وارد نمی شوند، اما به همین مقدار هم فرستادگان کنیسه و کلیسا و روشن فکران پوسیده، برای نصب نظرات انحرافی در برداشت های لغوی از آیات، جل و پلاس خود را کنار چمنزار هر آیه قرآن پهن کرده اند.

اولا" :

آقاي پورپيرار گويي نمي داند كه مقصد از تفسیر، بیان هدف نزول قرآن است نه سبب نزول آن. این نکته‏اى است بسیار ظریف و علمى زیرا بیان شأن نزول و امثال آن که جنبه تاریخى دارد غیر از تفسیر است، هر چند که بيان شان نزول از زمره علوم قرآنى محسوب مي گردد اما تفسیر معناي ديگري دارد و آن همانا پى بردن به مراد صاحب کلام و فهم آن به طور معقول و واقعى است.

ثانيا" :

آقای پورپیرار تفسیر را  مترادف با  واژه آفرینی های خودسرانه و نامربوط  بر شمرده و تصور می کند هدف هر مفسر قرآن ساخت معانی نو و القاء فرآورده های ذهنی خویش به جای سخن پروردگار به مخاطبان است. این  ادعا خود گواه روشنی بر بی اطلاعی محض وی از علم تفسیر و روش های شناخته شده آنست.

مفاهیم کلى که در قرآن وارد شده بر دو نوعند، گاهى مصادیق روشن و گاهى مصادیق مخفى و پنهان دارند. تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل‏» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفى و بالاخص مصادیقى که در طول زمان پدید مى‏آیند و در زمان نزول وجود نداشته‏اند، «تاویل‏» آن است.

تاویل دو نوع کاربرد دارد:  الف) تاویل در مقابل تنزیل.  ب) تاویل در مورد متشابه.

تاویل در لغت عرب به معنى مآل شى‏ء و سرانجام اوست، از مواردى که «تاویل‏» در آنجا به کار مى‏رود مورد متشابه است و براى تحلیل تاویل متشابه در این مورد ناچاریم به تفسیر متشابه در مقابل محکم بپردازیم.

 لفظ «تاویل قرآن‏» در قرآن مجید در سه آیه آمده است:

1- (فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ). سوره آل عمران آيه 7

اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است پيروى از متشابهات مى‏كنند تا فتنه انگيزى كنند و تفسير (نادرستى بر طبق اميال خود) براى آن مى‏طلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى كه تفسير آن را جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند»

 2- آیه کریمه: «و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی و رحمة لقوم یؤمنون هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جائت رسول ربنا بالحق‏» سوره اعراف آیه 53  سوگند میخورم برای ایشان کتابی آوردیم که آنرا روی علم تفصیل دادیم در حالیکه هدایت و رحمت است‏برای جمعی که ایمان میآورند، اینان نگران نیستند مگر تاویل آنرا روزی که تاویلش میآید (روز قیامت) کسانیکه بیشتر آنرا فراموش کرده بودند میگویند-اعتراف میکنند-که فرستادگان خدای-در دنیا-بسوی ما بحق آمده بوده‏اند) .

3- آیه کریمه: «و ما کان هذا القرآن ان یفتری-تا آنجا که میفرماید- بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتیهم تاویله کذلک کذب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین‏» سوره یونس آیه 39 ترجمه:این قرآن افترا نبود-تا آنجا که میفرماید-بلکه اینان تکذیب کردند چیزی را که بعلمش احاطه نداشتند در حالیکه هنوز تاویل آن برای آنان نیامده-برای ایشان مشهود نشده-بهمین نحو کسانیکه پیش از اینان بودند تکذیب نمودند پس نگاه کن که سرانجام ستمکاران چگونه بود) .

و بهر حال «تاویل‏» از کلمه «اول‏» بمعنی رجوع است و مراد از «تاویل‏» آن چیزی است که آیه بسوی آن برمیگردد و مراد از تنزیل در مقابل تاویل معنی روشن و تحت اللفظ آیه میباشد.

قرآن مجید آیات را به دو قسم تقسیم مى‏کند و مى‏فرماید:

«هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات...» (آل عمران/7) .

«اوست که کتاب را بر تو نازل کرد، بخشى از آن محکم و استوار، و قسمتى از آن متشابه است‏» .

اکنون باید دید مقصود از این تقسیم چیست؟

دلالت آیات قرآن بر مقاصد خود یکنواخت نیست گاهى دلالت آنها بر معانى خود روشن بوده و شک و تردید برنمى‏دارد و در نخستین برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن مى‏شود، مثلا: مانند نصایح حضرت لقمان به فرزند خود، یا سفارش‏هاى حکیمانه قرآن در سوره اسراء که ضمن آیه‏هاى 22 تا 39 وارد شده است.

لقمان در ضمن نصایح خود به فرزندش چنین مى‏گوید:

«...لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم‏» (لقمان/13) .

«به خدا شریک قرار مده، شرک بر خدا ستم بزرگى است‏» .

یا مى‏فرماید : «...اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر على ما اصابک...» (لقمان/17) .

«فرزندم نماز بپادار به نیکى‏ها فرمان ده و از بدیها باز دار، و در برابر مصایب بردبار باش‏» .

و همچنین است آیات سوره‏ى نحل که به عنوان نمونه یکى را یادآور مى‏شویم:

«و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه‏وبالوالدین احسانا...» (اسراء/23) .

«پروردگار تو فرمان داده است که جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید» .

همه این آیات، آیات محکم قرآنند که ریشه و ام الکتاب به حساب مى‏آید.

در این میان، یک رشته آیاتى است که دلالت آنها بر مقصود به روشنى این آیات نیست و در برخورد نخست احتمالات متعددى بر ذهن انسان نقش مى‏بندند، و معنى واقعى در محاق ابهام و تشابه قرار مى‏گیرد، و چون مقصود واقعى به غیر واقعى تشابه پیدا مى‏کند، این آیات را متشابه مى‏خوانند.

در اینجا وظیفه افراد واقعگرا این است که ابهام این آیات را از طریق مراجعه به آیات محکم برطرف کنند و تشابه و تردید را از چهره‏ى آیه بردارند تا آیه متشابه در پرتو آیات محکم، در عداد محکمات درآیند و این کار از نظر قرآن کار راسخان در علم و آگاهان از حقایق آیات مى‏باشد، البته گروهی منحرف به هدفى ایجاد فتنه، بدون مراجعه به آیات محکم همان ظاهر متزلزل را مى‏گیرند، در حالى که راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشى قایل نشده و از طریق امعان در مفاد آیه و قراین همراه، بالاخص آیات دیگر به واقع رسیده و به دلالت آن استحکام مى‏بخشد، اینک نمونه‏اى یادآور مى‏شویم.

قرآن در سوره طه خدا را چنین توصیف مى‏کند: «الرحمن على العرش استوى له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى‏» (طه/65) .

خداى رحمان بر عرش قرار گرفته است، آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین و آنچه میان این ‏دو و آنچه زیر خاک است از آن اوست‏» .

در لغت عرب «استوى‏» به معناى قرار گرفتن به کار مى‏رود چنان که مى‏فرماید:

«والذى خلق الازواج کلها وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستواو على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...» (زخرف/1312) .

«خداى، کسى است که جنت‏ها را آفریده، و براى شما از کشتى‏ها و دام‏ها وسیله‏اى که سوار شوید قرار داد تا بر پشت آنها قرار گیرید. آنگاه که بر پشت آنها قرار گرفته‏اید نعمت پروردگار خود را یاد کنید» .

افراد پیش داور که تمایلات تجسیم و تشبیه در آنها هست آیه سوره‏ى طه را که از استواى خدا بر عرش گزارش مى‏دهد به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خویش تفسیر مى‏کنند، و در حقیقت‏براى خدا سریرى مانند سریر ملوک اندیشیده که روى آن قرار مى‏گیرد.

در حالى که یک چنین ظهور، ظهور بدوى و ابتدایى آیه است و در امثال این آیات باید قراینى را که پیرامون آیه و آیات دیگر وجود دارد در نظر گرفت آنگاه مفاد آیه را به دست آورد.

اینک ما به عنوان نمونه به تاویل این آیه به باز گردانیدن ظاهر آن به معنى واقعى آن مى‏پردازیم.

نخست‏باید توجه نمود که در آیات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صریحا خدا را چنین معرفى مى‏کند «لیس کمثله شى‏ء» (شورى/7) براى آن نظیر و مانندى نیست.

در آیه دیگر مى‏فرماید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...» (انعام/103) : «چشم‏ها او را نمى‏بیند ولى او چشمها را مى‏بیند» .

در آیه سوم مى‏فرماید: «...یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها وما ینزل من السماء وما یعرج فیها و هو معکم اینما کنتم...» (حدید/4) .

«مى‏داند آنچه که در زمین فرو مى‏رود و یا آنچه که از زمین بیرون مى‏آید، (مى‏داند) آنچه که از آسمان فرود مى‏آید و آنچه که به آسمان بالا مى‏رود او با شما است هر کجا باشید» .

این آیات که هر نوع نظیر و مثل را براى خدا نفى کرده و او را برتر از آن مى‏داند که دیدگان ما او را درک کند، و اعتقاد به وجود چنین خدایى سبب مى‏شود که در معنى آیه سوره طه دقت‏بیشترى نموده تا به مآل آن برسیم.

( ادامه دارد )

 

تفسير به راي با استفاده از پيش فرض هاي غلط

 بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و سوم)


تفسير به رأي در زمينه موضوعات تاريخي به اين معناست كه انسان آراء و نظراتي را به عنوان پيش فرض هاي ترديد ناپذير برگزيند و سپس با مراجعه به موضوعي ، آن را با آراء خويش تطبيق دهد.

شايد يكي از جالبترين نمونه هاي تفسير به راي صورت گرفته شده توسط ناصر پورپيرار تفسير به راي وي در خصوص كتيبه هاي تخت جمشيد است:

" کتیبه ای که بر دیوار درونی بنای تچر ( تخت جمشيد ) و با این متن نصب است که: من داریوشم، شاه شاهان، فرزند ویشتاسب! هیچ تردیدی در صحت این قول وارد نیست که این تابلو را از دست کنده های تازه مرمت کاران و مکتشفین تخت جمشید بدانیم، زیرا قبول این نکته که امپراتوری، در سالن نشیمن کاخی در حال ساخت، عجولانه خود را به خود بشناساند، به قدر کافی مطلب را لایق تمسخر می کند، هرچند این عارضه ای مستولی بر تمام یادداشت های تخت جمشید است که کسی مکررا مشغول انعکاس مطالب صفحه نخست شناسنامه اش به تاریخ، در کتیبه هایی از نظر متن یکسان است" ! (ایران شناسی بدون دروغ، 286 مورخ 25/مهر/89 )

تفسير به راي داراي چند شاخصه يا چراغ راهنماست كه هر جوينده اي به محض ديدن  يكي از اين چراغها مي بايست حركت خود را متوقف نموده  و خويش را از تاريكي و فريب پيش رو برهاند. منجمله:

1- شخص راي و نظر خود را پيرامون يك موضوع كاملا " صحيح و ترديد ناپذير مي داند.

2- چيزي كه صريحا" يا ظاهرا" موافق با عقيده او باشد نمي يابد .

3- سعي مي نمايد با توسل به هر وسيله ممكن ( اعم از : بازي با الفاظ ،  تصوير سازي هاي  ذهني ،  سفسطه و ... خلاء هاي عميق موجود در منطق خود را از ديگران پوشانده و تطبيق آن با واقعيت را به آنان تحميل كند.

تمام اين ويژگي ها در نوشته بالا  توسط پورپيرار مورد استفاده قرار گرفته است و اين خود گواه روشن ديگري است بر غير عقلاني و غير منطقي بودن نظريات وي :

1- وي مي گويد :هیچ تردیدی در صحت این قول وارد نیست که این تابلو ( كتيبه ) را از دست کنده های تازه مرمت کاران و مکتشفین تخت جمشید بدانیم " .

شاخصه يك : ترديدناپذير دانستن تفسير خود از موضوع - يا همان ويژگي اساسي اول در هنگام استفاده از تفسير به راي


2- وي دليل خود را براي اين ادعا چنين عنوان مي كند:  " امپراتور نمي بايست، در سالن نشیمن کاخ در حال ساخت خود، عجولانه نسبت به درج كتيبه اي جهت معرفي خود اقدام مي كرد  " !!!

 شاخصه دوم :  پيدا نكردن دليلي كه صريحا" يا ظاهرا" موافق با عقيده او باشد و استفاده از عبارات سطحي، فاقد بار علمي و كاملا" سليقه اي براي توجيه تفسير خود از موضوع – يا همان ويژگي دوم در هنگام استفاده تفسير به راي


3- وي نصب كتيبه توسط امپراتور در كاخ نشيمن را به تمسخر مي گيرد:  " نصب كتيبه اي در سالن نشيمن كاخ توسط امپراتور ..... به قدر کافی مطلب را لایق تمسخر می کند ". 

شاخصه سوم : استفاده ابزاري از لودگي ، تمسخر ، طنز و ... براي پر كردن خلاء هاي منطقي موجود در تفسير خود از موضوع - يا همان ويژگي سوم تفسير به راي

نيك مي دانيم در استفاده از روش‌های تاریخی چند اصل اساسی مورد توجه است:

 يكي از اين اصول اصل نسیان یا خود فراموشی و بی‌طرفی است . این اصل، در برابر خودمیان‌بینی قرار دارد ، که به چند صورت محقق می‌شود منجمله:

الف) فرا زمانی :  يعني اينكه محقّق باید ارزش‌های زمانه خود را بر زمان تحقیق تحمیل نکند.

ب) فراغت ارزشی :  يعني اينكه باید از ارزش‌های خاص ذهنی خود آگاهی یابد و از تحمیل آنان به موضوع تحقیق اجتناب ورزد.

متاسفانه در مبحث كتيبه كاخ تچر و ساير كتيبه هاي تخت جمشيد به وضوح مي بينيم كه ناصر پورپيرار سعي دارد ارزش هاي زمانه خود ( و شايد هم ارزش هاي شخصي مورد قبول خود ) را بر زمانه تحقيق ( بيش از 25 قرن پيش ) تحميل كند .

وي مي كوشد به دليل اينكه فاقد توانايي  لازم جهت پاسخگويي مناسب و علمي  به چرايي جعلي پنداشتن اين كتيبه هاست، متوسل به ايرادگيري از محل نصب آنان در سالن نشيمن كاخ شود كه امري ست كاملا" سليقه اي و هيچ ارتباطي به موضوع اصالت اين سند تاريخي ندارد. به هر حال ممكن است اين كتيبه در هر كجاي ديگري از كاخ هم كه نصب مي شد  وی شروع به ايراد گيري از آن محل بر اساس سلايق شخصي مي نمود.

اين شيوه تفسير به راي كه فاقد هرگونه ارزش علمي ، منطقي  و عقلاني است همواره در  جاي  جاي نوشته هاي پورپيرار خودنمايي مي كند و  سخنان وي را بي اعتبار تر از پيش مي سازد.

كتيبه هاي دروازه ملل تخت جمشيد (2)

 

 بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و دوم)

ناصر پورپیرار به استناد عکسی  قديمي از  آلبوم كاخ گلستان متعلق به دوره قاجاریه ، نه تنها کتیبه های دروازه ملـل بلکه تمامی کتیبه های تخت جمشید را جعلی خوانده است. لیکن خوشبختانه و برخلاف تصور وی  عکـس دیگـری مـتعلق بـه  هـمـین دوره در آلـبـومخـــــانه کاخ گلستان موجود است که خط بطلان كاملی بر این شبهه افکنی  عجولانه او می كشد. با کمـی دقــت در عکـس  مذكــور کـــتیبه های دروازه ملــل بر روی دیواره سمت راست تصویر قابل تشخیص است.

 

برای آسان تر شدن کار، ابتدا به تصویر زیر  که  محـل  کنونی  کتیبـه ها  را

نشان می دهد توجه نمائید.

 

  حــال بـار دیگر به عکس مورد اشـاره با درجه وضوح بیشتر دقت کنید. کتیبه ها

دقـیقا"در محل اصلی قرار دارند. لطفا" به فواصـل کـتـیـبـه ها از هر چـهـار نـبش

دیواره در هر دو عکس دقت کنید. همه چیز کاملا" منطبق است.

حـتي شـكافـي كـه در حـدفـاصـل بـيـن دو راس كتيبه ها واقع شده و همچنين

 شكافي كه در زير كتيبه اول قرار دارد.

  

 


در ایـنـجا تـصـویـر مـورد اشاره  بصورت Invert  و در دو حالت رنگ جدید به نمایش

 گذاشته می شود تا کتیبه های را در محل خود با کیفیت هر چه بهتر مـشاهده

کنید.

 

  

  

پاسخ به شبهه افکنی پورپیرار در خصوص کتیبه های دروازه ملل (1)

 

   بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهل و یکم)

قديمي ترين آلبوم عكس كاخ گلستان آلبومي است كه هم اكنون با شماره اموال 335 در آلبوم خانه  این كاخ نگهداري مي گردد  و در سال 1274 ه . ق توسط لوئيچي پشه،  افسر ايتاليايي كه در خدمت دولت ايران بود به ناصرالدين شاه اهداء گرديد. وي اين عکس ها را به روش کلوديون تر * از آثار باستانی تخت جمشيد و برخی مناظر شيراز گرفته است .

 ( * روش کلودیون تر: روی شیشه ای تمیز و بدون خش با محلول کلودیون که ترکیبی از پنبه باروتی حل شده در اتر و الکل بود را پوشانده و سپس آن شیشه با یدورپتاسیم و نیترات نقره حساس می شد.قبل از خشک شدن شیشه آن را در دوربین می گذاشتند و بر روی آن عکس می انداختند پس از ظهور و ثبوت شیشه ، تصویرمنفی بر روی  آن پدید می آید.شیشه را برای محافظت از خراش با ورنی می پوشانند. از این شیشه به روش کنتاکت بر روی کاغذ نمکی یا آلبومینه تصویر به دست می آید.ابداع این روش را به سال 1851م به اسکات آرچر انگلیسی نسبت می دهند.)

ناصر پورپيرار در مقاله ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب ۲۷۷ با ذوق زدگي تمام يكي از عكس هاي اين آلبوم قديمي را در وب لاگ خود نصب نموده است و همانطور كه معترف است صرفا" بنا بر قضاوت بصري خود از آن ، تلاش وافری کرده است که  جعلی بودن كتيبه هاي کنونی بنای دروازه ملل را اثبات نماید.

با هم بخش هايي از مقاله او را مرور مي كنيم.

 

این تصویر، که آقای پور ترک به مجموعه عکس های تاریخی کاخ گلستان متعلق می دانند، بی تردید از نخستین عکس هایی است که موقعیت اسفنکس های خروجی رو به شرق دروازه ملل را نشان می دهد. این عکس بدون مجامله مربوط به زمانی است که هنوز کم ترین دخالتی در محوطه تخت جمشید صورت نگرفته و راهروی گذر خروجی شرقی و ورودی غربی دروازه، تقریبا به ارتفاع دو متر، در زیر آوار زمانه و جریان مداوم باد و غبار و خاشاک مدفون بوده است.

قصد من توجه دادن به محیط سنگی فراز بال اسفنکس شمالی است، ........ بنا بر قضاوت بصری، چنان که معلوم است، سنگ های قسمت بالای دیواره اسفنکس سمت راست، هنگام تصویر برداری از این عکس، کاملا بر اثر آسیب زمان ترک خورده و خرد شده می نماید و خلل و فرج آن به میزانی است که کندن کتیبه بر آن را ناممکن می کند.

وی سپس عکسی از جلد اول کتاب تخت جمشید اشمیت را ارائه داده و می نویسد:

عکس بالا از همان محل، که چند دهه از عکس قبل جوان تر است و از جلد اول کتاب تخت جمشید اشمیت برداشته ام، باز هم از کم ترین اقدامات مرمت نشانی ندارد، راهروی عبور همچنان بر اثر عوارض زمان، زیر خاک پنهان است وگرچه تمهیداتی برای صیقل دادن بلوک های سنگی صورت گرفته ولی سنگ های دیواره در قسمت بالای بال اسفنکس هنوز هیچ اثری از کتیبه بر خود ندارد.

 و  سپس نتیجه می گیرد که : کتیبه ها را گروه مرمت کار وارد شده ، بر دروازه حک کرده اند!

 در پایان نیز بطرز حیرت آوری با تعمیم  برداشت غلط بصری خود به سایر کتیبه های تخت جمشید ادعا می نماید که تمام کتیبه های تخت جمشید جعلی می باشند:

حالا با یقین کامل !!!!! اعلام می کنم که تمام کتیبه های مندرج در سراسر تخت جمشید و حواشی آن !!! جعل جدیدند.

 اینکه شخصی ادعای  بکارگیری متدی ویژه و بی نظیر در امر تاریخشناسی منطقه و جهان جهت کشف پنهان ترین زوایای رخدادهای گذشته را داشته باشد ولی در قضاوت های خود به نحو بچه گانه ای سعی نماید بر مبنای يك عكس قدیمی، در خصوص همه كتيبه هاي محوطه تخت جمشيد به داوری بنشیند و با يقين كامل رای بر جعلی بودن آنها صادر نماید از دیگر عجایب عصر ماست.

به این عکس که به تارگی از بنای دروازه ملل تخت جمشید گرفته شده است نگاهی بیاندازید.

 

عکس مذکور تقریبا" از زاویه ای نزدیک به زاویه عکس مورد استناد ناصر پورپیرار تهیه شده است. شاید برای شما حیرت آور باشد که  چگونه ممکن است در سال ۱۳۸۹ هیچ نشان و اثری از کتیبه ها  مورد نظر بر روی دیوار جانبی بنا مشاهده نشود.

 

حال به بخش بزرگ شده ای از همین عکس که محل کتیبه های مورد نظر است توجه کنید. باز هم کمترین اثری از کتیبه ها مشاهده نمی شود.

 

 

 

 آیا در سال ۱۳۸۹ به ناگهان کتیبه های دروازه ملل  بال گشوده و به آسمان پرواز کزده اند؟!!

 خیر. زیاد حیرت نکنید. کتیبه ها کماکان بر سر جای خود قرار دارند. علت عدم رویت آنها نیز خیلی  ساده و روشن است. 

 عکاسی فرایند تصویربرداري به ‌وسیلهٔ دریافت و ثبت نور بر روی یک سطح حساس به نور، مانند نگاتیو (فیلم) یا سنسور الکترونیکی است . در اين فرآيند الگوهای نوری بازتابیده شده یا ساطع شده از اشیا بر روی سطح حساس به نور (هالوژن نقره یا سنسور) بر اساس زاويه قرار گرفتن عكاس تاثیر می‌گذارد و باعث ثبت تصاویر می‌گردد.

به تصویر جدید زیر که با دوربینی کاملا پیشرفته و از فاصله و زاویه ای بسیار مناسبتر  در مقایسه با عکس مورد استناد پورپیرار از دروازه ملل گرفته شده است دقت کنید.

 

آیا در این تصویر حتی از چند متری بنا اثری از کتیبه های مورد مناقشه می بینید؟

 در تصویر بعدی چطور؟

 آیا دو عکس زیر که  آنها نیز جدیدا" و با استفاده از پیشرفته ترین دوربین های دیجیتال گرفته شده اند می توانند کمکی در این خصوص به شما بنمایند؟ 

ظاهرا" خیر .  باز هم هیچ نشان و اثری از کتیبه های مورد اشاره نیست!!

به راستی چرا؟

واقعیت  همانطور که گفته شد اینست که به علت زاویه خاص تابش نور بر بنا و سپس ورود و اثر پذیری آن با همان حالت ویژه بر سنسور حافظه  ما هیچ نشان و اثر بصری از کتیبه های مورد اشاره مشاهده نمی کنیم. 

 این در حالی است که بخوبی می دانیم  این کتیبه ها حداقل در زمان ما بر روی دیواره های بنای مذکور موجود است.

آیا آیندگان به صرف تماشای این تصاویر مجازند با یقین کامل ادعا کنند که در سال ۱۳۸۹  هجری شمسی کتیبه های مذکور بر دیواره دروازه ملل بنای تخت جمشید  وجود نداشته است و بعدا" توسط یک عده شیاد بر روی این دیواره ها حکاکی شده  است !!!!

 

  


 

برای روشن تر شدن هر چه بیشتر موضوع به تصاوير دیگری كه از فاصله بسیار نزدیک  و با کمک پيشرفته ترين دوربين هاي روز از بنای مذکور گرفته شده است دقت كنيد. آنهم در حالیکه در دوربین های دیجیتال نه تنها از فیلم خبری نیست بلکه احتیاجی نیز به عملیات شیمیائی جهت ظهور عکس نمی باشد. در عوض در اینگونه وسایل چیپ یا سنسور حساس به نوری وجود دارد که با جذب نور ساطع شده از لنز آن را به بارهای الکتریکی تبدیل می کند . پس هرچه این چیپ ها زیادتر باشند نور بیشتری دریافت می گردد و در نتیجه عکس با کیفیت تری داریم . و چون این سلول ها ( چیپ ها ) به تنهایی قادر به تشخیص رنگها نیستند لذا طی عملیات نورگیری فیلترهائی جهت تشخیص رنگهای اصلی در جلوی سنسور بکار می رود که به این فیلترها در اصطلاح CCD گفته مي شود. ضمنا " خروجی این فیلترها بصورت آنالوگ است که پس از عبور از یک مبدل به دیجیتال تبدبل می گردند .

در اين تصاوير که از زوایای مختلفی از تابش پرتوهای نور  گرفته شده است ،  بر خلاف واقع ، باز هم كتيبه ها قابل رويت نيستند

   

 آیا این انتظار زیادی است که یک تاریخشناس مدعی تسلط بر همه ریز و درشت و پیدا و پنهان تاریخ با تماشای تصویری که بیش از یک قرن پیش با ابتدایی ترین دوربین ها شکار شده است نسخه مرگ برای کلیه کتیبه های تخت جمشید نپیچد و همه آنان را حاصل جعل و شیادی نپندارد؟!!

تخت جمشيد يا تختگاه هیچکس ( 6)

 

  بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت چهلم)

اغراق و دروغ شاید بتواند برای مدتی عده ای را هیجان زده کند و در میدان نگه دارد ولی چون پایه و اساس صحیحی ندارد، خیلی زود جای خود را به حقیقت می دهد، که معمولاً تلخ است و تلخی آن باعث نا امیدی و یأس می گردد

پورپيرار در فيلم تختگاه هيچكس کوتاهی ارتفاع پله های ورودی تخت جمشید را يكي از دلايل خود براي ناتمام انگاري بناي پارسه عنوان مي كند. دليلي كاملا غیر منطقی و ناپخته كه بنظر مي رسد از سر استيصال و براي خالي نبودن عريضه مورد توجه و آگراندیسمان قرار گرفته است.

او علت کوتاهی ارتفاع پله های ورودی تخت جمشید را ايجاد سهولت جهت بالابردن سنگ و دیگر مصالح بر روی سکوی کاخ !!! بیان کرده است و معتقد است در آنزمان با ریختن شن روی پله ها یک سطح شیب دار بوجود می آورده اند تا براحتی قادر شوند سنگها را به روی ایوان بالایی پارسه منتقل كنند.

امروزه تمهیدات بیانی در تبلیغات همه جا را پر کرده است. نمایش افراد، سوژه ها و اشیا فراتر از آنچه هستند، استراتژی رایجی در ایجاد جلب توجه  و تاکید بر ویژگی های مورد نظر است و  آشکار است که تبلیغات اغراق آمیز نسبت به تبلیغات بدون اغراق، تولید کشش بیشتری می کند.

از آنجایی که اغلب تبلیغات هر دو بعد کلامی و بصری مبالغه و تحریف را شامل می شود، تردید ها فراگیر مي شوند . تبلیغات­چی ها اغلب به منظور خوش جلوه کردن محصول خود ، دست به ترکیب ، تغییر ، بهبود و گاه تصویر آفرینی می زنند، از سد ادراکی مصرف کنندگان نفوذ کرده و پیام های مربوط به محصول دست و فكر خود را انتقال می دهند ، در حالی که  بسیاری از فنون مبالغه را به وضوح برای گول زدن یا هدایت ذهن مصرف کنندگان ساده­دل بكار گرفته اند. اين روشي است كه ناصر پورپيرار در بررسی تاريخ ايران با تمام توان بخدمت گرفته است .در حاليكه هر انسان هوشمندي با كمي دقت و حوصله به راحتي مي تواند پی به نیات گرداننده این  نمايش دروغين و مبالغه اميز ببرد.

در گذشته بشر ساختمانهاي خود را بر روي سطوح صاف بنا ميکرده است و در ساختمان سازي هرگز از طبقات استفاده نمي نمود. شيبهاي طبيعي مانند تپه ها، نخستين آموزگار بشر براي حل اختلاف سطوح بود. چرا که بشر براي دست يابي به سطوح صاف (صفّه ها) که منازل خود را در آن ساخته بود، بناچار بايد از طريق تپه ها و شيبها به آنها دست مي يافت. پس شيبها اولين ارتباط دهنده سطوح غير هم سطح بودند. در ابتدا، زاويه شيبها بسيار زياد بوده ولي در حال حاضر داراي حداقل و حداکثر زاويه مي باشند که حداقل حدود 6 درجه و حداکثر حدود 10 درجه  است که اصطلاحاً به آنها شيب 6% و شيب 17% مي گويند.

سطوح شيب دار که به آن در زبان فارسي، «رامپ» نيز گفته مي شود ( عاریت گرفته شده از زبان انگليسي )  به مرور زمان تبديل به رامپ - پله شدند. يعني روي همان سطوح شيبدار اختلاف ارتفاع هايي تعبيه شد.
در گذشته چون معابد و قصرهاي پادشاهان بايد روي بلنديهايي که از هر طرف مشاهده گردند، بنا ميشدند و براي ايجاد ارتباط بين اين فضاها و فضاهاي مجاور، از پله استفاده شد.
در ايران پله ها بيشتر جنبه تشريفاتي داشت و تا عصر حاضر، پله ها به عنوان يک عنصر معماري کمتر داراي هويت و بيان مستقلي بودند. براي مثال پله هاي قصرتخت جمشيد و کاخهاي آپادانا همگي بگونه اي طراحي شده بودند که اسب نيز براحتي از آنها بالا برود يعني ارتفاع پله بسيار کم و در ازاء عمق آن نسبتاً زياد بود، در دوران بعد نيز قضيه برعکس شد و معماران ايراني در کمترين سطح بيشترين اختلاف ارتفاع را بکار گرفته اند (مناره هاي مساجد) و يا ميتوان به نمونه کاخ عالي قاپو در اصفهان دوره صفوي اشاره داشت که اولاً مکان استقرار پله ها در کاخ بسيار پنهان از ديگر قسمتهاي کاخ بوده و هم چنين نسبت ارتفاع پله به کف پله نيز تقريباً برابر و حتي بيشتر مي باشند. ولي در فرهنگ غرب پله ها مراحل تکاملي خود را طي کردند و استانداردهايي که امروزه در رامپها و پله ها مورد استفاده قرار مي گيرند، حاصل تکامل اين عناصر در مناطق مزبور مي باشد.
 
 
پلکان بزرگ شمال غربی پارسه ( تخت جمشيد ) كه هنوز هم راه رسمی ورود به صفّه است ، شامل یک جفت پلکان قرینة ي هم است كه هر  كدام يكصد و يازده پله و هر پله 10سانتیمتر بلندی و 38 سانتیمتر عرض و 90ر6 متر طول دارد. هر پلکان ، پس از 63 پله به پاگرد وسیعی می رسد و سپس با 48 پلة دیگر به بالای صفّه می رسد (شهبازی ، 1355ش ، ص 13؛ اشمیت ، ج 1، ص 64). این ارقام ، و به طور کلی بیشتر مقیاسهای تخت جمشیدی ، تصادفی نیستند، زیرا به اعداد سه و هفت که نزد ایرانیان باستان مقدّس بود، قابل تقسیم اند (شهبازی ، 1994، ص 68ـ 88).

 همانطور که گفته شد پلكان بزرگ شمال غربي 111 پله (يعني سه بار عدد يك ) دارد كه حاصل ضرب 37 (سه و هفت) در عدد 3 مي باشد ، ضمنا" پلكان مورد بحث با يك پاگرد به دو قسمت تقسيم مي شود يكي 63 پله دارد (يعني 7×3×3×3 و همچنين به صورت تفکیکی شامل عدد 3 و دو برابرش( يعني 6 )در كنار هم می شود  و ديگري 48 پله (يعني 3×16) دارد یعنی مجددا" همان عدد ۶۳ بهمراه یک عدد ۱ در جلوی آن.موارد ديگر هم چنين رمزهايي را نشان مي دهد.

 

 

 پژوهشهاي دانشمنداني چون كِرِفتر،نيلندر،ا.هسّه، تيليا و مايكل رُف،مقياسهاي طولي به كار رفته در تخت جمشيد را روشن كرده است.

كوچكترين واحد اندازه گيري يك "انگشت" بوده است كه با مقياس امروزي 2/2 سانتي متر مي شود.واحدهاي ديگر عبارت بوده اند از:


كف يا قبضه برابر 4 انگشت يا 7/8 سانتي متر.


گام (تخت جمشيدي) برابر 16 انگشت يا7/34 تا 8/34 سانتي متر.


ارش(گز) برابر 24 انگشت يا 1/52 تا 2/52 سانتي متر.

  

 

پلکان تخت جمشید را شايد بتوان به عنوان يكي از بهترین پله های موجود در بين  آثار تاریخی جهان بشمار آورد ، زیرا روبروي هم و به صورت قرینه ای و يك اندازه ساخته شده اند . راحتي و  وقار مهمان ها به هنگام تردد از عوامل اصلي ساخت پله ها بدين فرم و سياق بوده است.

شیب این پله ها به قدری ملایم و حساب شده ساخته شده است که زیبنده این مجموعه باشکوه باشد ، زیرا بالا رفتن از این پله ها به دلیل شیب کم و تعداد زیاد آنها با مقاومت و آرامش صورت می گرفته است . از دیگر عوامل می توان به  تناسب این نحوه گام گذاردن  بر پله ها با نوع لباسی که در آن زمان میپوشیدند اشاره نمود که منظره چشم نوازی از وقار و متانت را به بیننده القاء می نمود. عامل بعدی نیز  مقام و اهمیت اسب بعنوان یگانه وسیله تندرو و قدرتمند حمل و نقل و همدم  و یاور بشر در کارزارهای مهم آن عصر است که شیوه طراحی و ساخت پله ها به این سبک باعث می گردید در مواقعی که ایجاب می کرد سوارکار بتواند همراه با مرکب خود به نحو سریع تر و راحتری به  بالای صفه صعود نماید. 

پلكان يك راه ارتباطي است كه دو سطح مختلف را به هم ارتباط مي دهد و برای طی کردن آن به صرف انرژي نیاز است. 

هر چه مهندسان و طراحان در زمان ساخت یک بنا ( با کاربری بنایی  تشریفاتی همچون پارسه )، ارتفاع پله هاي آنرا را  بلندتر در نظر بگيرند ،  استفاده كنندگان را گرفتار صعوبت بیشتری جهت پا گذاردن  و عبور از آنها می نمایند. زیرا آنان مجبور مي گردند كه با صرف انرژی بیشتر گامهاي بلندتر و ناموقرانه تري برای طی کردن پله ها بردارند كه به هيچ وجه زيبنده خود و مكان بزرگي كه پاي در آن نهاده اند نيست.در این بین نباید جایگاه ریش سفیدان و بزرگان سنی را در تاریخ و سنن گذشته از یاد برد که طبعا ملاحظه وضعیت  خاص آنان برای بالا رفتن از پله ها امری بسیار ضروری بود.

به طور کلی هر قدر ارتفاع پله زیاد تر باشد تعداد پله مورد نیاز برای عبور از طبقه ای به طبقه دیگر کمتر  شده و در نتیجه قفسه پله يا فضای لازم  برای ایجاد پله کمتر است ، ارتفاع پله کاملاً بستگی به محل استفاده و اشخاص استفاده کننده از آن را دارد، مثلاً امروزه ارتفاع پله برای طبقات آپارتمان های مسکونی در حدود 16 تا 20 سانتیمتر در نظر گرفته می شود. زیرا 80 درصد استفاده کنندگان آن در سنینی هستند که به راحتی می توانند از پله ها پایین و بالا بروند ( اشخاص مسن تر و کودکان خرد سال بیشتر وقت خود را در منزل می گذرانند) و همچنین  ارتفاع پله موتور خانه و یا انبار را در حدود 20 تا 25 در نظر می گیرند. زیرا 99 درصد استفاده کنندگان این قسمت از ساختمان را اشخاص جوان تشکیل می دهند. ارتفاع پله مکان های عمومی مانند ایستگاه راه آهن و یا بیمارستان ها و یا ادارات عمومی را در اندازه هايي كمتر يعني در حدود 15 تا 17 سانتیمتر در نظر می گیرند ، زیرا از این نوع پله ها اجباراً افراد در هر سنی استفاده خواهند نمود.

ارتفاع پله در قصر های بسیار مجلل و لوکس بستگی به فضای لازم برای ساختن پله را دارد که در این حالت نیز ارتفاع پله ها را حداكثر در حدود 15 سانتیمتر و  کمتر در نظر می گیرند.

بنابراين بر خلاف ادعاي پورپيرار ، در نظر گرفتن ارتفاع 10 سانتيمتري براي پله هاي ورودي تخت جمشيد امري كاملا هوشمندانه و دقيق بوده است. بخصوص اينكه بعد از گذشت 25 قرن اختلاف آن با حداقل استانداردهاي امروزين چيزي في مابين  ۱ تا ۲ سانتيمتر بیشتر نیست .

ناصر پورپيرار با شگرد مرسوم خود كه همانا مبالغه گويي و ترديدفكني هاي بي اساس است آنچنان در خصوص كوتاهي پله هاي تخت جمشيد سخن مي گويد و نتيجه گيري مي كند كه گويا در ساخت آنان چيزي در حدود 1 تا 2 متر ( 100 تا 200 سانتيمتر ) اختلاف معيار  (  آنهم بر اساس معيارهاي رايج در در قرن 21 ميلادي ) وجود دارد.

اگر بقول ایشان تخت جمشید یک بنای نیمه ساز بوده است چه لزومی داشته که اول پله ها فرم بگیرند و بعد مصالح لازم براي ساخت  کاخها را از روی پله ها عبور دهند تا بدين ترتيب به پله ها آسیب هاي زيادي وارد كنند ؟!!! آیا عقل سلیم حکم نمی کرد که ابتدا از همان سطح شیب دار فرم نیافته برای حمل مصالح به بالاي صفه استفاده نمايند و پس از پایان ساخت و ساز در بالاي صفه، پله ها را بسازند؟ اتفاقا وجود اين پله ها كه با هنرمندي ساخته شده اند خود یک از دلايل قوی برای  اثبات این است که تخت جمشید یک بنای کامل بوده است. 

تخت جمشيد يا تختگاه هیچکس ( 5)

 

 بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و  نهم)

 

ناصر پورپیرار در فیلم سراسر تحریف و تلقین تختگاه هیچکس، وجود هرگونه بنای سنگی در سرزمین ایران چه قبل از به حکومت رسیدن هخامنشیان و چه بعد از پایان دوران زمامداری آنان را انکار می نماید. او با طرح این ادعای بی بنیان به دنبال توجیه این گمانه زنی خود است که پارسه ( تخت جمشید ) بنایی است غیر ایرانی. این گمانه زنی ذهنی در محک بیرونی بواسطه وجود آثار سنگی متعددی که در جای جای این سرزمین پهناور در تلالو هستند ، به سرعت رنگ باخته و بی ارزش می گردد.

 وی  در حالی تغییرات دمایی بین اوقات شب  و روز این سرزمین  را عامل عدم بکارگیری سنگ در ساختمان سازی بر می شمرد که سنگ  بعنوان یکی از مقاومت ترین مصالح ساخت ابنیه در تمام طول تاریخ  بشر  حتی در سرزمین هایی با تفاوت دمای زیاد بکار رفته و می رود.

 او به دلیل عدم شناخت کافی نسبت به انواع سنگ های موجود ، بافت و درجه مقاومت  تمامی  آنان در برابر عوامل فرسایشی را یکسان می انگارد و به همین خاطر  به نتیجه گیری غیر علمی دست می زند.  این در حالیست که سنگ ممکن است دارای دانه های هم اندازه از نوع درشت دانه یا ریزدانه ، یا دارای بافت پرفیری ( دانه های نامساوی ) باشد . سنگهای درشت دانه زودتر از سنگهای ریزدانه گسیخته می شوند ، بخصوص به تغییرات دما حساس اند . این نوع گسیختگی حداقل تا حدودی به علت تفاوت ضرایب انبساطی کانیهای سازنده سنگ مربوط می باشد . سنگها همچنین ممکن است متراکم یا متخلخل باشند . سنگ متراکم دیرتر از سنگ متخلخل متلاشی می شود . سنگهای متراکم تقریبا غیرقابل نفوذند ، لذا عوامل هوازدگی نمی تواند سریعا عمل نماید . از طرف دیگر ، سنگهای با تخلخل باز و مویین ، آب را به سادگی جذب می کنند و بر اثر یخبندان دچار ترک خوردگی می شوند

در اینجا به معرفی تعداد دیگری از آثار شکوهمند سنگی موجود در سرزمین ایران می پردازم که هر یـک سنـدی است مستـحـکم  در رد گمـانه زنی نـاصر پورپیرار پيرامون عدم ساخت بناي سنگي در سرزمين ايران به دلايل تغييرات دمايي.

 

بنای طاق گرا یا طاق شیرین در  گردن پاتاق بر سر راه  کرمانشاه به  سر پل ذهاب  و در ۱۵ کیلومتری  شهرستان سرپل ذهاب در کنار راه باستانی سنگفرشی بنا شده که فلات ایران را به  بین النهرین ارتباط می‌داده‌است. به علت تغییر مسیر، این راه و بنای تاق گرا اکنون در شیب‌های پائین جاده آسفالته قرار گرفته‌است.

  

بنای سنگی تاقگرا

از نظر معماری، بنای تاق‌گرا، فضای ایوان مانندی است که تماماً از سنگ ساخته شده‌است. این بنای مستطیل شکل به ابعاد ۸۶/۴*۷۰/۷ متر است که ورودی آن به طرف جنوب و مشرف بر جاده سنگفرش باستانی است. از لحاظ ساختاری، این بنا به وسیله بلوک‌های سنگی ساخته شده‌است که به صورت مکعب مستطیل تراشیده شده‌اند. مصالح داخلی دیوارها نیز از لاشه سنگ و ملاط گچ است.آنطور که از مدارک باستانشناسی به دست آمده این بنا در اواخر دوره ساسانی و احتمالا زمان حکومت  خسرو دوم (۶۲۸-۵۹۰م) ساخته شده‌است.

  

كاروانسراي سنگي گرمسار

قصر بهرام کاروانسراي مربع شکلي است که از دوران صفويه تا امروز، در حوالي گرمسار نفس مي کشد. کاروانسرايي با ديوار هاي بلند و چهار برج نيم دايره که شايد استحکام خود را مديون سادگي شگفت انگيزش باشد.

 

گنبد سنگي جبليه

در منتهی الیه شرقی کرمان گنبد بزرگ و عجیبی   بنا گردیده که دست تطاول روزگار در تخریب آن کوتاه آمده است . این گنبد هشت ضلعی تماما" از سنگ است و عرض پی آن نیز در پایه به 3 متر می رسد.در هشت طرف آن هشت در بعرض 2متر قرار گرفته که اخیرا برای مستحکم ساختن بنا و جلوگیری از تخریب آن درگاهها را با سنگ مسدود کرده اند و فقط یکی را باز گذاشته اند . قسمت بالای گنبد از آجر ساخته شده است و معلوم نیست که آیا روی گنبد کاشی بوده یا نه .
از تاریخ بنا و منظور از ساختمان این گنبد مطلبی ذکر نشده است.ليكن از سبك معماري آن حدس زده مي شود كه مربوط به دوره ساسانيان باشد.

 

    بنای سنگی بازه هور

بنای سنگی بازه هور كهن ترين بناي باقي مانده در خراسان است در اين بنا مشخصات معماري اشكاني و ساساني به وضوح قابل تشخيص است. آندره گدار - باستان شناس-آن را صددرصد ساساني و متعلق به قرن سوم ميلادي دانسته است

    

                                      

گاهشمار تمام سنگی نقش رستم


بنایی با معماری‌ خاصی در «نقش رستم» وجود دارد كه از زمان حمله اعراب به ایران به اشتباه، نام «كعبه زرتشت» را به آن دادند، چون كاربرد واقعی آن را نمی‌دانستند. آن زمان فكر می‌كردند كه هر دینی باید برای خود بُتكده یا عبادتگاهی داشته باشد، برای همین فكر كردند این بنا هم مركزیت یا كعبه زرتشتیان است.

تا امروز حدس می‌زدند كاربرد این بنا، محل نگهداری كتاب اوستا و اسناد حكومتی یا محل گنجینه دربار و یا آتشكده معبد بوده است. اما غیاث‌آبادی با تحقیقات خود ثابت كرد این بنا با مقایسه با تمامی بناهای گاهشماری (تقویم) آفتابی در سرتاسر جهان، پیشرفته‌ترین، دقیق‌ترین، و بهترین بنای گاهشماری آفتابی جهان است. این در حالی است كه تا قبل از این بنا هم «چارطاقی‌ها» در نقاط مختلف ایران احداث شده بودند و همین وظیفه را با شیوه‌ای بسیار ساده اما دقیق و حرفه‌ای بر عهده داشتند.

تمامی بناهای گاهشماری آفتابی در جهان فقط می‌توانند روزهای خاصی از سال (مانند روزهای سرفصل) را مشخص كنند و حتی با سال خورشیدی هم تنظیم نیستند. اما این بنا با دقت و علمی كه در ساخت آن اجرا شده، قادر است بسیاری از جزئیات روزهای مختلف سال و ماه‌ها را مشخص كند. زرتشتیان با استفاده از این بنا می‌توانستند بسیاری از مناسبت‌ها و جشن‌های سال را روز به روز دنبال كنند و از زمان دقیق آنها آگاه شوند.

   

 

قلعه سنگی جمهور ( دژ بابک )

قلعه جمهور معروف به دژ بابک ، بنايي است سنگي كه در 50 کیلومتری شمال شهرستان اهر و در ارتفاعات غربی شعبه‌ای از رود بزرگ قره سو قرار دارد؛ منطقه‌ای که به نام کلیبر معروف است. دژ بابک خرمدین، دژی است بر فراز قله کوهستانی در حدود 2300 تا 2700 متر بلندتر از سطح دریا. اطراف این قلعه را از هر طرف دره‌های عمیقی با 400 تا 600 متر عمق فرا گرفته است و تنها از یک سو راهی باریک و صعب العبور جهت دسترسی به این قلعه وجود دارد.

  

معبد سنگی اسپاخو

معبد سنگی اسپاخو موسوم به آتشکده یا کلیسای اسپاخو منسوب به دوره ساسانی قدیمی ترین بنای ثبت شده این دوره درخراسان شمالی است. این بنا در کیلومتر 115مسیر جاده بجنورد-گلستان و65کیلومتری غرب شهر آشخانه ومرکز مانه وسملقان بر روی تپه ای مرتفع در دامنه جنگل های کاج وسرو ودر کنار دهکده اسپاخو بنا شده است.

                                       

                                     کاروانسرای سنگی آهوان

کاروانسرای سنگی آهوان در منطقهٔ سردسیر آهوان  در ۴۲ کیلومتری خاور شهر  سمنان قرار گرفته است. ساختمان این كاروانسرا  از  سنگ و ملات  ساروج است. این کاروانسرا در قرن پنجم هجری ساخته شده است. در نزدیکی این بنا، کاروانسرای شاه‌عباسی آهوان نیز قرار دارد که در زمان  صفويه در کنار کاروانسرای قدیمی ساخته شد.

                    

                                        قلعه سنگی دختر - فیروزآباد

در شش كيلومتري شمال شهر فیروزآباد فارس و بر فراز صخره اي بلند بقاياي قلعه اي سترگ به نام قلعه دختر ديده ميشود. تمام قلعه از سنگ هاي درشت ساخته و سنگهاي نما تراشيده شده اند ولي سنگهاي پي ها و داخل ديوارها از قلوه سنگ هاي درشت رودخانه اي تشكيل شده اند. عظمت بناي اين قلعه مبهوت كننده است و ديوارهاي بلند آن با همه شكستگي و ريخته شدن، هنوز هم شكوهي خيره كننده دارند.

                         

                                      ایوان سنگی طاق بستان

محوطه تاریخی طاق بستان در دامنه کوهی به همین نام و در کنار چشمه ای در شمال شرقی حاشیه کنونی شهر کرمانشاه واقع شده است دراین محوطه ، آثاری از دوره ساسانی وجود دارد که شامل سنگ نگاره اردشیر دوم و دو ایوان سنگی بنام های ایوان کوچک و بزرگ است .

                    

                               کاخ اردشیر بابکان - فیروزآباد

 این بنا با طول 116 متر و عرض 55 متر یکی از کاخ های ییلاقی اردشیر به شمار می رود که از قطعات سنگ و ملاط گچ ساخته شده و نمای آن از شمال به چشمه جوشان ورودی موسوم به برم پیر (قمپ و خنب) که آب زلالی از آن می جوشد و جاری می گردد و از جنوب به دیوار باره بلندی است که آتشکده اصلی در آن جهت و بیرون از کاخ ساخته شده است.

                     

                                    بقایای کاخ آپادانا - شوش

۸ تیر ۱۲۶۳ سالروز پیدا کردن کاخهای هخامنشی در شوش است .  در این روز((مارسل دیولافوا)) که به همراه همسر خود ((ژان)) برای پژوهش هایی در زمینه معماری باستانی به ایران سفر کرده بودند این کاخ را پیدا کردند.

                      

                 تنها سرستون و تنها ستون سرپا باقیمانده در خود شوش

((ژان دیولافوا)) در بخشی از خاطرات خود از زبان همسرش می نویسد : ((شوش ۸ فوریه )) دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روز های کنونی پیدا شده است با اندوه تماشا می کردم ، که نزدیک به دوازده هزار کیلو وزن دارد ! تکان دادن چنین توده بزرگی نا شدنی است . سرانجام نتوانستم به خشم خود چیره شوم ،پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم . ضرباتی وحشیانه به او زدم . سرستون، در نتیجه ی ضربات پتک همجون میوه ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد ، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی کشیدیم پایمان را خرد می کرد . مرمر ، سختی خود را کاملا از دست داده بود . در درازای دو هزار و پانصد سال ، ریشه ی گیاهان در میان ترکهایی که هنگام فرو ریختن سرستون ایجاد شده بود ، رخنه کرده و تکه های آن را از هم جدا کرده است . به این ترتیب بدون آن که انتظار داشته باشیم دوازده هزار کیلو به بارهای ما اضافه شد زیرا حمل قطعات کوچک گاو سنگی میسر شد. ( جالب اینجاست که پورپیرار این  کاوشگران غارتگر را که اینگونه  اعمال سبعانه  ای جهت چپاول آثار تمدن کهن ایران زمین مرتکب شده اند را عوامل یهود جهت ساخت تاریخ جعلی برای این سرزمین  می خواند !!!)

                

                                    کاخ هخامنشی شائور- شوش

در سمت غربی رودخانه شائور در سال ۱۳۴۷ خورشیدی کاخ جدیدی کشف شد که به سبب همجواری با این رودخانه به همین نام مشهور شد. این کاخ داراری تالاری با ۶۴ ستون سنگی است. این کاخ در ۳۵۰ متری غرب کاخ آپادانی هخامنشی قرار دارد.

                          

                                          قلعه لمبسر - قزوین

این قلعه در بخش " رودبار شهرستان " از توابع قزوین و در شمال شرقی روستای " رازمیان " قرار دارد و یكی از مهم ترین قلاع اسماعیلیه در عصر سلجوقی است . این قلعه به دلیل موقعیت خاص خود ، در دوره تسلط اسماعیلیه اهمیت و شهرت بسیار پیدا كرد و پس از قلعه الموت مهم ترین قلعه آن دوره به شمار می رفت . قلعه لمبسر بالای كوه وسیع و مسطحی قرار دارد و به دلیل وجود رودهای اطراف ، در دامنه های غربی ، شرقی و جنوبی ، از سایر رشته كوه های اطراف جدا مانده است . برای ساخت استحكامات این قلعه از مصالح سنگ با ملاط ساروج  و ساروج یك پارچه استفاده شده است .

                     

                                      قلعه باستانی زیویه

این قلعه به فاصله 55 كیلومتری جنوب شرق سقز و در شمال روستایی موسوم به همین نام بر بالای تپه ای طبیعی كه قسمتی از راس آن سنگی است. در طی انجام حفاریهای هیت كاوش بخش اعظمی از بنای قلعه از زیر خاك آزاد شده و مشتمل بر پله های سنگی ، حیاطهایی با كف سنگفرش ، اطاقهای تو در تو ، تالار ستوندار و قسمتهای از حصار اصلی میباشد .

بسیاری از محققان و باستانشناسان در مورد زیویه و آثار آن اظهار نظر نموده اند و بر اساس شواهد و مدارك بدست آمده قدمت این مكان را نیمه دوم قرن هفتم قبل از میلاد دانسته اند و در این كه این محل یك قلعه حكومتی بوده شكی ندارند .

 

                                     

                       روستای سنگی لیوس - شاهکاری سنگی در دل تاریخ  

روستاى سنگی لیوس در ۷۳ کیلومترىشمال شهرستان دزفول با مختصات جغرافیایی ۴۸ درجه و ۴۵ دقیقه طول شرقی و ۳۲ درجه و ۴۵ دقیقه عرض شمالی از توابع دهستان سید ولى الدین بخش سردشت دزفول واقع شده است . على رغم گذشت سالیان زیاد از عمر این روستاى تاریخى در بافت کهن خانه ها هنوز هم شاهد نحوه معیشت ،فرهنگ و سنن ،گویش ، آداب و رسوم و برپایى مراسم مختلف به شیوه کاملاً سنتى می باشیم.

بافت کنونی روستاى لیوس سابقه اى بیش از هفتصد سال دارد . به دلیل اینکه برخى از ابنیه روستا کتیبه اى مبنى بر آن تاریخ را دارد ( مانند منزل حیدر عباسى) با این حال ، وجود آسیاب هایی با قدمت دوره ساسانی ، پیشینه این منطقه را به دوره جنگ ایران و روم می برد و به استناد تحقیقات گروهی از ایتالیایی ها نام این روستا لیوس، قسمتی از نام یک سردار رومی گرفته شده است ، نام گذاری روستای همجوار آن به اسم” سزار” نیز مؤید این مدعاست.

 

تخت جمشيد يا تختگاه هیچکس (4)

 

 بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و هشتم)

 

پورپيرار در فيلم تختگاه هيچكس مدعي مي شود كه:

2- در ایران هیچ بنای سنگی مربوط به قبل و بعد از تخت جمشید نمی توان یافت.

وي علت این مسئله را تفاوت دماي  ۲۰ درجه ای در سرزمین ایران به هنگام روز و شب  می داند، که موجب می شود بناهای سنگی به سرعت متلاشی شوند.

در ابتدا لازم  است به اين نظر وی كه اختلاف دماي 20 درجه اي سرزمين ایران در طول شبانه روز عامل عدم ساخت هرگونه بناي سنگي چه قبل و  چه بعد از ساخت تخت جمشيد است، پرداخته شود که بوضوح نشان دهنده عدم احاطه كافي وي نسبت به خصوصيات اقليمي سرزمين ايران است .

در بسياري از مناطق جهان اقليم به وسيله عرض جغرافيايي و ارتفاع از سطح دريا مشخص مي‌شود. سرزمین ايران بين 25 و 40 درجه عرض جغرافيايي شمالي و در منطقة گرم قرار دارد. از نظر ارتفاع نيز فلات مرتفعي است كه  ارتفاع اكثر مناطق آن از 475 متر بيشتر است.ايران با اينكه داراي دو حوزة بزرگ آبي خليج فارس و درياي خزر است، اما رشته‌ كوههاي مرتفع آن مانع تعديل حرارت در داخل كشور مي‌شود. در كشور كوهستاني مانند ايران هيچ‌گاه دو نقطه از نظر اقليمي كاملاً يكسان نيستند.

بعنوان مثال در بیابان‌ها، درطول شب به علت کمبود ابر در آسمان ، گرمای زمین به سرعت به آسمان منتقل شده و هوا سرد می‌شود  و در طول روز بالعكس،  خورشید  به بیابان می‌تابد و آن را بسیار  گرم می‌کند. لذا  این گرمی و سردی هوا  كه در نواحی بیابانی پیوسته ادامه دارد تا حدودي سبب تخریب سنگ ها بر اثر  انبساط و  انقباض می‌شود.

در کوهستان های غربی که دامنه های غربی رشته کوههای فلات مرکزی ایران و سراسر کوههای زاگرس را در بر می گیرد و از مناطق سردسیر کشور به شمار می آیند نيز و نوسانات دمايي زيادي در طول شبانه روز  وجود دارد.

ليكن نكته جالب اينجاست كه برخلاف نظر پورپیرار ، مصالح مورد استفاده در ابنیه سنتی مناطق سرد کوهستانی همانند سایر حوزه های اقلیمی از مصالح موجود در آن اقلیم انتخاب و بكار گرفته مي شود . این مصالح باید از ظرفیت و مقاومت حرارتی خوبی برخوردار باشند تا گرمای بنا را در فضای داخلی آن حفظ نماید ،  لذا بدنه این ابنیه  غالبا" از سنگ و پوشش سقف و بام از تیر های چوبی و کاهگل می باشد . از سنگ و مصالح مقاوم و سنگین برای برای پی سازی بنا استفاده می کنند و در برخی نقاط ، کرسی چینی با مصالح سنگین جهت جلو گیری از رطوبت به کار می رود ، هر چند ابنیه این مناطق ، به طور کلی ، بر روی زمین بنا می شوند .

در این رابطه می توان از شهر جوانرود و روستاهای اطراف آن واقع در منطقه غربی رشته کوه زاگرس و در 95 کیلو متری شمال غرب کرمانشاه نام برد . در این منطقه ساختمانهای سنگی ، سیمایی موزون و هماهنگ به کل بافت شهر و همچنین به بافت روستاها داده است . سنگ که به وفور در این منطقه کوهستانی وجود دارد و به صورت لاشه و یا قواره در دیوارهای قطور ساختمان ها به کار می رود . در این منطقه اقلیمی سرد و نسبتا پر باران ، بام ساختمان ها مسطح و با تیر چوبی و کاهگلی پوشیده شده است . هر چند که بام اغلب ساختمان  های جدید در جوانرود دارای خرپای چوبی و پوشش شیروانی است .

در منطقه اقلیمی گرم و مرطوب ايران كه در امتداد یک نوار ساحلی باریک و نسبتاً طولانی است  و بیش از دو هزاركيلو متر طول آن می باشد و از مصب اروند رود در جنوب غربی استان خوزستان شروع شده و به خلیج گواتر در جنوب شرقی استان سیستان وبلوچستان ختم می شود  اختلاف درجه حرارت بين شب و روز  بسيار اندك است.

در گذشته تصور مي‌شد كه تغييرات دما به تنهايي عامل مهمي در هوازدگي و خرد شدن سنگ‌هاست. در حالي كه امروزه با مشاهدات و آزمايش‌هاي مختلف ثابت شده در محيطي كه آب وجود ندارد تغييرات دما به تنهايي عامل مؤثري در خردشدن سنگ‌ها نيست. و  حتي تغييرات دما در مناطق بياباني تا حدود بسيار اندكي مي‌تواند سبب خردشدن سنگ‌ها شود.

سواي این اشتباه پورپيرار ،  نكته تعجب آور ديگر  اينست كه وي جهت اثبات فرضيه ضعیف خود تعامدا" چشم بر  انبوهی از بناهای سنگی  موجود در  مناطق مختلف ايران مي بندد . بناهايي نظير :

طاق بستان در کرمانشاه

معبد آناهیتا در بیشابور کازرون  و در کنگاور کرمانشاه

مقبره کوروش و کاخ کوروش در پاسارگاد

گنبد عالی ابرکوه

مقبره گور دختر در نزدیکی برازجان بوشهر

مسجد سنگی داراب

مسجد سنگی ترک

کلیسای سنت استپانوس، کلیسای چوپان و چندین کلیسای دیگری که در مرزهای شمال غربی ایران و در شهرهای جلفا و بازرگان وجود دارند.

 گفتني است كه معبد آناهيتا در شهر كنگاور بزرگترين بناي سنگي ايران است و شيوه ي ساخت معماري آن شامل رواق هاي سرپوشيده طويل در چهار سوي صحن وسيع مستطيل شكل ، تعداد زيادي ستون هاي تناور و كم ارتفاع در دو سوي رواق ها فضاي كوچك مستطيل شكل در شرق صحن بزرگ ، در ميان بنا هاي تاريخي و يادماني كشور منحصر به فرد است.

 

معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه

معبد آناهيتا در بيشابور ( 140 كيلو متري شيراز )  نيز يكي ديگر از بناهاي سنگي سرزمين ايران است . این معبد هم‌زمان با شهر بیشابور ساخته شده و پرستشگاه آب است. در کتیبۀ کعبۀ زرتشت به این معبد اشاره شده است. معبد آناهیتا سردابه‌ای مکعب شکل است و از سنگ‌های حجاری شده، بدون ملات و دو جداره (مانند بناهای دوره هخامنشی ) ساخته شده است. این معبد دارای چهار ورودی است و بالای هر ورودی تندیس دو سویه گاو (به شکل سر ستون‌های تخت جمشید) قرار گرفته است.

 

معبد آناهیتا در بیشابور کازرون

گنبد عالي ابركوه يكي از بناهاي سنگي دوره ديلمان و يكي از نفايس هنر معماري ايران ميباشد كه روي تپه اي مشرف برجاده ابركوه به بخش بهمن واقع گرديده است و از سنگ های طبیعی کوهستان و با ملاط ساروج ساخته شده است. گنبد آجر پوش آن دارای کتیبه ای با خط کوفی است که در این کتیبه نام صاحب قبر با آجر تراشیده شده است و داخل کتیبه حک شده است.این گنبد که قدیمی ترین و مستحکم ترین اثر تاریخی ابرکوه است، مقبره "امیر عمید الدین الشمس الدوله" است که به دستور فیروزان در سال 448 هجری قمری ساخته شده است.

 

گنبد عالی ابرکوه

بناى گور دختر گور  بسيار شبيه به مقبرهٔ کوروش در پاسارگاد است و قدمت آن به سدهٔ ششم قبل از ميلاد برمى‌گردد. اين بنا از ۲۴ قطعه سنگ تشکيل شده است. در سنگ سوراخ‌هايى تعبيه شده که با بست‌هاى آهنى به هم وصل مى‌شوند. این بنا در شرق جاده برازجان- کازرون در منطقه تنگ ارم واقع شده است.

 

 

بنای سنگی گوردختر

یکی از زیباترین و مشهورترین کلیساهای ارمنیان در جهان مسیحیت، کلیسای استپانوس مقدس با ویژگی‌های معماری و تزیینی بسیار است. این کلیسا در 15کیلومتری غرب جلفا و 6کیلومتری رود ارس واقع شده است. استپانوس مقدس یکی از هفت نفر نیک تاماتی است که مراسم تحلیف او به وسیله حواریون حضرت عیسی مسیح انجام گرفت و از مبلغان مسیحیت شد. کلیه دیوارهای خارجی، بام، ساق گنبد، گنبد، ستون‌ها و برج‌ناقوس کلیسا را با سنگ‌های سفید و صورتی تراشیده شده ساخته‌اند. گنبد عظیم شانزده ضلعی مرتفع کلیسا را بر روی چهار ستون سنگی قطور که با سنگ‌های تراشیده ساخته شده است استوار کرده‌اند.

 

کلیسای استپانوس مقدس

کلیسای آندره ورتی یا چوپان در ارتفاعات دره شام جلفا واقع شده است و قدمت آن به سال1836 میلادی می رسد. پلان کلیسا از خارج مستطیلی به ابعاد 7/5 در 7/7 متر و از داخل صلیبی شکل است. در وسط پلان صلیبی شکل گنبد سنگی عرقچین بنا با ساقه مرتفع واقع شده تست. این کلیسا محل عبادت چوپانان ارمنی نشین دره شام بوده است.

 

کلیسای چوپان - دره شام جلفا

 مسجد سنگی داراب در جنوب کوه پهنا و در 6 کیلومتری شهرستان داراب، در 111 کیلومتری جنوب شرقی فسا واقع شده است.محققان بر این عقیده‌اند که بنای اولیه مسجد سنگی معبدی مربوط به دوره ساسانیان بوده و در دوره اتابکان فارس، 652 هجری قمری، با تعبیه محراب و تغییراتی، به مسجد تبدیل شده است.بنای مسجد عبارت از محوطه صلیبی شکلی است که در اطراف آن، دورتادور، رواقی با جرز، ستون و دهانه‌های طاقدار قرار گرفته است. پوشش چهار بازوی محوطه صلیبی شکل، به صورت طاق گهواره‌ای ساخته شده اما پوشش بخش میانی به صورت مربع بریده و فضای روبازی در نظر گرفته‌اند و در زیر آن و وسط تالار، حوض 4 گوش کم عمقی ساخته‌اند.

 

 مسجد سنگی داراب

 مسجد سنگی ترك . یکی از دهها اثر ارزشمند تاریخی و به لحاظ معماری تقریبا" بی نظیر است. این مسجد در شهر ترک ( مرکز بخش کندوان میانه ) و در ۳۰ کیلومتری ان قرار دارد. بر در و ديوار سنگي اين مسجد تاريخ 1016 قمري يعني دوران شاه عباس صفوي و نيز 1282 دوران ناصر الدين شاه قاجار به زبان هاي عربي و فارسي نقش بسته است. در كتيبه اي از سنگ هاي وسط دو پنجره مسجد، تاريخ تعمير آن و عبارتي در معرفي معمار و استاد بنا (عبدالوهاب) و باني مسجد (حاجي مراد تركي) حک شده است. محراب مسجد از اهميت خاصي برخوردار بوده و بسيار استادانه ساخته شده است. اين محراب از سنگي يك پارچه تراشيده شده و كنده كاري هاي ديدني دارد.  برخي آغاز بنای مسجد را در حدود ۶۰۰ تا ۷۰۰ سال پیش یعنی قرون ۷ و ۸ هجری که مصادف با سلطه تیموریان و ایلخانان بوده است تخمين زده اند.  در خصوص تعلق این بنا به سلسله ایلخانی در بین اکثر صاحبنظران اتفاق نظر وجود دارد.

  مسجد سنگی ترک

امروزه، در گوشه و کنار جهان، ویرانه بناهای غول پیکری به جای مانده که به آنها سنگ افراشت میگویند. این بناها که از تخته سنگهای بسیار بزرگ ساخته شده اند، در گذر چند هزار سال دچار ویرانی گشته اند. سنگ افراشتها هر چه از فلات ایران به سوی شرق با غرب دورتر میگردد، به همان اندازه سن آنها رو به کاهش میرود. همین سر آغازی و پیشگامی تاریخی نشان میدهد که زادگاه بناهای غول پیکر سنگی در ایران میباشد و برخی از تیره های ایرانی که به شرق دور و اروپا کوچ کرده بودند، با بهره گیری از دانش مهرازی خود، اینگونه ساختمانهای بزرگ را رواج داده اند.

سنگ افراشتهایی که در ایران به جای مانده، در این بومها به چشم میخورد: آبخاست (جزیره خارک)، شهرهای املش، دیلمان، و دامنه های کوه سبلان، روستاهای ایلان(مشکین شهر)، نشتبان(سراب) و دیگر جاهای آذربایگان و شاید با ارزشترین آنها در دهکده ی قرخ قزلار باشد که به نام چهل دختران خوانده میشود.

با بررسی سازه های استوارتر، روشن گردیده که نقشه ی بناهای سنگی در پیوند با نمایه های کیهانی بوده است. پاره ای از آنها مانند سنگ افراشتهای 2 تایی در آبخاست خارک بر روی خطی هستند که همسوی بر آمدان خورشید میباشد. پزوهشگران با بررسی بنای استون هنج در بریتانیا به این برایندها رسیده اند:

زمانسنجی بر پایه ی گردش روزانه ی خورشید

شناسایی روند(مدار) ماه و ستارگان

نمایه پردازی برجهای آسمانی(صور فلکی)

بنابر این دریافته میشود که با بهره گیری از دانش هندسه و اختر شناسی، رصدخانه های بزرگی در دوران باستان ساخته شده بود و گاهی برای خواسته های دیگر نیز به کار میرفت.

تخت جمشيد يا تختگاه هيچكس (3)

 بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و  هفتم )

تخت جمشید بنایی است که قرون متمادي در زیر پوششی از خروارها خاک که عمدتا" محصول تخریب  دیواره های خشتی آن بوده، مدفون  گرديده بود. 

کاشفی که خرابه های تخت جمشید را پس از سده های متوالی مدفون بودن، از زیر خاک بیرون کشید و دوباره آنرا نه تنها به ایرانیان بلکه به تمامی جهان معرفی کرد،  ارنست امیل هرتسفلد آلمانی بود.

در بین مصالح مختلف ساخت و ساز ، خشت همواره از آسان یاب ترین مصالحی بوده که مورد بهره برداری انسان ها قرار گرفته است. این نوع مصالح همواره بیشتر از دیگر مصالح در معرض آسیب پذیری قرار دارد. هر مصالح ساختمانی که تخریب می شود ماهیت اصلی خود را کم و بیش حفظ می کند. مصالح سنگی ، سنگ باقی می مانند ولی در فرم دیگر. آجر ، آجر باقی می ماند ولی به صورت شکسته، اما خشت تبدیل به خاک می شود و در تابش آفتاب استحکام خود را بیشتر از سایر مصالح از دست می دهد. در تخت جمشید عوامل فرسايشی موجب فرآيندي آشنایی شده اند كه طي آن ذرات خاك از بستر اصلي خود  ( در اینجا خشت ) جدا شده و به كمك يك یا چند عامل انتقال دهنده  طبیعی ( نظیر باد، باران، برف و ... ) به مكاني ديگر حمل  شده اند.

تخت جمشید بنایی است که هزاران سال در معرض فرسایش  مداوم عوامل طبيعي قرار داشته است. قیاسا" اگر  ما ديوارهاي يك ساختمان خشتی را که فقط چند دهه پيش تخریب شده است در نظر بگیریم باز هم معقولانه نيست كه انتظار داشته باشيم آوارهاي آن دقيقا" به  همان ارتفاع و حجم اوليه در  مجاورتش باقيمانده باشد، چه برسد به تخت جمشيدی كه نه در یک محیط  احاطه شده توسط هزاران ساختمان رفیع بلکه بصورت منفرد و در يك محيط  باز  واقع شده و  آوارهاي آن قرنهاي متمادي در معرض مستقيم باد ، طوفان ، بوران و ... قرار داشته است.

 آنچه روشن است اینست که دیواره ها در کاخهای هخامنشی تخت جمشید تماما از خشت بوده است و ستونها و سر ستونهای سنگی وزن سقفهای چوبی را تحمل میکرده اند. در مواردی از جمله در مجموعه خزانه تخت جمشید-کاخ تچر داریوش و مجموعه بازسازی شده که حرم نامیده شده و امروزه موزه تخت جمشید در آنجا بر پاست از ستونهای چوبی استفاده شده است.(در ساختمان خزانه ستونها قیر اندود بوده و هنرمندانه رنگ آمیزی شده بودند)حصاراصلی تخت جمشید هم از خشت بوده است.بنایی که قسمت اعظم آن ازخشت باشد به مراقبت دائمی نیاز دارد و این امری بود که بعد از انقراض هخامنشیان و تخریب بخشهایی از تخت جمشید به دست اسکندر مقدونی اتفاق نیافتاد و بناهای خشتی این مجموعه سریع از هم پاشیده ونابود شدند و فقط بقایای اسکلت سنگی قصور درهم ریخته آن باقی ماند.

به همین علت قبل ازحفاریها در قسمتهای مختلف صفه و سکوی تخت جمشید تلهایی دیده میشد که ناشی از فرو پاشیدن همین دیواره ها در اثر باد وبرف و باران در طول قرنها و تجمع خشت و خاک و خاشاک و گل ولای  در محل پی دیوارها و پای صفه وسکوی تخت جمشید بود.

 

عكسي از صحن تخت جمشيد - مربوط به دوره قاجاريه

( به وسعت و ضخامت خاكي كه صفه و سكوي تخت جمشيد را  در بر گرفته توجه فرمائید )

تصویر دیگری از تخت جمشید در دوره قاجاریه

( در این تصویر تل های خاک سرتاسر محوطه را پوشانده و ارتفاع  آن در بعضی از نقاط تا حدی است که  نیمی از بلندای درگاهها  را در خود فرا گرفته است)

 

محل كشف الواح هخامنشي در سال 1939 ميلادي ـ تخت جمشيد

( به تل های خاکی که سرتاسر سکوی تخت جمشید را در بر گرفته است دقت فرمائید)

بد نیست به این نکته اشاره نمایم که پوشش خشتی دیواره های کاخ ها از گچ بود که به طرز زیبایی رنگ آمیزی یا با کاشیهای الوان و نقاشی دیواری تزئین شده بود. نمونه هایی از این سنت تزئینی در خود تخت جمشید و به صورت کاملتری در مجموعه کاخهای هخامنشیان  در شوش و حتی دهانه غلامان (شهری هخامنشی در سیستان) به دست آمده است.

چنانچه به کتاب شادروان علی سامی سرپرست وقت بنگاه علمی تخت جمشید  مراجعه شود . در جلد دوم بهمن 1330 یعنی 12 سال بعد از رفتن هیاتهای باستانشناسی دانشگاه شیکاگو در فصلی که آن مرحوم درباره نگهداری و صیانت آثار تاریخی گزارش می دهد در صفحه 88 بند 3  اشاره می کنندبه این مضمون:

کوتاه کردن دیوار خشتی باستانی و نگاهداری آنها  :

دیگر از اقدامات و عملیاتی که برای حفظ دیوارهای اصلی بنا و قصور معمول گردید کوتاه کردن دیوارهای بلند خشتی  و پوشاندن آنها با آجر و کاه گل بوده است. هیئت آمریکایی اقدامی برای پوشاندن و محفوظ نگاهداشتن دیوارهای خشتی مکشوفه در برابر باران بعمل نیاورده بودند. بنگاه علمی این قسمت را یکی از مواد برنامه کار خود قرار داده و بتدریج دیوارهایی را که در این چند سال اخیر مکشوف داشته همه را با آجر رخ بام بندی و کاه گل مالی نموده و بدینوسیله موجبات حفظ آنها را فراهم ساخته.اقدام به اینکار از دو لحاظ لازم و ضروری بود:یکی نمایاندن نقشه بنا از روی همین دیوارها که برای مطالعه و بررسی اهل فن و علاقه مندان دیگر کمال اهمیت را دارد.دیگر آنکه چون دیوارهای نامبرده از خشت خام وملاط گل ساخته شده است در اثر رطوبت و باران منهدم میگردید و ساختمان مجدد آن همان اشکال را داشت که بنگاه علمی برای تجدید قسمتهایی از دیوارها که بمرور از بین رفته دچار آن بود و البته وظیفه کارکنان هیئت علمی ایرانی برای آثار ملی خود هیچوقت از هیئتهای بیگانه مورد توقع نباید باشد.زیرا هیئتهای اخیرالذکر از لحاظ برداشت محصول علمی و آثاری که سهمشان می شود کاوش می نمایند و پس از بررسی و تحقیقات کامل و انتشار رساله دیگر توجهی به حفظ آثار مکشوفه ندارند.راجع به دیوارهای خشتی لازم است توضیح داده شود که شهریاران هخامنشی هرچند کمال دقت را در استحکام بنا و بکاربردن سنگهای عظیم الجثه معمول داشته اند برای دیوارهای اطراف تالارها و قسمتهایی از ابنیه غیرمهم کاخهای خود را ناچاربوده اند از خشت استفاده نمایند و آنها را با خشت و گل بسازند ولی چون منظور شاهنشاهان  نمایاندن شکوه و جلال و هنرمندی بوده و روی همین دیوارهای خشتی را با گچ و رنگهای زیبا و ثابتی رنگ آمیزی و گل کاری کرده اند و حتی بطوری که میبینیم در قسمتهایی از ابنیه ازاره داخلی بنا را با کاشیهای رنگین که روی آنها شکل حیوانات یا گلهای مختلف بوده است تزئین کرده اند.  خشتهایی که در بناهای تخت جمشید بکار رفته قطور و به ابعاد 32*32*15 سانتیمتر می باشد و می توان گفت که قطورترین خشتی است که از ادوار باستانی دیده شده است.کوتاه کردن دیوار و پوشاندن انها و مرمت و تجدید ساختمان قسمتهایی از دیوار های خشتی به شرح آتی در ساختمانهی زیر انجام گرفته است .

در حدود 2000 متر دیوار اطاقهای معروف به خزانه داریوش.ارتفاع اصلی این دیوارها در حین حفاری بین دو تا دو متر و نیم بود ولی فعلا فقط 50 سانتیمتر آن نگهداری و بوسیله رخ بام بندی با آجر و کاه گل پوشانده شده است.قطر دیوارها 1/5تا 2/5 متر می رسد. کوتاه کردن و پوشاندن در حدود 380 متر دیوار اطاقهای جلو موزه فعلی آنهم در حدود 2متر ارتفاع داشته است.دیوار خشتی اطاقهای جنوبی قصر آپادانا و اطاقهای شمالی آن در حدود 500 مترتجدید ساختمان 220 متر دیوار اطراف سالن آپادانا که 30 سانتیمتر ارتفاع و 5/5متر قطر دارد.پوشاندن دیوارهای شمالی و شرقی حیاط آپادانا با آجر و اندود آنها با کاه گل. دیوارهای اطراف قصر صد ستون هرجا که خشتی بود با دیوار راهروهای اطراف ان در محلهای مختلف تجدید ساختمان و در برخی موارد دیگر ترمیم گردیده است.اندود کاری و رخ بام بندی کلیه دیوارساختمانهای شرقی و شمال شرقی قصر صد ستون که در خلال عملیات خاکبرداری سالهای 25 و 1326و27و1328 کشف شده است.تعمیر و ترمیم و کوتاه کردن تمام دیوارهای حرمسرا واقع در جنوب قصر هدیش مکشوفه دراواخر سال 1327 .کاه گل مالی و پوشاندن دیوارهای طرفین خیابان بین مدخل ورودی و فضای صد ستون و اطاقهای طرفین آن و دیوار شمالی حیاط صد ستون که در ضمن عملیات سال 1327 و 1328 کشف گردیده است. نگاهداری دیوار اطراف سردرب نیمه تمام قصر صد ستون بهمان کیفیت دیوارهای مشروحه بالا. ترمیم و تعمیر دیواراطاقهای غربی کاخ مرکزی که به آنها خرابی زیادی وارد آمده بود در سال 1329 .تجدید ساختمان دیوارهای دور تپه مرکزی و ساختمانهای روی تپه در نیمه اول سال 1330 .پوشاندن و ترمیم دیوارهای ساختمانهای شرقی و پائینی قصر هدیش که در سال 1329 مکشوف گردیده در نیمه اول سال 1330 .

"گزارشات بنگاه علمی تخت جمشید به سرپرستی علی سامی جلد ۲ ص86-91 "

 در اينجا براي  آشنایی هر چه بيشتر خوانندگان محترم تصاويري  مستندی از نخستين مراحل خاکبرداری تخت جمشيد قرار داده مي شود كه به وضوح نشان دهنده احاطه شدن صحن تخت جمشيد از خروارها خشت فرسايش يافته در طول زمان است. لازم به ذكر است بخش زيادي از ديواره هاي خشتي تخت جمشيد كه در لايه هاي زيرين قرار داشتند در هنگام اكتشاف به طور كاملا سالم بيرون آورده شده اند و در حال حاضر قسمت‌هاي پاييني به صورت خشت اصل باقي ما‌نده و روي آن مرمت شده است.

هم اكنون برخي از خشت‌هاي اصلي تخت جمشيد كه به شكل يكپارچه وجود دارند در محل موزه  تخت جمشيد و برخي بخش‌هاي ديگر نيز ديده مي‌شود.

  

در اين تصوير كارگران مشغول خاكبرداري از محوطه تخت جمشيد هستند. وسعت  و ميزان خاك موجود در محوطه به روشني موید خشتی بودن دیواره های اين بنای تاریخی است. ( تصوير گرفته شده از  سمت جنوب غربي  )  

 

در اين تصوير تلهای خاك ناشی از فرو پاشیدن دیواره ها در اثر باد وبرف و باران در طول قرنها و تجمع خشت و خاک و خاشاک و گل ولای در محل پی دیوارها و پای صفه وسکوی تخت جمشید به روشني ديده مي شود. 

      

تصویری هوایی از تخت جمشید پیش از خاکبرداری که به وضوح نشان دهنده مدفون بودن  صفه و سكو و محوطه اطراف  آن در زیر خروارها خاک می باشد.

تخت جمشيد يا تختگاه هیچکس ( 2 )

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و ششم )

 

بعضی از اشکالاتی که پورپیرار در فیلم تختگاه هیچ کس بعنوان دلایل ناتمام بودن بنای پارسه ( تخت جمشید )  ارائه می دهد، بسیار ساده و کم ارزش می باشند  و به راحتی قابل رد هستند.از جمله اینکه :

۱-چرا آوارهای سقف و دیوار تخت جمشید موجود نیست؟

يکي از عناصر اصلي آسيب پذير در زلزله ، سقف ساختمان است که خسارات بسياري در مقايسه با ساير اجزاء ساختمان به جاي مي گذارد. دراکثر موارد اولين عنصر ساختمان که  بر اثر زلزله تخريب مي شود سقف مي باشد .

سقف هاي غير يکپارچه ، سقف هاي سنگين و سقف هاي کاذب با تخريب سريع در اثر نيروي ناگهاني زلزله باعث به هم ريختگي فضاي معماري و بروز تلفات بسيار سريع مي گردند. در نتيجه عوا ملي از جمله يکپارچه کردن مصالح سقف، سبک کردن سقف ها، استفاده از مصالح مناسب در سقف و کم کردن سقف هاي کاذب در کم کردن صدمات زلزله بسيار موثر مي باشد .

در اين راستا در معماري بومي مناطق زلزله خيز ايران، مانند تبريز و شيراز، تمهيداتي در نظر گرفته مي شده است که به علت بوم آورد بودن و در نظر گرفتن عوامل اقليمي، اقتصادي و اجتماعي حاکم بر هر منطقه قابل تاْمل مي باشد.پارسيان پس از قرن ها سابقه درخشان معماري و گذر از مصائب بسيار به راز هر چه ماندگارتر کردن ابنيه خود دست يافته بودند که در مقياس هاي مختلف شهري، معمار ي و جزئيات اجرايي از آن بهره مي بردند . بسياري از مواردي که امروزه به صورت علمي ثابت شده و براي جلوگيري از خسارات زلزله توصيه مي شود در معماري سنتي ايران به چشم مي خورد. در اين ارتباط در معماري سقف ها چند نکته قابل ذکر است: استفاده از سيستم هاي يکپارچه در سقف ها ·يکپارچه کردن هر چه بيشتر سازه و تزئينات ·سبک سازي مصالح سازه هاي سقف ·سبک کردن الحاقات و تزئينات ·استفاده از مصالح مناسب از لحاظ سازه اي و اقليمي ·

اولین سر پناه هاي ساخته شده به دست انسان به صورت خانه هایی با سازه اي از نی هاي به هم بافته شده و پوششی از نی و الیاف گیاهی بوده است. به تدریج معماري سنگی و آسمانه هاي تخت با استفاده از تخته سنگ هاي بزرگ در معماري به وجود آمد.  در دوره هخامنشیان سقف مسطح چوبی تخت جمشید با الوار هاي بسیار بزرگ که از لبنان به ایران حمل شده بود، ساخته شد. یکی از ابداعات بزرگ ایرانیان پس از این استفاده از آسمانه هاي قوسی و گنبدخانه ها در دوره معماري پارتی می باشد، که تا دوره قاجار نیز در معماري مرسوم بوده است.  البته شایان ذکر است که سنت استفاده از آسمانه هاي تخت در پارس پس از دوره هخامنشیان همچنان رایج بوده است و به همین دلیل این نوع سازه سقف در پارس از پیشرفت قابل ملاحظه اي برخوردار می گردد.

با ورود انقلاب صنعتی اروپا به ایران در دوره قاجار و ادامه آن تا به امروز و استفاده سریع از تیرآهن و بتن در سازه ابنیه، با وجود قوي تر شدن مصالح سازه اي و پیشرفت علوم ساختمانی، با عدم توجه به جزئیات و مصالح بوم آورد که حاصل قرن ها تجربه معماري است و عدم توجه کافی و شناخت صحیح سیستمهاي سنتی و مدرن، شاهد سیستم هایی غیر پایدار به خصوصدر معماري سقف ها می باشیم.

بطور کلی اعضاي سازه اي ساختمان را می توان به سه دسته کلی تقسیم نمود:

 پی و شالوده- دیواره و ستون ها- سقف

به علت واقع بودن شالوده در دل زمین و استحکام بیشتر نسبت به سایر اعضا، رفتار

پی ساختمان در هنگام زلزله با زمین هماهنگ است و آسیب کمتري می بیند. آسیب هاي وارده به پی عموما ناشی از رانش زمین زیرین آن می باشد.

دیواره ها، ستون ها و سقف ها در زلزله ها در معرض آسیب شدید هستند و تخریب آنها باعث خسارات مالی و جانی ناشی از زلزله می باشد. مواد و مصالح استفاده شده در دیواره ها و سقف ها در اثر نیروي جانبی زلزله از جاي خود جدا شده و در اثر نیروي جاذبه زمین به سمت پایین پرتاب می شوند.

در این میان  سقف ساختمان چند دلیل از اهمیت ویژه اي برخوردار است:

- سقف ساختمان وظیفه پوشش رو به  فضای ساختمان را بر عهده دارد و در نتیجه سطح افقی بیشتري را نسبت به دیواره ها اشغال می کند، و در اثر تخریب آن فضاي بیشتري به زیر آوار فرو می رود.

- در واقع فضاي زیر سقف فضاي قابل استفاده انسان است.

- به علت جدا بودن سقف از زمین، حرکت سقف در هنگام زلزله، در خلاف جهت حرکت زمین است و این امر خود باعث تخریب زود هنگام اتصالات سقف می شود. ( قانون عمل وعکس العمل نیرو ها )

- سقف هاي مسطح عمدتا تحت اثر نیروهاي کششی هستند و در هنگام زلزله مصالح موجود در آنها دچار گسیختگی می شود.

ساخت بناهای سنگی در دوران هخامنشی در ایران با ملاحظه اين نكته كه ايران یک کشور زلزله خیز بوده صورت مي گرفته است.از این رو تنها ستون ها و ورودی ها سنگی بوده اند.در بعضی از قصر ها مثل صدستون- تچر- حرمسرا و .. حتی ستون ها هم چوبی بوده اند که البته قیراندود شده بودند.دیوارها را خشتی می ساخته اند (خشت حیلی بهتر از هر چیز دیگری می تواند تنش های ناشی از زلزله را تحمل کند.البته اگر خوب عمل آوری شده باشد .بعنوان مثال در زلزله بم ۷۰ درصد قسمت حاکم نشین آن سالم مانده بود بخاطر عمل آوری با کیفیت بالای خشت آن) . سقف ها را برای اینکه كم وزن و  سبک باشند از چوب می سا خته اند تا در صورت فروریختن کمترین آسیب را وارد کنند.

بدیهی است که در آتش سوزی تخت جمشید سقف ها براحتی آتش می گیرند و بخش هایی از دیوارهای خشتی نیز در اثر باد و باران و ... شسته شده و چون تخت جمشید بر روی کوه و ارتفاع واقع شده از کوه سرازیر شده اند و نباید پس از ۲۵۰۰ سال انتظار وجود کامل و دست نخورده  آوار دیوار یا سقف تخت جمشید را در اطراف آن داشت.

اگر کمی به اطراف ایران سفر نمائيد،  در کنار تمام جاده های ایران قلعه ها، کاروانسراها و دهکده های كهن فراوانی وجود دارند،  که از پیش بدلایلی تخلیه شده و بدون سکنه هستند.  با اندکی کاوش در آنها اشیایی یافت می شود،  ولی در هیچ کدام از آنها تکه چوبی نمی باشد،  زیرا در گذشته هیزم از وسایل مهم پخت و پز بود و مردم آنها را خارج و مصرف کرده اند. آیا شما تاکنون دهکده تاریخی تخلیه شده ایرانی را دیده و بررسی کرده اید؟.بدین منظور پیشنهاد می کنم به دهکده تاریخی بیاضه بروید،  که فقط چهل سال پیش تخلیه شده،  حتی یک تکه چوب سقف و درب در آن نیست،  و یا نمونه قدیمی ارگ بم می باشد که همین گونه است.

 در تخت جمشید موزه ای وجود دارد که دقیقا مانند حالت واقعی آن در ۲۵۰۰ سال پیش بازسازی شده و خشتی بودن دیوارها و چوبی بودن سقف ها را  می توان به خوبی در این بنای بازسازی شده مشاهده کرد.

ما مي‌دانيم كه تخت جمشيد از دو عنصر سنگي و خشتي ساخته شده است. واقعیت این است که این مجموعه عظیم و ارزشمند قرنها زیر خاک مدفون شده بوده تا اینکه در اواخر دهه1310 خورشیدی کشف شد.

هنگامي كه تخت جمشيد از حفاري‌هاي باستان‌شناسي بيرون آمد بخش هایی از ديوار‌هاي خشتي اين بنا وجود داشتند. اين موضوع نه تنها در خزانه كه در سراسر تخت جمشيد وجود داشته است. تمام تخت جمشيد از ديوارهاي خشتي با ستون‌ها و درگاه‌هاي سنگي ساخته شده بوده است. اما در مورد سئوال پيش آمده كه اين بخش‌هاي خشتي امروز كجا هستند بايد به تاريخ باستان‌شناسي آن دوران نگاه كرد. در زمان کاوش ابتدایی تخت جمشید بيشتر باستان‌شناسي مطرح بوده تا بحث حفاظت.

امروزه است كه در مبحث کاوش های باستانشاسی بحث حفاظت شكل جدي خود را پيدا كرده و به آن عمل مي‌شود.

امروزه ديگر معتقدند نبايد در يك اثر باستاني چيزي كم‌ يا زياد شود و بايد هر‌آنچه كه هست مورد حفاظت قرار گيرد. در ‌زمان کاوش اولیه تخت جمشید به دليل آنكه سقف‌ها ريخته شده بوده و نمي‌توانستند باقیمانده ديوارها را نگه دارند كوتاهشان مي‌كردند و در حد پلان نگه مي‌داشتند.

در حال حاضر قسمت‌هاي پاييني به صورت خشت اصل باقي ما‌نده و روي آن مرمت شده است. اين قبيل اتفاقات در گذشته نه تنها در تخت جمشيد بلکه در چغازنبيل هم اتفاق ‌افتاده است. هنگامي كه نمي‌توانستند حفاظت كنند ديوارها را كوتاه مي‌كردند و تنها بخشي را به عنوان پلان نگه مي‌داشتند و از اين طريق آب را از منطقه عبور مي‌دادند. اكنون برخي از خشت‌هاي اصلي تخت جمشيد كه به شكل يكپارچه وجود دارند در محل موزه و برخي بخش‌هاي ديگر نيز ديده مي‌شود.

 در نقاط مختلف تخت جمشيد ارتفاع ديوارها متفاوت است. در بخش‌هايي دو متر كوتاه شده است و در بخش‌هايي يك متر. زيرا اين ديوارها هم‌اندازه نبودند. در اصل تخت جمشيد از 3 تا نيم متر ديوار داشته است.

 اشكالي كه هميشه وجود دارد اين است كه كمتر به موضوع خشتي بودن تخت جمشيد توجه شده است در حالي كه بخش‌ اعظم اين بنا خشتي بوده است. اما در قسمت‌هاي ديگري از قبيل صفه تخت جمشيد كاملا سنگي بوده است. سنت ساخت اين دوره استفاده از خشت و سنگ بوده است. در پاسارگاد هم اين موضوع ديده مي‌شود. در زمان هخامنشيان تخت جمشيد مسقف بوده به همين خاطر مي‌توانستند از اين ديوارهاي خشتي حفاظت كنند.

ادامه دارد.....

تخت جمشيد يا تختگاه هیچکس ( 1 )

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و پنجم )

ناصر پورپيرار در فیلم تختگاه هیچکس تلاش كرده است تا باصطلاح خويش ثابت کند که پارسه یک بنای نیمه تمام بوده  كه هیچ گاه تكميل نشده است تا در آن جشنی برگزار شود یا اسکندری اراده نمايد تا آنرا به آتش بکشد .

هدف اصلي وي از ساخت اين فیلم بیان و اثبات این فرضیه است که مبدا تاریخ ایران توسط اروپاییان تعویض و جابجا شده است و آنان سعي نموده اند شروع سلطنت هخامنشيان را ايستگاه آغازين تاريخ ايران زمين معرفي كرده  و  ایران قبل از هخامنشیان را فاقد هرگونه اعتبار تمدنی، تولیدی، تجمعی، هنر و دانش و ... جلوه دهند.

خلاصه اين فیلم که در 4 بخش مي باشد به صورت زیر است:

ابتدا بیان اهداف فیلم و سپس اعلام نظریه فوق و مقدمه چینی و هدايت ذهن بيننده به طرح اين سئوال كه  که آیا براستي سلطنتی به نام سلطنت هخامنشیان وجود داشته است و یا خیر ؟  و اگر چنین حکومتی نبوده است چرا و توسط چه كساني پيرامون آن داستان سرایی شده است.  در اين فيلم كوشيده شده است تا محل استقرار این حکومت را که تخت جمشید  معرفي شده ، کذب محض قلمداد نموده  و دليل آنرا ساخت ناتمام تخت جمشید برشمرند.

خلاصه دلایلی که برای اثبات عدم کامل شدن ساخت تخت جمشید و بنابراین عدم حکومت پایداری بنام هخامنشیان مطرح شده عبارتست از :

1- چرا ساخت چنین بنایی با هزینه های هنگفت مي بایست نیمه کاره بماند؟

جواب سازنده فیلم مذکور اینست که : در دوران منتسب به هخامنشيان يك نسل کشی بزرگ با  نام پوریم رخ داده که در کتاب تورات  نيز بدان اشاره شده است. در این نسل کشی تمام انسانهایی که مخالف با هخامنشیان بودند از بین رفتند،  و چون تاریخ وقوع اين رخداد مقارن با ساخت تخت جمشید بوده است ، بنابراین معماران تخت جمشید نیز در اين قتل عام كشته شده اند و  ساخت بناي مذكور نيز به همين دليل نیمه کاره مانده است.

نخستين نكته در خصوص سئوال و جواب مذكور اينست كه پورپيرار اصطلاح پوریم را از كدام منبع و ماخذ قابل استناد تاريخي به عاريت گرفته است؟

پاسخ اين سئوال روشن است. در هیچ  منبع تاريخي بجز يكي از ملحقات تورات  بنام كتاب استر ،  كوچكترين اشاره اي به ماجراي  مذكور نشده است.

 سئوال: علت اين نقيصه ( عدم ثبت  واقعه مذکور در سوابق ملل ) چيست ؟

 پورپيرار جواب میدهد : همين پنهانكاري بوسيله عوامل رخداد پوريم ( يعني يهوديان )  كه با دقت تمام  در طول تاريخ هدايت شده است ، خود دلیلی بر نیمه کاره بودن تخت جمشید است!!!  یهودیان برای پوشیده ماندن لکه ننگ پوریم  كوشيده اند جلوي بيان اين رخداد را در كليه منابع و ماخذ تاريخي بگيرند!! تمامي دانشمندان و محققانی که در زمينه  تخت جمشید و حکومت هخامنشیان نظریه یکسانی دارند ، یهودی هستند و جالب اینجاست که هیچیک از این افراد در زمينه تاریخ یونان، روم باستان و حتی جنگ جهانی دوم نظریات یکسانی ندارند ولي  تنها  در یک نظریه يعني نظريه مربوط به  تخت جمشید اتفاق نظر دارند.

در اينجا قابل ذكر است كه برخلاف ادعای  کذب آقای پورپیرار :

اولا" : اكثر مورخان نامدار و سرشناسي که درباره تاريخ ايران پژوهش كرده اند  آلماني بودند و نه يهودي . ضمنا" بسیاری از این آلمانی‌ها تا پایان جنگ جهانی دوم نیز نسبت به یهودیان کینه داشتند.

دوم اين که  اتفاقا"نظریات این مورخان در مورد تاریخ ایران تفاوت های عمده ای با یکدیگر دارد .

برای نمونه در مورد چگونگي دست يابي داريوش کبير به تخت سلطنت هنوز در ميان مورخان بحث و اختلاف نظر وجود دارد و همچنين درباره فهرست پادشاهان اشکانيان و حتي درباره قلمرو حکومت هخامنشيان و... ده ها مسئله ريز و درشت ديگر مناقشات زيادي بين آنها وجود دارد .

در عصر جديد، اروپاييان و سپس امريکاييان دست به کاوش درباره ي تمدن هاي باستاني جهان به ويژه يونان، روم، مصر، ميان رودان و ايران زدند و اگر ميزان کار مورخان و باستان شناسان غربي درباره ي اين تمدن ها سنجيده شود بايد گفت که برعکس آنچه پورپيرار مي گويد ، در مقايسه با  برخي تمدن هاي ديگر، توجه کمتري به ايران شده است ( مثلا مقايسه با مصر و ميان‌رودان ).

وانگهي، پژوهشگران غربي گاه با کژانديشي به تمدن ايران نگريسته اند. چنان كه گفته شد، در ميان اروپاييان و امريكاييان دانشمنداني بوده اند که گاه انديشه هاي متضاد داشته اند ( به مانند انديشه ي کمونيستي و ليبراليستي) و درباره ي تاريخ ايران بحث کرده اند، هرچند ممکن است برخي از دانشمندان غربي که به نگارش و پژوهش درباره ي ايران پرداخته اند يهودي باشند (بيشتر نويسندگاني که پورپيرار مي گويد يهودي بوده اند پيش از تاسيس دولت اسرائيل درباره ي ايران نوشته يا پژوهش هايي داشته اند)، با اين حال در ميان همه ملل جهان ايران شناساني وجود داشته و اگر پژوهشگر يهودي داشته ايم، چنان كه پورپيرار ادعا مي كند ارنست هرتسفلد يهودي است، درمقابل مورخان مسلمان نيز داشته ايم، مانند پروفسور محمد عبدالقادرويچ دندامايف نگارنده ي روس تاريخ سياسي هخامنشيان که به پارسي نيز توسط انتشارات ناصر پورپيرار برگردانده و چاپ شده است.

 سواي اين موارد مطلب مهم دیگری که در موضوع پوريم وجود دارد و  پورپيرار سعي مي كند با سرعت از آن عبور كند، توجه بر رعايت اين قاعده اساسي و مهم است كه هر اثر تاريخي براي كسب اعتبار و وجهه لازم در صحنه كارشناسي مي بايد داراي شناسنامه روشني باشد. كودك عادي داراي شناسنامه اي است كه در آن به صراحت  نام پدرو مادر ، سال و محل تولد و ساير مشخصات سجلي وي ثبت شده است . ليكن كتاب استر كتابي فاقد شناسنامه و هويت است. نه نام نويسنده آن مشخص است و نه محل تولد و سال نگارش آن. لذا چگونه يك كتاب فاقد هويت را مي توان معتبر و صدها كتاب و نويسنده داراي هويت بسي روشنتر را غير معتبر و جعلي خواند، از جمله مباحث كليديست كه پورپيرار هيچگاه تمايلي جهت ورود به آن را ندارد.

در مورد پوریم گفتني است كه جز روايت تورات هيچ سند ديگري دال بر گزارش اين  ويداد وجود ندارد . حتي هرودوت مورخ شهير يوناني كه ريزه كاريهاي تمدن ايران را با دشمني و بزرگنمايي فراوان بر مي شمارد نيز هيچ اشاره اي به اين رويداد ظاهرا بزرگ ندارد.

ریشه تاریخی جشن پوريم ناشناخته ‌است. بگفته تاریخچه دنیای کتاب مقدس چاپ دانشگاه آکسفورد اگر چه برخی  بنیادگرایان ، کتاب استر را تاریخی می‌پندارند ولی  ژانر ادبی کتاب استر، همانند اکثر کتاب دانیال از نوع رمان  بوده‌است. نه نویسندگان این کتاب قصد بازگو کردن حوادث گذشته را داشتند، و نه انتظار داشتند که خوانندگان آن را به عنوان تاریخ قلمداد کنند و اصولا شخصیتی به نام استر وجود خارجی نداشته است. با توجه به ژانر ادبی کتاب چند سؤال مربوطه اینها است که «چه کسی يا كساني این کتاب را نوشته اند؟ قصد آن‌ها از نوشتن این کتاب چه بوده و تا چه حدی به آن رسیده‌اند؟ مخاطبان این کتاب چه کساني بوده اند؟ از مقایسه این کتاب و مخاطبان آن با موارد مشابه در دنیای یونانی-رومی چه نتایجی حاصل می‌شود؟»

هيچ گواهی بر صحت این داستان از دیدگاه تاریخی وجود ندارد و معمولا در مورد واقعیت تاریخی آن با شک و تردید نگریسته می‌شود. حتي نظریه‌هایی وجود دارد که داستان مذكور بر مبنای اساطیر ایلامی و یا بابلی است. این کتاب را بیشتر می‌توان نمونه‌ای از تم (theme) معروف دسیسه‌های درون دربار و نجات یافتن‌های معجزه آمیز نامید.

اين افسانه ي مضحك با يك توهين و تهمت شروع مي شود : خشايارشا در مجلس باده گساري در اوج مستي از بانوي اول ايران ( ملكه ) مي خواهد كه روي خود را به همگان نشان دهد و او نمي پذيرد . پس خشايارشا او را بركنار مي كند ( يا مي كشد ) و به جاي او بانويي يهودي را بر مي گزيند كه تا زمان واقعه پوريم نمي دانست او يهودي است !!

 سه ايراد اساسي كه در خصوص شروع اين داستان وجود دارد عبارتند از:

1 - يهوديان در دوران ايران هخامنشي همگي افراد شناخته شده اي بوده اند و  احدي از آنان نبود كه در ميان پارسيان زندگي كند و كسي نداند كه او يهودي است. نمونه و تصديق كننده ي اين قضيه نيز در خود داستان پوريم آمده است : ( عده اي از دشمنان يهوديان از خشايارشا ، كه باز هم مثل اول داستان مست است ، مي خواهند كه اجازه دهد تمام يهوديان را تك تك بكشند .) اگر يهوديان آنچنان ناشناس بودند كه بانوي نخست ايران ، يهودي بود ولي كسي اين موضوع را  نمي دانست ، آنان ( يعني دشمنان يهوديان )  چگونه ادعا كردند كه مي خواهند همه ي يهوديان را تك به تك بكشند ؟ آيا آنها مي دانستند چه كساني يهودي هستند يا نيستند ؟ و آيا از راز ملكه هم آگاه بودند ؟ در حالي كه خود شاه نمي دانست !!

2 - زرتشتيان آيين هاي بخصوصي دارند ( مثلا نمازهاي پنج گانه زرتشتيان و.... )  يهوديان هم آيين هاي مخصوصي دارند كه هر روز مي بايد انجام دهند . چگونه ممكن است هيچكس سالها متوجه نشود كه بانوي ايران آيينهاي يهوديان را اجرا مي كند و از آيينهاي ايراني روگردان است ؟ مگر خود تورات او را يك يهودي معتقد و با ايمان به موسي نمي نامد ؟

3 – و اما اين ماجرا از اصل خود نيز داراي اشكال است.

در دوران هخامنشيان هيچ اجباري براي پوشاندن صورت ملكه و حتي موي او و هيچ زن ديگري وجود نداشته است . تنها رو بنده اي توري استفاده مي شده است تا همراه با چتر ( از  ابداعات ايرانيان ، هم براي زنان هم مردان ) آنها را از شر آفتاب سوزان دشتهاي پارسه و پاسارگاد و شوش نجات دهد و اين روبنده اصلا وسيله اي عبادتي يا آييني نبوده و در زير سقف و در قصر ها نيز روي بانوان كاملا باز بوده است.

براي نمونه مي توان به نگاره ي بانوي داريوش اشاره كرد  كه در يك كتيبه پشت سر او  ايستاده و صورتي باز دارد . و يا كتيبه هاي ايزد بانو آناهيتا كه همگي با سر و روي باز است و هيچ حجاب يا رو بنده اي ندارد .

 نقطه ضعف بزرگ ديگر نظريه پورپيرار در مورد پوريم اينست كه وي ادعا مي كند : به علت حادثه پوریم صورتهای مختلف تمدن در کل خاور میانه بطور ریشه ای و برای مدت بسیار طولانی ( بيش از 15 قرن)  كاملا از بين رفته است  و در اثر آن سرزمین فعلی ایران که مرکز اصلی آن حادثه بوده عملا تبدیل به سرزمین ارواح شده ،  بطوريكه هيچكس جرات و تمایل به زندگی در این برهوت ترسناک را نداشته است.

 پاسخ : بر فرض محال نظريه فوق را بپذيريم، باز این نظريه تنها در قالب مدت زمان معيني داراي اعتبار و قابل قبول خواهد بود. زيرا  مردم بعد از 30 تا 40 سال و حداکثر تا 100 سال بعد مي باید مجددا علاقمند به مهاجرت به اين سرزمين مي شدند. مخصوصا که خود آقای پورپیرار میگوید تحت سانسور شدید مورخین یهودی، این واقعه از تواریخ حذف شده  است . و حتی اگر حذف هم نشده بود این تواریخ که در اختیار عوام بی سواد نبوده است که بخواهند تحت تاثیر داستان هولناک آن دچار ترس و ارعاب شديد شوند و جرات ورود به این سرزمین را نداشته باشند آنهم  بعد از گذشت 1000 سال از وقوع آن .  

لذا طبعا " با توجه پنهانكاري يهود و عدم اطلاع نسل هاي بعدي از وقوع اين حادثه نمي بايست هيچگونه عذري براي مهاجرت و سكونت در اين سرزمين متصور شد. اين موضوع موقعي اهميت مي يابد كه به ياد داشته باشيم سرزمين ایران از نظر آب و هوایی از بسیاری نقاط مجاور خود وضعيت بهتری دارد و برای حاشیه نشینان یک گزينه  بسيار  مناسب  جهت سکونت و ارتزاق مي توانست باشد. ضمنا مناطقی مانند هند که در مجاورت ایران بوده اند  از دیرباز دارای جمعیت  زیاد و  غالبا" فقير بوده  و به اصطلاح  عاميانه در آنجا مردم از سر و کول هم بالا میرفته اند.  لذا اگر نظريه پورپيرار  در خصوص خالي از سكنه شدن ايران بعد از وقوع پوريم  را بپذيريم ، بسيار عجيب و غير منطقي است كه چرا  این هندیان نادان، آن وانفسا را رها نکرده و سرزمین ایران را اشغال نکرده اند. مگر اینکه بپذیریم برخلاف ادعای پورپیرار ، سرزمین ایران هرگز خالی از سکنه و حیات نبوده است.

جدا از همه این مسائل معلوم نیست چرا یهودیان که این همه برای کشتار مذکور هزینه کردند، با توجه به اینکه خود نیز وطنی نداشتند و قرنهای متمادی آواره بوده اند، نیامدند و در  این  سرزمین حاصلخيز و چهار فصل ساکن نشده اند؟

اگر هم آقای پورپیرار بعنوان سناریونویس فیلم تختگاه هیچکس بگويد: خير ! هر نسلي اخبار اين رخداد  را به نسل بعدي منتقل نموده است  و لذا مردم به دليل آگاهي قبلي، در اين سرزمين سكني نمي گزيده اند سئوالي كه پيش مي آيد اينست كه پس با اين شرايط  مي بايد همه مردم اطراف و اکناف ایران از ماجراي كشتار پوريم آگاه بوده و آنرا به شكل هاي مختلف ثبت و ضبط مي كرده اند در حاليكه در فرآيندي كاملا بر عكس مي بينم، اين رخداد در هيچ منبع و ماخذ و افسانه و حتي متل و قصه عاميانه و شفاهي مورد اشاره و يا ثبت قرار نگرفته است.

 ادامه دارد...

حجت جعلي يا واقعي رخداد پوريم

 

   بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت سي و چهارم )

 

ناصر پورپيرار در دويست و شصت و هشتمين مقاله  از سري  مقالات خود  تحت عنوان آشنايي با ادله  و اسناد رخ داد پوريم، مدعي گرديده است كه  انجيل و تورات كنوني مخلوق خاخام ها و كشيش ها بوده و هيچ مكتوبي از اين دو بر هيچ عنصر و ماده اي با عمر بيش از۵۰۰ سال وجود ندارد . وي همچنین هر مكتوبي را هم كه ادعا شود داراي قدمتی بيش از ۵۰۰ سال است جعلي و دروغين خوانده است. او مي افزايد هيچ كنيسه و كليسايي هم متون قديم تورات و انجيل را در اختيار ندارند. بعبارت ديگر كليه متون موجود از انجيل و تورات جعلي و تحريف شده مي باشند.

حال آن که در سوی مشرکان اهل کتاب، مکتوبی با هر شمایل و متن و بر هر عنصر و مواد، از جمله انجیل و تورات و هرگونه نوشته تاریخی و فلسفی و غیره، با عمر بیش از ۵۰۰ سال، مگر با توسل به مکر و جعل پیدا نمی شود، و ...... به علت نبود ابزار ابراز نظر، فقدان و یا گرانی صفحات لازم برای نوشتن، اعم از پوست یا پاپیروس و انحصار عمدی آموزش در حیطه فراگیری انجیل و تورات های مخلوق خاخام و کشیش، تنها در سده های متاخر ممکن شده است و درست به همین دلایل است که کنیسه و کلیسا متون قدیم تورات و انجیل را در اختیار ندارند و لاجرم از قدمت و قداست کتب پایه ی اعتقادی خود محروم مانده اند (مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب،  ۲۶۸ يكشنبه ۲۳خرداد ۸۹)

وي در حالي بدين گونه  كتاب تورات را زائيده تخيل و تصرف خاخام ها و كشيش ها مي داند كه قبلا در راستای ادعای موهوم خود  پيرامون واقعي بودن رخداد پوريم ، در یادداشتی به مناسبت انتشار کتاب ساسانیان ۳ ، چنین مي نويسد:

 " اینک حجت بر همه تمام است. دیگر می‌دانیم که یهودیان در اواخر دوران داریوش اول، و آن زمان که دفاع جمعی، سراسری و متحدانه‌ی اقوام شرق میانه، متجاوزین هخامنشی را به آستانه‌ی شکست کامل کشانده بود و به تصریح تورات، مردم ممتاز منطقه‌ی ما، پیش شرط این شکست را، قتل عام همزمان یهودیان خزیده در میان اقوام این خطه تشخیص داده بودند، یهودیان و باز هم به تصریح تورات، با سود بردن از شبکه‌ی اطلاعاتی پنهان خویش و پس از آگاهی از این نیت جمعی، تصمیم به پیش دستی می‌گیرند و با کمک عوامل نظامی هخامنشی، در یک یورش و شبیخون برنامه ریزی شده‌ی منظم و کودتا‌گونه‌ی پر از سبعیت، چنان که الگوی تمام کودتاهای پس از پوریم شده است.

و بدين ترتيب با قاطعيت تمام  تصريحات توراتي را  ( كه اكنون سراسر زائيده تخيل و تصور خاخام ها و كشيش ها بر مي شمرد) حجت و برهان نهايي  براي همه آدميان جهت پذيرش بي برو برگرد قتل عام پوريم بر مي شمرد!! به راستي كدام تاريخشناس واقعي را مي شناسيد كه در يكجا  به جعلي و بي مقدار بودن كتابي  اذعان نمايد و در جايي ديگر  همين جعليات را ماخذ اصلي خود جهت تفسير و تعبير وقايع تاريخي قرار داده  و  براي آنها اهميت و ارزشي بي مانند در حد حجت و برهان نهايي قائل شود؟!!

وي در جايي ديگر ضمن اينكه تورات ( اسفار پنجگانه ) را متوني فرستاده شده از سوي خدا معرفي مي كند ؛ ساير كتاب هاي ذيل آن ( منجمله كتاب استر و ... )  را نيز به وجه حیرت آوری منضبط، منطبق با یافته های نوین باستان شناسی در شرق میانه و قابل استناد مي داند.

همین جا بگویم که تورات به معنای آن فرو فرستاده ی نخستین الهی، در پایان حیات موسای پیامبر بسته می شود و آن کتاب ها که در ذیل تورات آمده، چنان که از نام مولفین آن ها، ارمیا و اشعیا و دانیال و استر و غیره برمی آید، روایت هایی از تاریخ قوم یهود پس از درگذشت موسی است، که به وجه حیرت آوری منضبط، منطبق با یافته های نوین باستان شناسی در شرق میانه و قابل استناد است. ( ناصر پورپیرار /اسلام و شمشیر (۱۳) مورخ ۱۷/۲/۸۵ )

جالب اينجاست كه كتاب استر تورات  بعنوان تنها كتابي كه در آن به رخداد پوريم اشاره شده ،  كتابي است كه نه نويسنده آن مشخص است و نه تاريخ نوشتن آن. نه نسخه دست نويس و اصلي آن موجود است و نه حتي نشاني از آن در ميان قديمي ترين نسخه يافت شده تورات در بحرالميت  وجود دارد!!

ضمنا معلوم نيست از ديدگاه ايشان مشتي خاخام و كشيش كه  قرنها دورتر از سير تاريخي پاره اي از وقايع،  مي زيستند چگونه توانسته اند بنشينند و كتاب هايي را بنگارند و به اسفار پنجگانه بيافزايند كه طبق فرمايش وي به نحو حيرت آوري منظبط ، منطبق با يافته هاي باستان شناسي در شرق ميانه و قابل استناد باشد؟!!!  آيا اينان موفق به كشف و استفاده از دستگاه معكوس سازي زمان جهت برگشت به گذشته ها شده بودند كه اينچنين دقيق و مستند و  منطبق با يافته هاي باستان شناسي به گزارش تاريخ پرداخته اند.

ناصر پورپیرار مدعی است یهودیان میلیونها !! برگ اسناد در باره ی تاریخ ایران ساخته اند تا بلکه کسی پی به ماجرای پوریم نبرد :

سلام آقای آیدین. با وارد شدن رخ داد پلید پوریم به رخ دادهای تاریخی منطقه، که یهودیان سخت مخفی نگه داشته بودند، و قبول تبعات ضد تمدنی آن تا حذف کامل حیات و هستی کهن شرق میانه، دو کار سترگ در برابر نسل آینده قرار می گیرد: نخست دور ریختن میلیون ها برگ اسناد کنونی یهود ساخته درباره ی تاریخ ایران باستان و مهم تر از آن تحقیقات جدید بر اساس مدارک درست تاریخی برای آن دوران، که از جمله می تواند شامل تحقیق در موضوع مورد نظر شما نیز باشد. خود شما می توانید مدخل عرضه شده را بشکافید و دلایل لازم را برای آن جمع آوری کنید. (ناصر پورپیرار. جمعه ۱۶ دي۱۳۸۴ ساعت: ۲:۳۶)

 او از طرفی ادعا دارد كه یهودیان برای انتقام کشی از اقوام ممتاز شرق میانه با اجیر نمودن عاملین هخامنشی به نسل کشی ایشان پرداخته اند و پس از آن در پی  قرن ها سکوت در منطقه و برای از بین بردن هر گونه رد و نشانی از این جنایت بی سابقه، به تاریخ سازی و تولید سلسله های مجعول اشکانی و ساسانی پرداخته اند، و از طرف دیگر برای اثبات وقوع چنین حادثه هولناکی به تورات همان یهودیان جاعل و زیرکی استناد می کند که موفق به ایجاد دو سلسله قلابی با این همه کتیبه، سکه، بنا، و نقش و نگار شده اند !!!

حال باید پرسید چگونه می توان پذیرفت و باور داشت که این یهودیان؛ زرتشت،  سلمان ، مزدک، مانی، بابک، ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث ساز، پاسارگاد ساز، شاهنامه ساز، زبان پهلوی ساز، کتیبه ساز، سکه ساز، نقش رجب و نقش رستم و تنگ چوگان ساز با این همه درایت و استعداد و وقت و هزینه ای که (به تصور پورپيرار) برای رسیدن به هدف شان به خرج داده اند، از حذف ماجرای پوریم از کتاب دینی خویش، كه فقط و فقط در آثار آنان از آن يادي شده و  موجب رسوايي و نشانه خونخواري آنان است، غافل و ناتوان مانده اند !"

بررسي ادعاي جعلي بودن شعرا و نويسندگان ايراني در حد فاصل دوره هخامنشي تا صفويه ( 2 )  


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت  سي  و  سوم )


دیر زمانی است که بشر در مسیر جستجوی حقیقت، روشهای گوناگونی را کشف کرده و به کار بسته است. یکی از راههای رسیدن به این هدف که به جلوگیری از خطا نیز کمک میکند، «منطق صوری» یا همان منطق قدیم و منطق ارسطویی است که با به کار بستن قوانین آن میتوان صحیح فکر کرد و از خطای در فکر مصون ماند.

راه دیگر «علم شناخت روشها» و یا روش شناسی است که با قواعد اختصاصی، یا روشهای مخصوصی که برحسب طبیعت موضوع مورد فکر باید رعایت شود؛ سر و کار دارد و چون تابع موضوع و مادهی مورد تحقیق میباشد، به همین دلیل متفاوت است.

حقیقت، گذشته از شرایط صوری ، نیازمند مطابقت فکر با واقع ( يعني موضوع شناسایی )  است. اما از آن جا که طبیعت موضوع فکر، به حسب قلمروهای مختلف شناسایی، متفاوت میباشد؛ روشها نیز گوناگون خواهد شد. مثلاً در ریاضیات؛ روش قیاس و استنتاج و در فیزیک و شیمی؛ مشاهده و آزمایش و استقراء و در روانشناسی؛ تفکر در خور و در علوم زیستی؛ علاوه بر مشاهده و آزمایش و استقراء، تعریف و طبقه بندی و در علوم اجتماعی؛ علاوه بر مجموعه ی طریق و وسایل مذکور، منابع و اسناد و مدارک و گواهی ها نیز مورد توجه قرار میگیرد.

 لذا روش‌شناسی هر علم  روش‌های مناسب و پذیرفته شده آن علم برای شناخت هنجارها و قواعد آن است . تاریخ به لحاظ موضوع به سه قسم قابل تقسیم است: 1- « تاریخ طبیعی»؛ مانند تاریخ زمین (زمین شناسی)، تاریخ موجودات قدیمی ازمیان رفته (دیرینه شناسی) و نظایر آن.2- « تاریخ انسانی»؛ مانند تاریخ اقوام و ملل و تاریخ اجتماعات انسانی.3- « تاریخ فکر»؛ مانند تاریخ فلسفه، تاریخ ادیان، تاریخ علوم و مانند آن.

در تاريخ موضوع مطالعه  «گذشته» است و گذشته مانند «حال» مورد مشاهده ی مستقیم نیست، از این رو شناخت تنها به کمک آثار به جای مانده میسّر است. آثار گذشته را «مدارک» و « اسناد» می نامند که خود بر دو قسم است:1- اسناد مادی كه شامل آثار و بقایای مادی گذشته مانند؛ ساختمان و عمارت، لباس، جواهرآلات، ابزار و اسلحه و ... است 2- اسناد نفسانی و معنوی : كه شامل مدارک نفسانی و معنوی که یا به علایم محسوس اشاره دارند؛ مانند مجسمه ها و حجاریها و یا به کمک زبان مانند؛ کتیبه ها و نوشته های خطی یا چاپی و منقولات شفاهی..

نظريات پورپيرار داراي سه مشكل اساسي:  «ساده‌انگاري مفرط»، «فقدان سند» و «روش‌شناسي غلط»  مي باشد ؛  فلذا ناچارا" در چارچوب تحليل‌ها و تصورات عاميانه و نامستند طرح و بيان مي شود  و به همين  علت به جاي آن كه به اسناد و مستندات تاريخي و باستان‌شناختي متكي باشد، بر تصورات و تخيلات وي مبتني است.

او با توسل به ساده ترين و كم  بهاترين روش ها سعي مي كند كه خود را از پذيرش سنديت مدارك  متقن تاريخي برهاند. در همين راستا وي هر مرجع و منبع تاريخي را كه برخلاف عقايد خود مي بيند بطور كامل حاصل جعل و تحريف  قوم يهود معرفي مي‌نمايد و بدين گونه با ايجاد يك فضاي پر از تهمت  و شايعه سعي در القا فرضيات ذهني بدون سنديت خود بعنوان حقايق ناب تاريخي مي نمايد.

بعنوان مثال او وقتي با انبوهي از كتب فلاسفه، ادبا و شعراي پارسي گويي روبرو مي شود ، سعي مي نمايد با توسل به  همان روش  آشناي  هميشگي خود ، بلافاصله كليه اين شعرا را خيالي و كتب آنان را كه هر كدام داراي مضامين ژرف و بديعي هستند را ساخته دست يهود در سده هاي اخير  معرفي نمايد !! ؛  آنهم بدون آنكه كوچكترين سند معتبري جهت اثبات ادعاي خود ارائه نمايد. او هرگاه لازم مي ببيند از هر كتاب و نويسنده اي براي اثبات نظريات خود  شاهد مي آورد و هرگاه مصلحت نمي بيند به ناگه  همان نويسنده و كتاب را بي اعتبار  بر مي شمرد.

ادعاهاي بي پايه او درمورد شاعران نامي ايراني وقتي كاملا رنگ مي بازد كه هر خواننده منصفي به محتوي  و پيام اين كتب كه دقيقا در تضاد با جهان بيني و افكار و اميال يهود است مراجعه مي نمايد.

 در همين راستا بررسي  سيماى يهود در ادب منظوم پارسى در سده‏ى سوم تا سده‏ى هشتم هجرى قمرى از دو لحاظ قابل توجه است. نخست اين كه شاعران و سخنوران اين دوره‏ها به لحاظ فكرى، نسبت به يهود چگونه مى‏انديشيدند و چه عواملى بر نحوه‏ى نگرش آنها تأثير مى‏گذاشت و ديگر اين كه، كدام بخش از زندگى اجتماعى اين قوم در آثار منظوم اين دوره بازتاب يافته است.

اخبار مربوط به يهوديّت و يهوديان در اين گونه آثار به دو شكل جلوه‏گر شده است. بخشى از اين اخبار در واقع، بازتاب همان روايات و حكاياتى است كه در قرآن آمده است. كمتر سخنورى را مى‏توان يافت كه از قصص بنى‏اسرائيل و انبياى اين قوم سخنى به ميان نياورده باشد. برخى از ويژگى‏هاى مربوط به انبيا، سمبلى است براى بيان احساسات درونى شاعر، على‏الخصوص هنگامى كه سخن از پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏شود، ايشان جامع تمام صفات برگزيده‏ى پيامبران پيشين خود معرفى مى‏گردد، پيامبرى كه حُسن يوسف، هيبت موسى، شكوه سليمان و حلم عيسى را به همراه دارد. نه تنها سخنوران و مورّخان اسلامى، بلكه تمام اقشار جامعه به پيروى از قرآن با احترام و تقدس خاصى از پيامبران بنى‏اسرائيل سخن مى‏گويند، اصلى كه شايد خود يهوديان به پيروى از تورات، چندان آن را مراعات نمى‏كنند.

بخش دوم اخبار وارده در رابطه با خود قوم يهود است. قرآن در معرفى اين قوم، اوصاف چندان مثبتى به كار نمى‏برد؛ حرص شديد به دنيا،1 كتمان حقايق،2 سعى و اهتمام به قتل انبيا،3 بهانه‏جويى و خيانت در امانت4 از جمله صفاتى است كه قرآن در مورد آنان به كار مى‏برد. دليل موضع‏گيرى تند قرآن برضدّ قوم يهود ريشه در عملكرد خود قوم يهود داشت. تا زمانى كه يهوديان برضدّ اسلام و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موضع خشنى اتخاذ نكرده بودند، قرآن نيز موضع منفى‏اى نگرفته بود، اما با هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از مكه به مدينه و آغاز تنش بين مسلمانان و يهوديان كه نتيجه‏ى پيمان‏شكنى خود يهوديان بود، موضع قرآن و به پيروى از آن بينش مسلمانان نسبت به يهود تغيير كرد. طبيعى است، مسلمانى كه قرآن مى‏خواند و از اوصاف قرآنى يهود آگاه مى‏شود، نمى‏تواند نگرش چندان مثبتى نسبت به اين قوم داشته باشد.  شعرا و سخنوران نيز تحت تأثير قرآن ديد مثبتى نسبت به يهوديان نداشتند. قرآن مؤثرترين عامل شكل‏گيرى افكار مسلمين نسبت به امور بود.

اين گروه نخبه و تحصيل‏كرده كه در واقع متولَّيان فرهنگى جامعه محسوب مى‏شدند، سعى داشتند تا سطح اخلاق را در جامعه بالا برده و فرهنگ ايرانى ـ اسلامى را غنا بخشند. غالب اخبار و روايات اين  گروه تكيه بر اخلاق داشت و بر رشد و توسعه‏ى اخلاق اسلامى تأكيد مى‏نمود. اگر رفتار قوم يهود، مورد انتقاد واقع مى‏شد به خاطر گذشته‏ى تاريخى منعكس شده‏ى آنان در قرآن و هم‏چنين عملكرد آنان در جامعه‏ى آن زمان بود. غالب مشاغل تحريم شده و مكروه5 در اسلام از سوى يهوديان اداره مى‏شد، آنان بزرگترين رباخواران جامعه محسوب مى‏شدند. حال، اگر مسلمانى به چنين عمل ضد اخلاقى مبادرت مى‏نمود به يهود تشبيه مى‏شد. انجام اعمال منافى شرع و اخلاق در خفا از سوى مسلمين از جمله‏ى ديگر اقداماتى بود كه عامل به آن به يهود تشبيه مى‏گرديد. گر چه بيت ذيل، مربوط به چند دهه‏ى متأخر از دوره‏ى مورد بحث ماست، اما به كارگيرى آن از سوى حافظ ناشى از ريشه‏دار بودن چنين رفتارى است؛ رفتارى كه جامعه‏ى اسلامى به خوبى از آن آگاه بود.

احوال شيخ و قاضى و شرب اليهودشان

 كردم سؤال صبحدم از پير مى فروش6

شرب خمر يهوديان در خفا، ناشى از ممنوعيت‏هايى بود كه جامعه‏ى اسلامى در مورد شراب اعمال كرده بود. استفاده از شراب و خَمريات در اسلام حرام است، بنابراين يهوديان كه به پيروى از آيين خود مجاز به استفاده از آن بودند، حق نداشتند در ملاء عام مبادرت به ساختن، خوردن و فروختن شراب كنند. آنان مى‏بايست به دور از انظار مسلمانان چنين كارى را مى‏كردند.


عطار نيشابوري عقيده دارد، كسانى كه على‏رغم وحدت وجود، قائل به تكثر وجود مى‏باشند در زمره‏ى «گبر» و «جهود» قرار دارند. از نظر او ممكن است كه اين وجود واحد در اجزاى كثير متجلّى شود، اما اين به منزله‏ى تكثر وجودى نيست. درست اين است كه انسان در وجود هر ذره‏اى تنها يك خالق را ببيند و بر يگانگى او اذعان كند، اگر چنين شود، ديگر راه رسيدن به حقيقت محدود و منحصر به يك راه يا روش يك فرقه‏ى مذهبى نمى‏گردد.

هر كه را ذره‏اى وجود بود

 پيش از هر ذره‏اى سجود بود

نه همه بت ز زر و سيم بود

 كه بت رهروان وجود بود

هر كه يك ذره مى‏كند اثبات

 نفس او گبر يا جهود بود


در حقيقت، چو جمله يك بودست

پس همه بودها نبود بود 7

 مولوى نيز در مثنوى و معنوى خويش، معتقد است كه حقيقت اديان يكى است و انبيا هدف واحدى را دنبال مى‏كرده‏اند. كتاب او كه در واقع تفسيرى از قرآن و احاديث اسلامى است، ديد چندان مطلوبى نسبت به يهوديان ندارد. از نظر او آنچه «جهود سگ» 8 را وادار به دوگانه بينى و جدا دانستن اديان مى‏كند، همانا ظاهربينى اوست.

آن جهود از ظرف‏ها مشرك شده است

نور ديد آن مؤمن و مدرك شده است

چون نظر بر ظرف افتد روح را

 پس دو بيند شيث را و نوح را9  

از نظرگاه است، اى مغز وجود

 اختلاف مؤمن و گبر و جهود 10


جنگ بين مسيحيان و يهوديان مثل جنگ شيعه و سنى است، البته اين قياسى كه مولوى به عمل آورده است.


چونى اى عيسى ز ديدار جهود

چونى اى يوسف ز مكار حسود


سعدى نيز جنگ بين يهودى و مسيحى را هميشگى دانسته است و معتقد است كه جنگ ميان آنها به نفع ملت مسلمان است و مرگ هر يك از طرفين اسباب خوشحالى مسلمانان خواهد بود.

سپاس باد خداى لطيف دانا را

 كه لطف كرد و به هم برگماشت، اعدا را

هميشه باد خصومت جهود و ترسا را

 كه مرگ هر دو طرف تهنيت بود، ما را


خاقانى به دليل نصرانى ( مسيحي ) بودن مادرش12 اين دشمنى را شدّت بيشترى بخشيده است. او دشمنان خود را به يهوديان تشبيه كرده است و معتقد است كه يهوديان به واسطه‏ى دشمنى خود با مسيح عذاب جهنّم را به خود خريده‏اند.

 

مرا مشتى يهودى فعل خصمند

چو عيسى ترسم از طعن مفاجا 13


مسيحم كه گاه از يهودى هراسم

كَه از راهب هرزه لا مى‏گريزم 14


خاطر خاقانى و مريم يكى است

 وين جهلا جمله يهودى گمان 15


كز دوستى مسيح نصارى است در سعير

 و ز دشمنى مسيح يهود است در سقر16


نكته‏ى ديگرى كه از برخى ابيات مندرج در آثار ادبا حاصل مى‏شود، اين است كه مسلمانان همسايگى با يهود را خوش نداشتند.

 سعدى مى‏گويد: «در عقد بيع سرايى مردّد بودم؛ جهودى گفت: آخر، من كدخدايان اين محلتم. وصف اين خانه چنانكه هست از من بپرس؛ بخر كه هيچ عيبى ندارد. گفتم: بجز آنكه تو همسايه‏ى منى››.


خانه‏اى را كه چون تو همسايه است ده درم سيمِ بَد عيار ارزد


ليكن اميدوار بايد بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد17


ناصرخسرو نيز كه از شيعيان و مبلغان فاطمى بود، از ناخوشايندى و نامطلوبى وضع شيعيان فاطمى در مقايسه با يهوديان سخن مى‏گويد. به دليل دشمنى سخت بين عباسيان و فاطميان، فعاليت اسماعيليان در سرزمين‏هاى تحت حكومت عباسيان به شدّت كنترل مى‏شد و اينها وضع بسيار دردناكى داشتند. ناصرخسرو نيز از اين كه در بلخ با يهوديان بهتر از مسلمانان شيعى برخورد مى‏شود، اعلان نارضايتى مى‏كند و اين در عمل، گوياى آن است كه در دوران غزنويان، جهودان از زندگى راحتى برخوردار بودند.

با جهودان حسن كنند به بلخ

وين خسان جمله اهل زنّارند

وانكه زنّار بر نمى‏بندند

همچو من روز و شب به تيمارند

حرمت امروز مر جهودان راست

اهل اسلام و دين حق خوارند


پى‏نوشت‏ها:


1
بقره، آيه 96.
2
همان، آيه 159.
3
آل عمران، آيه 21؛ مائده، آيه 7؛ بقره، آيه 100.
4
آل عمران، آيات 175 ـ 181.
5
ابن بابويه ابى جعفر شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 209ـ212.
6
حافظ، ديوان حافظ، ص 186. 7عطار، ديوان عطار ، ص 266.  8 جلال الدين بلخى مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح رينوالد نيكلسون، ج 1، ص37. 9 همان، ج 3، ص 859. 10همان، ج 2، ص 395. 11 سعدى، كليات سعدى، ص 859. 12  ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات، ج 1، ص 309. 13 خاقانى، پيشين، ص 25. 14 همان، ص 289. 15  همان، ص 343. 16 همان، ص 885. 17 سعدى، پيشين، ص 167.
.
18 ناصرخسرو، ديوان ناصرخسرو، ص 128.


بررسي ادعاي جعلي بودن شعرا و نويسندگان ايراني در حدفاصل دوره هخامنشي تا صفويه ( 1 )  

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت  سي  و  دوم )

 
چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل بسوی دیده شد

ناصر پورپيرار معتقد است سرزمين ايران از زمان قتل عام پوريم در اواخر دوره هخامنشي تا دوره به حكومت رسيدن صفويان به صحرايي برهوت و  بطور كامل خالي از سكنه انساني  تبديل شده  بود . وي بر مبناي همين حدس و گمان  ادعا مي نمايد كه كليه شعرا و نويسندگان ايراني ( منجمله : سعدي ، حافظ ، مولوي ، عطار و .... )  نيز وجود خارجي نداشته  و اشعار آنان جزو جعليات يهود است تا بدینوسیله  خالي از سكنه بودن اين سرزمين بر اثر كشتار سراسري پوريم را پنهان دارند.

سخنان پورپيرار مصداق بارز عدم همخواني ظرف و مظروف است. تناسب ظرف و مظروف يك اصل عقلي است و انكار  آن مستلزم تناقض است. پورپيرار عقيده دارد كه قوم يهود پس از قتل عام پوريم  در صدد ساختن ظرفي برای مظروف خود ( كشتار پوريم) برآمدند،  طبيعتا برای ساختن ظرفی خوب باید مظروف آنرا نیز به خوبی شناخت و متناسب با آن ظرف را انتخاب کرد . زیبایی يعني مطابقت کامل ظرف و مظروف ،  یعنی به میزانی که در آنچه هست با آنچه باید باشد قرابت بیشتری برقرار نمودن . پس اولین لازمه معماری  پس از پوريم شناخت و رعايت اين تناسب بوده است.

حال اگر  فرض ذهني پورپيرار را با كنار گذاردن صدها دليل نقض آشكار، بپذيريم كه همه شعرا ايراني و  ديوان هاي اشعار آنان جزو توليدات يهود با هدف پنهان سازی هر گونه خبر از قتل عام پوريم و نقش یهودیان در اجرای آن بوده است، آن گاه منطقا  می بایست  شاهد آن باشيم كه ظرف بكار گرفته شده  توسط  آنان ( كه همان محتويات  شعر توليدی يهود است ) نيز كاملا در خدمت اين هدف قرار داشته باشد و نه در مقابل آن.

نگاهي گذرا به آثار بجای مانده از اين شعرا به روشنايي تمام عيان مي سازد كه   پیام و محتواي غالب آثار آنان در تضاد مستقيم با ترشحات ذهني ناصر پورپيرار پيرامون  هدفی است كه  وی معتقد است يهوديان بر اساس آن مبادرت به جعل اين اشعار و شعرا  كرده اند.

چگونه ممکن است  یهودیان که از منظر پورپیرار از آنچنان تشکیلات گسترده و منظمی برخوردار بوده اند كه با دقت و ژرف اندیشی تمام  از ثبت و انتقال هرگونه سخن و يا اثري از قتل عام پوريم در سراسر شرق ميانه و بلكه جهان ممانعت كرده اند ، اینگونه در اشعاری كه وی معتقد است خود جاعل و سازندگان آن بوده اند تحت شدیدترین حملات و القاب زننده و رسوا ساز قرار گرفته باشند؟

 در اشعار بيشتر شعراي ايراني آن اعصار ، عنوان یهود پشت سر خویش دنیایی از صفات منفی را بدنبال دارد. از نظر برخی از اين شعرا، جهودی بودن برابر است با «پستی»، «خیانت»، «بی وفایی»، «حرص» و «شر». ابیات ذیل در دواوین شعری مویّد این صفات است:

 ( به معناي ذلت )

زبوني كان ز حد بيرون توان كرد                

جهودي شد، جهودي چون توان كرد

                                  ( نظامي ، كليات خمسه نظامي، صفحه 340 )

 (به معناي پستي  )

از جهودي رهاند شاهي را

دور كرد از كسوف ماهي را

                              ( نظامي، كليات خمسه نظامي، صفحه 737 )

 
در  ابيات ديگري نظامي ، یهودی را معادل با «شر» قلمداد  كرده که در مقابل «خیر» قرار دارد.
 
باجهودی معاملت می ساخت
خیر دید  آن جهود را بشناخت
به عقیدت جهود کینه سرشت
مار نیرنگ و اژدهای کنشت
 
مولوی می گوید با این که حق در همه جا و همه چیز جلوه می کند، اما شناخت آن کار هر کسی نیست. اگر چنین امری کار ساده ای بود دیگر یهودی، مسیحی و زردشتی بودن معنایی نداشت.

 

گـــر میــسر کردن حـــــق رَه بُدی

 

 

هر جهود و گبر از او آگه بُدی

خانـــــه ی آن دل که ماند بی ضیا

 

از شــــعاع آفـــتــــاب کبریا

تنگ و تاریک است چون جان جهود

 

بی نوا از ذوق سلطـــان ودود

در كتاب مثنوي معنوي  مولوي شاهد آنیم که به جریان قتل عامی بزرگ اشاره مي شود. قتل عامي كه در آن صد ها هزار مسيحي ( نصارا. و يا نصراني. ترسا) كه مولوي از انان بعنوان مومن مظلوم ياد مي كند به دست پادشاه ظالمي از قوم يهود كشته مي شوند و جويها از خون به راه مي افتد.

بود شاهی در جهودان ظلم ساز.

دشمن عیسی و نصرانی گداز

عهد عیسی بود و نوبت آن او

جان موسی او و موسی جان او

شاه از حقد جهودانه چنان

گشت احول کالامان یا رب اما

صد هزاران مومن مظلوم کشت

که پناهم دین موسی را و پشت

به راستی چگونه ممکن است که یهود حاضر شود با آن روحیه خودبرتر انگاری خاص، در اشعاری که به ادعای پورپیرار از تولیدات خود یهود  است ، مسیحیان را مومنین مظلوم و خود را ظالمین آدم کش  معرفی نماید؟!!

 مولوي  در قصه پادشاه ستمگر یهود به موضوع تفرقه افكني توجه داده و یکی از حربه‏های قدیمی و حیله‏های همیشگی يهود را تفرقه انداختن بین اقوام در زماني دانسته که از راه استبداد و قتل و غارت نتیجه نگرفته اند. از این رو وقتی ستم پادشاه بر نصارا کارگر نشد و بلکه موجب تقویت اتحادشان و پافشاری بر اعتقادشان گردید، وی به حیله وزیر مکار متوسل شد و از راه نفوذ بر جمع مسیحیان و همرنگ شدن با آنها وارد شد. وزیر مکار به شاه گفت: تو از کشتار مسیحیان به نتیجه نمی‏رسی، زیرا آنان تقیه کرده و عقاید خود را مخفی می‏کنند. اگر چه در ظاهر خود را با تو همراه و هم عقیده نشان می‏دهند، ولی در باطن بر کیش خود هستند. بنابراین من باید به جمع آنان داخل شده و خود را از آنان معرفی کنم تا بر اسرار پنهانشان واقف گردم و سپس نقشه‏های بعدی را اجرا کنم. برای این که بتوانم نظر آنان را به خود جلب کنم، باید خود را دشمن تو نشان دهم؛ بنابراین تو دست و گوش مرا بِبُر و بعد از شکنجه در میان خلق بگردان و بر همگان ثابت کن که مرا از خود رانده‏ای. من به مردم خواهم گفت که شاه مرا به جرم نصرانی بودن به این روز انداخته است و زنده ماندنم هم به برکت معجزه حضرت عیسی است، زیرا شاه می‏خواست مرا بکشد ولی به لطف و معجزه عیسی از دستش رها شدم.

آيا اين پيام( ظرف یا ديوان اشعاری كه به قول پورپيرار جزو توليدات يهود است )  با مظروف مورد نظر (  پنهان نگهداشتن چهره جنايتكارانه آن قوم ) هيچگونه تطابق و همخواني دارد؟


در ابیات مولوی نکات مهمي  وجود دارد: او حقیقت شرایع را یک چیز  مي داند كه همه از یک دین حاصل شده‏اند. شریعت موسی با شریعت عیسی تفاوتی ندارد. هر دو پیامبرِ خدای واحدند و هر دو همه را سوی خالق یکتا دعوت کرده‏اند. نه تنها شریعت عیسی و موسی اتحاد ماهوی دارند، بلکه همه شرایع الهی به دین واحد می‏رسند که خدای واحد معین گرده است.

یکی از مسائلی که تحمّلش برای مشرکان مکه سخت می‏آمد، دعوت قرآن از همه اهل کتاب به کلمه واحدی بود. آنان نمی‏توانستند شاهد اتحاد پیروان ادیان آسمانی باشند، زیرا ادیان آسمانی در حقیقت یک چیز بوده و هیچ منافاتی با هم ندارند. همه انبیای الهی مردم را به توحید، معاد، نبوت و حیات طیبه دعوت می‏کردند. به همین دلیل کتب آسمانی و رسولان قبلی را تأیید کرده و به آمدن پیامبر بعدی مژده می‏دادند. بنابراین آنان که این حقیقت را درک نکرده و تعدد شرایع را مساوی تعدد ادیان دانسته‏اند، مانند انسان احولی (دوبین) هستند. که خلاف بینی او از عیب دیدگان وی ناشی می‏شود، ولی او گمان می‏کند که واقع را می‏بیند. مولانا در ابیات یاد شده نیز درصدد بیان همین مطلب است. پادشاه یهود در حکایت مثنوی، یک شخصیت مریض القلب است که به جهت ضعف بصیرت نمی‏تواند اتحاد رسالت موسی و عیسی را درک کند و براساس پندار غلط خود و به بهانه دفاع از آیین موسی علیه‏السلام به قتل عام پیروان عیسی علیه‏السلام می‏پردازند.

مولوی در این حکایت غرض‏ورزی پادشاه جهود را موجب بدبینی مفرط او به نصارا دانسته و می‏گوید: انسان غرض‏ورز از دیدن هنر کور است. دلدادگی به چیزی انسان را از غیر آن چیز متنفر می‏کند، زیرا صدها حجاب از چنین دل مریضی به چشم و گوش او کشیده خواهد شد.

خشم و شهوت مرد را احــول کـند              

ز اســـــتقامــت روح را مُــبْدَل کند

چـــون غـــرض آمد هنر پـوشـیـده شـــد                 

صـد حجـــــاب از دل به سوی دیده شد


تحریف در تورات و انجیل از علل اساسی بعثت پیامبر خاتم بود. مولوی
تحریف در تورات و انجیل را از حیله‏های وزیر مکار دانسته و گفته است: او نُقبای نصارا را که دوازده نفر بودند به شاگردی برگزید و آنها را جداگانه به حضور می‏پذیرفت و رطب و یابس‏هایی را به نام تعالیم مسیح و از موضع جانشینی حضرت عیسی به آنها یاد می‏داد. آنگاه که تصمیم گرفت آخرین نقشه خود را به اجرا درآورد، طوماری به نام هر کدام از این دوازده نفر تشکیل داد و روش زندگی فردی و اجتماعی را در آن نوشت؛ ولی مضمون طومار را طوری نوشت که ضد مضمون دیگر طومارها بود. به هر یک از این افراد گفته بود تو بعد از من خلیفه و جانشینم خواهی بود و باید مردم را بر اساس آنچه در این طومار نوشته‏ام هدایت کنی. بقیه وظیفه دارند از تو پیروی کنند. هر کس از تو اطاعت نکرد خونش حلال بوده و تو باید او را از میان برداری. آنچه گفته‏ام سری از اسرار است و تا من زنده‏ام نباید کسی از آن آگاه گردد. بدین طریق حکم قتل نقبای دوازده‏گانه را صادر کرد و بعد از مدتی دوازده فرقه در یک دین به وجود آمدند که هر یک تشنه خون دیگری بود.

قوم عیسی را بُد اندر دار و گیر           حاکمانشان ده امیر و دو امیر

هر فریقی مر امیری را تبع                 بنده گشته میر خود را از طمع

این ده و این دو امیر و قومشان            گشته بنده آن وزیر بد نشان

اعتماد جمله بر گفتار او                     اقتدای جمله بر رفتار او

پیش او در وقت و ساعت هر امیر        جان بدادی گر بدو گفتی بمیر

ساخت طوماری به نام هر یکی            نقش هر طومار دیگر مسلکی

حکم‏های هر یکی نوعی دگر               این خلاف آن ز پایان تا به سَر

بررسي ادعاي محو امكان نگارش بر اثر وقوع پوريم ( 2 )


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت  سي  و يكم )

 

ناصر پورپيرار در دويست و شصت و چهارمين مقاله از سلسله مقالات خود پيرامون " آشنايي با ادله و اسناد پوريم " اطمينان خاطر كامل مي دهد كه از زمان اجراي پوريم در حدود 1000 سال قبل از ظهور اسلام، تا قرنهاي متمادي بعد از ظهور آن، امكان هرگونه نگارش بر هر متريال در سراسر عالم از بين رفته است.

اطمینان داریم که با افول نور شرق میانه در اثر کشتار وسیع پوریم، هر نوع نگارش بر هر ماتریال و با ابزار معین و ثابت و استاندارد در منطقه ما و به نشانه هایی که می آورم در سراسر عالم، تا قرون اخیر تعطیل بوده است. 

حال اگر بطور فرضي ادعاي وي مبني بر تعطيل شدن هر نوع نگارش بر هر ماتريال بر اثر قتل عام كليه ساكنين منطقه شرق ميانه  در جريان وقوع پوريم را بپذيريم، با كدامين حجت عقلي و شواهد تاريخي مي توانيم بسط ادعاي وي در خصوص عدم وجود هر گونه نوشت افزار در سراسر كره زمين ( يعني حتي در مكان هايي كه هيچ ارتباطي با منطقه اجراي پوريم نداشته اند) را بر اثر وقوع ماجراي پوريم بپذيريم؟

در صورت صحيح  قلمداد نمودن ادعاي پورپيرار  نكته حيرت انگيز و چالش آفريني كه نمودي چشمگير مي يابد اينست كه براستي چرا در قرآن كريم كه حدودا" ده قرن بعد از كشتار پوريم در  يكي از محدوده  هاي جغرافيايي و يا منتهي به جغرافياي وقوع آن نازل شده است ، بعضا" جزيي ترين مسائل شخصي انسانها ( بالاخص مردمان آن روزگار سرزمين عربستان ) با دقت  مورد بررسي و نقد موشكافانه قرار داده شده و رهنمود هايي نيز  به فراخور براي اصلاح و يا رفع هر يك  ارائه گرديده و همچنين به وقايع ريز و درشت تاريخي فراواني بمنظور عبرت آموزي بشر آنروز و نسل هاي آتي  دخول گرديده ولي هيچ اشاره مشخص و قابل اتكا و استفاده اي به ماجرايي به بزرگي پوريم در آيات آن نگرديده است؟

 نكته بعدي اينكه كه در زمان ظهور دين مبين اسلام در سرزمين عربستان گروه زيادي از اهل كتاب  ( يهود و نصارا ) و غير اهل كتاب ( امييون ) در كنار يكديگر زندگي و داد و ستد مي كرده اند و عليرغم اختلافاتي كه با يكديگر در رابطه با پاره اي از امور حتي بسيار جزيي داشته اند ولي هيچگاه جنگ و نزاع و  حتي مشاجره اي ناشي از كدورتها و كينه هاي باقي مانده از كشتار بزرگ و خانمانسوز پوريم با يكديگر نداشته اند.

مگر پورپيرار معتقد نيست يهوديان آمران اصلي كشتار پوريم بوده و ساكنين صحراي عربستان نيز همان معدود نجات يافته گان از اين كشتار عظيم بوده اند كه به صحراي مذكور گريخته اند؟ براستي اگر اينگونه است آيا نمي بايست شاهد درگيري ها وبحث هاي زيادي بين بازماندگان اين دو گروه پيرامون آن نسل كشي عظيم مي بوديم؟

و اما در ارتباط با ادعاي وي مبني بر عدم وجود هرگونه ابزار و آلات نوشتاري پس از  اجراي پوريم تا ظهور دين اسلام و همچنين تا قرنها بعد از ظهور آن در منطقه ما و سراسر عالم گفتني است كه اين ادعا بطور كامل با مندرجات قرآن كريم كه نام نوشت افزارهای متعددي در آن آمده است در تناقض است.

پاره اي از اين نوشت افزارهاي اشاره شده در قرآن كريم به قرار ذيل است:


قرطاس : یعنی كاغذ . از اين نوشت‌افزار در قرآن دوبار ياد شده است: ولو نزلنا عليك كتاباً في قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين(انعام/7/7). « اگر فرومي‌فرستاديم بر تو كتابي را در كاغذ ( نوشته‌اي در كاغذ) كه آن را با دست‌هاي خويش لمس مي‌كردند، بي‌گمان كه ناباور شدند، مي‌گفتند : اين ( كتاب) جز جادويي آشكار ، چيزي نيست.» و نيز در آيه 91 به صورت جمع ( قراطيس) آمده است.

يكي از ابزارهاي رايج در نگارش ميان اقوام و ملت‌هاي گوناگون در عصر نزول، كاغذ بود. طبق شواهد تاريخي در آن زمان كاغذ در هندوستان ساخته مي‌شد و حجاز هم مركز تجارت بود و مردم با اين كالاي تجاري كه به شام ، يمن و روم مي‌رفت،‌ آشنا بودند و از آن استفاده مي‌كردند. بنابراين از همان آغاز نزول وحي دسترسي به اين وسيله فراهم بود ، اگرچه به لحاظ وارداتي بودن آن و شايد بالا بودن قيمت،‌ چندان فراوان نبوده كه هرگاه بخواهند و هر اندازه بخواهند، فراهم آورند.

قلم:  خامه تراشيده . اين ابزار نگارش به صورت مفرد و به صورت جمع ‹‹اقلام›› در چهار مورد در قرآن بكار رفته است (سوره علق، آیه 4؛ سوره لقمان، آیه 27؛ سوره ن و القلم؛ سوره آلعمران، آیه 44(

قلم به خامه تراشيده شده گفته مي شود. راغب در مفردات آورده است:‌ اصل القلم القص من الشيئ ... وخص ذالك بما يكتب به. ( قلم در اساس به معناي كندن از چيزي است ) اين اسم (‌ قلم) به آن چه به آن نويسند،‌ اختصاص يافته است. دهخدا چنين آورده است: چيدن و تراشيدن و قطع كردن چيزي را گويند.

صحف: به معنی برگهایی از كاغذ كه روی آن نوشته شده است برگی كه از دو رو مكتوب باشد این واژه به همان صورت، در هشت مورد از آیات قرآنی آمده است. (سوره طه، آیه 133، سوره نجم، آیه 36؛ سوره عبس، آیه 13؛ سوره تكویر، آیه 10؛ سوره اعلی، آیه 19-18؛ سوره مدثر، آیه 52؛ سوره بینه، آیه 2(

صحف را در لغت جمع صحيفه  مي دانند. راغب در مفردات گويد:‌ الصحيفة ، المبسوط من الشيء و الصحيفة، التي يكتب فيها و جمعها صحائف و صحف و المصحف ما جعل جامعاً للصحف الكمتوبة و جمعه مصاحف. ( يعني: هر چيز پهن را صحيفه گويند. صحيفه چيزي است كه برآن نويسنده وجمعش صحايف و صحف است. و مصحف جامع برگ‌هاي نوشته شده را گويند وجمع آن مصاحف است)

رق: به معنی پوست نازك و ظریفی كه بر آن می نویسند و برگ سفید  است . این كلمه در آیه در فی رق منشور بكار رفته است(سوره انبیاء، آیه 104(

راغب در مفردات چنين آورده است: و الرّق ما يكتب فيه شبه الكاغذ. چيزي كه بر آن نويسند و شبيه كاغذ است.

خداوند در سوره طور مي‌فرمايد: والطور. و كتاب مسطور. في رق منشور ( طور/52/3-1) « سوگند به طور و كتاب نوشته شده در پوستي گسترده.»

سجلّ : سنگ يا هر چيزي كه در آن نويسند.

راغب در مفردات گويد: ‌والسّجلّ قيل حجر كان يكتب فيه، ثم سمي كل مايكتب فيه ثم سمي كل ما يكتب فيه سجلاً.

خداوند در قرآن چنين آورده است: يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب( انبياء/21/104).

روزي كه پيچيم آسمان را همانند پيچيدن نوشتارها ، مر آن چه را نوشته است»

مداد: مركبي كه در نوشتن به كار مي‌رود.

در لسان العرب آمده است: والمداد ، الذي يكتب به: آن چه كه بدان نويسند.
خداوند در قرآن مي‌فرمايد: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي ... ( كهف /18/109). « (اي پيامبر) بگو اگر دريا مدادي ( مركبي ) مي‌‌شد براي نگارش سخنان پروردگار، هر آينه پايان مي‌يافت دريا (خشك مي‌شد) پيش از آن كه پايان يابد سخنان پروردگارم.»

كتاب:‌ نوشته‌ يا مجموعه نوشته‌ها. اين واژه در قرآن مجيد فراوان به كار رفته است چه به صورت مفرد ، چه به صورت جمع . گاه اشاره به كتاب‌هاي پيامبران پيشين (صلي الله عليه واله) دارد. گاه اشاره به قرآن مجيد. گاهي نامه اعمال بندگان در قيامت را گويد. گاه هر نوشته‌اي را به صورت عام گويد.

آن چه از آيات به دست مي‌آيد ، تأييدي است بر اين كه اين گونه وسايل آشناي مردم و بهره برده مردم عصر نزول قرآن بوده است و ايشان از اين وسايل در امر نگارش بهر‌ه‌ برده‌اند.

بررسي ادعاي محو امكان نگارش بر اثر وقوع پوريم (1)


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت  سي ام )


ناصر پورپيرار در مقاله 264  از سلسله مقالات خود تحت عنوان آشنايي با اسناد و ادله پوريم ادعا مي كند كه بر اثر اجراي قتل عام پوريم امكان هر نوع نوشتن بر هر  ماده ( اعم از چوب و سنگ و پارچه و كاغذ و آهن و مس  و ... ) و با هر ابزار ثابت و معين  ( قلم سنگي ، چوبي ، فلزي ، مويي و ... ) نه تنها در منطقه ما بلكه در سراسر عالم !!!! تعطيل و ناممكن گشت و اين موضوع تا قرون اخير ادامه داشته است.

اطمینان داریم که با افول نور شرق میانه در اثر کشتار وسیع پوریم، هر نوع نگارش بر هر ماتریال و با ابزار معین و ثابت و استاندارد در منطقه ما و به نشانه هایی که می آورم در سراسر عالم، تا قرون اخیر تعطیل بوده است. به زبان دیگر پوریم تحول تدریجی در تکمیل ابزار قلم را متوقف کرد و نمونه هایی را که اینک در دست داریم، به خوبی حکایت می کند که تا دوران نزدیک به ما  وسیله رسمی و فنی معینی برای نگارش در سراسر عالم موجود نبوده است. مورخ با مراجعه به اسناد اثباتی این مطلب، هنگامی که تا همین چند قرن اخیر ، صاحب منصبان فرهنگی و یا سیاسی و نظامی و اشراف جهان را مشغول نگارش با قیک قطعه پر می بیند، به خصوص هنگامی که انواع خنجر و دشنه و گرز و شمشیر و کمان و زره جنگ آوری در اروپا فراوان است، اما ابزار نگارش در دربارها هم جز همان پر نیست، آن گاه به عمق مصیبتی آگاه می شود که پوریم بر سرنوشت فرهنگی بشر حاکم کرد.)  ناصر پورپيرار – آْشنايي با اسناد و ادله پوريم / ايرانشناسي بدون دروغ 264  يكشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت: ۲۳:۳۲ )

 واژه "قلم دو بار در قرآن به كار رفته است كه عبارتند از: "اقْرَأْ بِاسْم‌ِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَق‌...الَّذِی عَلَّم‌َ بِالْقَلَم‌ِ "( سوره علق‌، آيه چهار )

 و "ن‌َّ وَ الْقَلَم‌ِ وَ مَا یَسْطُرُون‌َ"( سوره قلم‌، آيه يك )

خداوند در قرآن به قلم ارزش  والايي داده و به آن سوگند یاد كرده است: (سوگند به قلم و آنچه با قلم می‌نویسند ) این آیه مباركه اهمیت نوشتن را می‌رساند كه چقدر باارزش است. خدای سبحان در این آیه به قلم و آنچه با قلم می‌نویسند سوگند یاد كرده است ، و از ظاهر سیاق برمی‌آید كه منظور از قلم ، مطلق قلم، و مطلق هر نوشته‌ای است كه با قلم نگاشته می‌شود، و از این جهت این سوگند را یاد كرده كه قلم و نوشته از عظیم‌ترین نعمت‌های الهی است، كه خدای تعالی بشر را به آن هدایت كرده، بوسیله آن حوادث غایب از انظار و معانی نهفته در درون دل‌ها را ضبط می‌كند... بنابراین، سوگند خوردن خدای تعالی به قلم، و آنچه می‌نویسند سوگند به یكی از نعمت‌ها است.

درباره سوگندهايي كه خداوند متعال در قرآن كريم ياد فرموده‌ است، بايد گفت‌: كه آن سوگندها داراي دو پيام و يك نتيجه هستند.


پيام اول‌: توجه به موضوعي است كه دربارة آن قسم ياد شده تا شنوندگان با پي بردن به عظمت موضوع‌، در مفاد آن بيشتر دقت كنند.


پيام دوم‌: توجه به اهميت چيزي است كه قسم به آن تعلق گرفته‌. خورشيد، ماه‌، ستارگان‌، شب و روز، نفس انسان و كيفيت هدايت و اضلال و ساير چيزهايي كه قرآن به آنها قسم ياد كرده‌; اموري بسيار مهم و داراي نكات برجسته‌، تأمل برانگيز و دقيق هستند.


حاصل و نتيجه اين دو پيام‌، تحرك فكري انسان و تلاش براي علم و فهم بيشتر است‌. واضح است كه اين نوع سوگندها به دليل اثرات مفيد و سازنده با سوگندهاي لغو و بي پايه كه معمولاً همراه با نوعي توهين به مقام شامخ ربوبي و يا ساير مقدسات مي‌باشد، نسبتي ندارد و در حقيقت اين دو نوع قسم‌، از دو مقوله جدا و بي‌ارتباط با يكديگر هستند.

 لذا اگر سخن پورپيرار را بپذيريم كه بر اثر كشتار پوريم :

" هر نوع نگارش بر هر ماتریال و با ابزار معین و ثابت و استاندارد در منطقه ما و به نشانه هایی که می آورد در سراسر عالم، تا قرون اخیر تعطیل بوده است  به زبان دیگر پوریم تحول تدریجی در تکمیل ابزار قلم را متوقف کرد و نمونه هایی را که اینک در دست داریم، به خوبی حکایت می کند که تا دوران نزدیک به ما  وسیله رسمی و فنی معینی برای نگارش در سراسر عالم موجود نبوده است "

 

آنگاه چگونه مي توان پذيرفت كه قرآن كريم در آيات خود به ابزاري  ( قلم ) اشاره مي كند كه بنا به استدلال ناصر پورپيرار از يكهزار سال قبل از بعثت پيامبر تا قرنها پس از آن ، در سراسر منطقه و بلكه عالم  وجود خارجي نداشته است و بشر آنزمان و نسل هاي متعدد قبل از او هيچگونه معرفتي نسبت به آن نداشته اند!!

 آيا به قصد معطوف نمودن ديدگان مردمان آن روزگار  به عظمت يك پديده،  قرآن مي بايست به شيئي سوگند ياد مي نمود كه براي مخاطبين كاملا غريب و موهوم  بود.

و آيا قرآن كريم  به قصد ايجاد تحرك فكري و تلاش  بيشتر بشر براي علم و فهم افزونتر ، به شيئي قسم خورده  كه آن شيئي اساسا عينيت بيروني نداشته  است؟!!

  جالب تر اينجاست كه اولين سوگندي كه خداوند در قرآن بيان كرده سوگند به قلم است.  زيرا كه بر اساس ترتیب نزول سوره ها، اولین آیاتی که بر پیامبر اکرم نازل شد، آیات سوره علق بوده و پس از آن، سوره "قلم" به پیامبر اکرم نازل شد. با این سوگند، خداوند به اهمیت قلم و نویسندگی اشاره کرده و همانند سوره علق ( اولین آیات نازل شده ) مقام والای قلم و سطور را به مخاطبان گوشزد کرده است. چرا که قلم و نویسندگی، سرچشمه پیدایش تمام تمدنهای انسانی، پیشرفت و تکامل علوم، بیداری اندیشهها، شکل گرفتن مذهبها و سرچشمه هدایت و آگاهی بشر است.

اگر سخن پورپيرار را مبني بر عدم وجود هرگونه اثري از قلم در طول قرنها قبل و بعد از اسلام بپذيريم، آنگاه چگونه مي توان پذيرفت كه پروردگار بزرگ  جهت جلب  و سپس هدايت ذهن بشر به سوي عظمت آفريده هاي خويش ،  نخستين سوگند خود را به چنين ابزاري كه براي بشر آنروز كاملا ناشناخته و بي هويت بوده است ياد  مي كند.

 

 به هرصورت متاسفانه شاهد آن هستيم كه  از يك سو ناصر پورپيرار در  مقالات اسلام وشمشير  خود كتاب قرآن را يك كتاب الهي كامل و  بي عيب و نقص بر مي شمرد. و از سويي ديگر در مقاله فوق الاشاره با انكار وجود قلم از زمان هخامنشيان تاقرون اخير ، عدم اعتقاد راسخ خود به محتواي اين كلام الهي را بمنصه ظهور مي گذارد.

 لازم بذكر است در چهل و چهار سوره قرآن، ضمن صد و چهار آيه، صد و هيجده مورد سوگند در قرآن آمده كه نود و پنج مورد سوگندهاي آفريدگار جهان است . در بيست و سه سوره ،  آغاز آن سوره با سوگند مي‏باشد . در دو مورد سوگندهائي است كه از زبان رسول خدا در اثبات وقوع روز قيامت و محاسبه اعمال و جزاء در آن روز آمده است، در چهار مورد قسمي است كه از برادران حضرت يوسف آمده است و يك مورد، سوگندي است كه ساحران براي فرعون ياد كرده‏اند كه بر موسي غالب خواهند شد. يك مورد نيز سوگندي است كه شيطان در اغواء بندگان غير مخلص ياد كرده است. پانزده مورد نيز مربوط به مشركين و منافقين و منكرين روز قيامت مي‏باشد.


پس سوگندهاي قرآني به شرح زیر هستند : 1- سوگندهاي الهي 2- سوگندهاي مردمي : شامل : الف ) سوگندهاي پيامبران ، ب ) سوگندهاي مردمان نظير : سوگند برادران يوسف ، ساحران ، مشركان ، منافقين ، منكرين 3 - سوگند  ابليس


آيا تخت جمشيد يك زيگورات عيلامي است؟


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار
( قسمت بيست و نهم )

ناصر پورپيرار مدعي است تخت جمشيد يك زيگورات عيلامي است.

آقای تلمیذ. زیگورات بودن تخت جمشید امری اثبات شده است و بقایای موجود از دو معبد ایلامی در کنار بناهای منتسب به داریوش و خشایارشا که فرصت تخریب آن را نداشته اند .......... نويسنده : ناصر پورپيرار يكشنبه 23 مهر 1385 ساعت 51: 0 ( پاسخ به خوانندگان )

وي در مقاله " آب و آشوب در لانه حشرات ايران شناس 5 " يكبار ديگر اين ادعا را به صراحت بيان داشته و تخت جمشيد را زيگورات ايلامي كهني معرفي مي كند كه در دهه هاي اخير فريبكارانه نام آن را تغيير داده اند .

اینک بر همه کس عیان است که باستان پرستان هیچ پیوند و پایه ای در هستی و هویت واقعی مردم خویش ندارند. در نزد آن ها تخریب یکصد و پنجاه هزار متر مربع ابنیه ی بی همانند ایلامی، در زیگورات کهنی که در دهه های اخیر با مسخرگی تمام بر آن نام بی معنا و کودک فریب تخت جمشید گذارده اند، کم ترین اهمیتی ندارد ( آب و آشوب در لانه ی حشرات ایران شناس! 5 / شنبه بیست و سوم مهر 1384 و ساعت 16:7) 

نكته  نخست اينكه ، سکویی که مجموعه ساختمانهای تخت جمشید بر روي آن ساخته شده است ، چهار ضلعی مضرسی است که میانگین عرض آن 300 متر و میانگین طول آن 420 متر است  و پهنه اي نزديك به 126000  متر مربع ( كمي  بیش از 12 هکتار ) را شامل مي شود. ناصر پورپيرار وسعت تخت جمشيد را 150000 متر مربع ( 15 هكتار )  بر مي شمرد . لذا در اينجا يك اختلاف ارضي !!!  24000 متر مربعي ( در حدود 2/5  هكتاري ) به چشم مي خورد كه معلوم نيست آقاي پورپيرار  با چه وسيله اي و به چه شكلي  اين قطعه سكو  و يا زمين  (بطول تقريبي 240 متر و عرض تقريبي 100 متر و يا هر طول و عرض متناسب ديگر  را ) ،  به زيربناي تخت جمشيد پيوند زده است ؟!!! 

 نكته ديگر اينكه از دير باز، کوه نمادی بوده برای گذر از يک مرحله و همنشينی با ايزدان. در جايی با اين اعتقاد كه " بالای هر کوهی خدا ايستاده است "، در جايی ديگر با فرود آمدن کشتی نوح بر کوه و يا سخن گفتن خدا با پيامبران در اين وادي مقدس که اولين معبد انسان بوده و هست.

بعدها هم معابد بر بالای کوهها يا شبيه به کوهها ساخته شده اند. معماری بناهای کوه مانند، در سرزمينهايی که بطور طبيعی فاقد کوه بوده اند بيشتر مشهود است از جمله 32 زيگوراتی که در منطقه بين النهرين و فلات ايران شناسايی شده اند.

 لذا برخلاف آنچه پورپيرار ادعا مي كند ، زيگورات شامل ابنيه  هاي متعدد و طويلي  نبوده كه در فضايي قريب به 150  هكتار گستردگي داشته باشد  . بلكه  بناي كوه مانندي بوده است كه  با خشت هاي  توپر و بصورت پلكاني آنهم در  محلهايي كه فاقد كوه بوده اند ساخته مي شده است و عمدتا" 3 ، 5 يا 7 طبقه خشتي را شامل مي شده است كه تا 100 متر ارتفاع داشته است.  زيگورات ها (  جايگاه يا معابدي كوه مانند )  در دوره كهن  توسط مردم بين النهرين (منطقه اي ميان دو رود دجله و فرات )  و براي خدايان بنا مي شده و در قسمت انتهايي آن به پرستش خداي خويش مي پرداختند.

 نتيجتا" :

1- با توجه به اينكه تخت جمشيد بنايي سنگي است ونه خشتي .

2- با توجه به اينكه در كنار تخت جمشيد كوه رحمت قرار دارد و عيلاميان به هيچ وجه  كمبودي از جهت نبودن ارتفاع مناسب براي برگزاري مراسم عبادي خود بر فراز آن احساس نمي كردند تا مبادرت به  ساخت  شبه كوه ( زيگورات ) نمايند. 

 3 -  و با توجه به اينكه  ادعاي بنا شدن تخت جمشيد بر روي خرابه هاي يك زيگورات عيلامي نيز  به لحاظ فني غير قابل قبول اشت زيرا كه  ساختمان تمامي زيگورات ها از خشت  هاي گلي مي باشد و از نظر  قواعد و اصول معماري سطح سخت ( بناي سنگي ) را نمي توان بر سطح غيرسخت و سست نهاد  قائم كرده و برافراخت و ساختمان تخت‌جمشید نيز چون بر روی صفّه‌ای سنگي بنا شده است كه در  دامنه  شمال غرب کوه رحمت  واقع است و كاملا مشخص است كه برای احداث این سکو سنگهای بخشهای وسیعی از دامنه کوه را کنده اند و با آوار آن ، بخشهای فروتر سطح دشت را بالا آورده اند تا سطحی صاف و تراز برای احداث کاخها  فراهم كنند،   از اين قاعده مستثني نيست .

فلذا اين ادعاي پورپيرار كه تخت جمشيد بر روي خرابه هاي يك زيگورات عيلامي كهن ايجاد شده  را جز يك شوخي  بي ارزش و بي محتوا  چيز ديگري نمي توان تلقي كرد .

 نكته مهم ديگر اين است كه در حفاری های انجام شده در محل پارسه تعداد بسیار زيادي کتیبه های گلی  به خط عيلامي که در انبارهای زیر پارسه انباشته شده بودند و بر اثر سوختن پارسه پخته  گرديده بودند یافت شده است. ترجمه بخشی از آنها مشخص نمود كه اين الواح حاوی دفاتر حسابداری امپراتوری هخامنشی است و فراتر از آن مشخص شد ایرانیان در آن زمان چگونه می زیسته اند به عنوان مثال مشخص شد کلیه کارگران و مهندسان در ساخت پارسه حقوق در یافت داشته  و زنان دارای حقوق کامل بوده و حتی مرخصی بارداری داشته و کسانی هم حقوق دریافت میداشته اند تا از کودکان مراقبت کنند. در لوحه هاي عيلامي مكشوفه از خزانه و باروي تخت جمشيد نام  " پارسه "  ذكر شده است و جالب اينكه اين نام  كه از نام قوم پارسی آمده است به همین صورت در سنگ نوشته خشايار شاه بر جرز درگاهای «دروازه همه ملل»  نيز نوشته شده است.

فرشته تاق بستان و حلقه كياني


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار

( قسمت بيست و هشتم )


ناصر پورپيرار كه مدعي است در تاريخ ايران زمين هرگز سلسله اي بنام ساسانيان وجود نداشته است، از تصوير فرشته اي كه در سمت راست طاق بستان حجاري شده است ، بعنوان يكي از ادله خود استفاده مي كند و مي نويسد:

حالا نیكه ( فرشته ) را بر سر در تاق بستان ببینید با همان حلقه ی پیروزی و مودت و نیز شاخه گلی به نشانه ی دعوت به دوستی، و آن گاه که سایر نمونه های هویت یونانی را در حجاری های همین طاق بستان به شما عرضه کردم، به ریش آن دروغ پردازان جای خوش کرده در کرسی های ایران شناسی دانشگاه های کنیسه و کلیسایی غرب بخندید که با خریداری و یا تحمیق روشن فکری موظف ایران، این نیکه را که هیچ سابقه ی حضور مثلا در بناهای نیمه کاره ی تخت جمشید هم ندارد، یک حجاری در مجموعه ابنیه ی ساسانی معرفی کرده اند، که هیچ نشانه ای از آن ها جز از همین قبیل جعلیات نیافته ایم!!!

حالا به این تاق ارک کنستانتین درشهررم دقت کنید و شباهت بی نظیر آن را با طاق بستان در حوالی کرمانشاه بسنجید، که چه گونه هر دو نمونه از معماری واحد بازیلیکایی بهره برده اند. تنها تفاوت آن ها در پرچم پیروزی است که فرشته ی رمی به جای حلقه ی پیروزی به دست دارد. چه گونه روشن فکران ما برای پذیرش داستان های تاریخی موجود حتی حوصله ی ورق زدن یک مرجع مغایر را برای آگاهی بیش تر از خود نشان نداده و این مسخ شدگی مطلق، چه منطقی جز وابستگی و یا لاقل شیفتگی بی تعقل داشته است؟!!

( ناصر پورپيرار -  مدخلي بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۹۶) 


مي دانيم تاق بستان داراي سه قسمت است ( تاق كوچك ، تاق بزرگ و نگاره تاجگذاري اردشير دوم ) در فرهنگ ايران باستان، شهريار ( پادشاه ) ، نماينده اهورا مزدا در زمين بود. نگاهى به حكاكى هاى نهفته در نقش برجسته هاى شهرياران ايرانى، گواهى براين مدعاست. برهمين مبنا در نگاره ي تاجگذاري اردشير دوم ، شاه در میان و در سمت راست وی فروهر (FARAVAHAR) قرار دارد. برابر آیین ایرانیان باستان هر کس که می خواست شاه باشد لازم بود دارای شایستگی شاهی و فرکیانی (ایزدی)  باشد. از نیروی این فرکیانی است که شخص در کمالات روحانی و نفسانی آراسته می گردد و از سوی خداوند برای راهنمایی مردم برگزیده می شود. در آیین زرتشتیان، هر کس که مورد خشنودی پروردگار باشد خواه پادشاه، خواه پارسا یا خواه دانشمند، دارای فر ایزدی است.
 



نگاره ي فروهر همیشه در زمان باستان به صورتی که در  پائين نقش شده، نمایان است که در آن فروهر تاجی کنگره دار بر سر دارد و حلقه ی فر ایزدی را به شاه می دهد.


 


نگاره ي فروهر در كاخ خشايارشا در تخت جمشيد
( به حلقه  فر ايزدي كه در دست اوست توجه كنيد )  


تصوير فرشته  بر روي بشقاب  نقره ي ساساني ( به تشابه آن با فرشته حكاكي شده بر روي تاق بستان توجه فرمائيد )



 

 این بشقاب نقره ی ساسانی در موزه ی بریتانیا قرار دارد.    
 
حلقه كياني كه در مراسم تاجگذاري اردشير دوم توسط نگاره ي فروهر  به  وي  تحويل داده مي شود  شبيه حلقه اي است كه در دست فرشته حجاري شده بر روي  سمت راست تاق بستان قرار دارد. خود پورپيرار هم معترف است كه وجود اين حلقه در دستان فرشته مذكور تنها تفاوتي است كه بين آن و تصوير منقوش بر تاق ارك كنستانتين در شهر رم وجود دارد. بنابراين با استناد به مميزه مذكور و بودن  مشابه اين حلقه در نگاره اردشير  دوم بهنگام تاجگذاري، براحتي مي توان نتيجه گرفت كه تصوير فرشته تاق بستان آميزه اي است از هنر حجاري يوناني و ايراني و نه آنچنان كه پورپيرار مي گويد معماري صرف يوناني. لباس شاه ونگاره ی فروهر تا حدی یکسان است. هر دوی آنها شلواری چین دار به پا دارند که توسط بندی به مچ پایشان چسبیده است و اين طرز پوشش به هيچ وجه با پوشش يونانيان در ان زمان همخواني ندارد. درسمت چپ شاه، میترا یا مهر قرار دارد. مسیح از لحاظ تولد و آیینش بسیار شبیه میتراست. حتی بسیاری از آیینهای مسیحی همان آيين های میتراییسم هستند. تصویر وی در کنار تصویر شاه بیانگر پاک شدن قلب شاه از نفرت و روی آوردن به مهر ورزی است. پیکان های نوری از سر میترا در تمامی سمت ها پراکنده شده و هر پیکان نوریست که مهر می پراکند تا شاه را در بر گیرد. هم چنین میترا شاخه ای از نبات که «برسم» نام دارد در دست دارد که با آن مشغول اجرای آیین زایندگی و کامیابی است.   در  نگاره ي تاجگذاري اردشير دوم  ، ایزد مهر(ميترا) برروي گل نيلوفر آبيدر اسطوره ها آمده كه ایزد مهر از اين گل متولد شده است  و گفته شده كه مهر از پاک بانوی باکره‌ای به نام آناهیتا در دریاچه هامون به دنیا آمد در حالی که آن دو را دریایی از گل نیلوفر در برگرفته بود. فردوسی در شاهنامه میترا را فریدون و آناهیتا را فرانک نامیده است. در نگاره‌های باستاني، نقش ميترا/ مهر را معمولاً به شكل مردی كه پرتوهای نوراني بر گرد سرش ديده می‌شود، نشان می‌داده‌اند. اين سنت نگارگری در عصر ساسانی، به گونه افزودن پرتو يا هاله‌ای نورانی بر گرد سرِ پادشاهان و پس از آن بر سر پيامبران و شخصيت‌هاي دينی ادامه پيدا كرد.  نگاره ي ارزنده اي  از سده   چهارم پيش از ميلاد مسيح بر جاي مانده و در موزه آرميتاژ نگهداري مي شود  كه  خشايارشا را در حال نيايش آناهيتا كه سوار بر شير است نشان مي دهد. مرواريد یکی از نمادهای آیین مهر است که در نوشتارهای رمزآمیز عیسوی نیز یاد شده است. در سروده ای به زبان سریانی خطاب به عیسا، او را به مروارید همانند کرده و گفته است: بزرگ است شکوه تو؛ در آن تاجی که تو را نشانده اند، همانند نداری.ايستاده است.
در "تاق بستان" نیز فرشته ای دارای دیهیم  ( حلقه ) مروارید نشان بوده و فرشته دیگر، پیاله ای پر از مروارید دارد.
تصوير زير نگاره ای از یک شاهین هخامنشی نیز سه مروارید (یکی روی سر و دوتای دیگر در چنگالها) را نشان میدهد.آیا این عقاب همان لقب کوروش بزرگ در تورات، یعنی "شاهین شرق" میباشد؟   
 
همه اين مميزه ها نشانگر غير يوناني بودن نگاره هاي تاق بستان و اصالت ايراني آنانست.


 تاق بزرگ : بر سر در تاق  بزرگ كنگره هايي است كه در معماري هخامنشي هم ديده مي شود و پورپيرار عمدا" اين كنگره ها را  كه  شاهد ديگر بر واقعي نبودن ادعاي وي در خصوص معماري تاق مذكور است را ناديده گرفته است.  دو فرشته  (نيكه) كه نماد پيروزي هستند به صورت قرينه بر سر در اين تاق  ديده ميشوند.اصل اين فرشته ها از هنر يونان بوده و قبل از ميلاد مسيح  به معماري روم و بعد ها به هنر ساساني راه مي يابد.  دو درخت موسوم به درخت زندگي  با برگهايي شبيه برگ گنگرنيز بطور قرينه در طرفين ورودي تاق ديده ميشوند كه گفته مي شود اطباء در دوره ساساني از ميوه آن بعنوان داروا ستفاده مي كرده اند و هيچ ارتباطي با معماري يوناني ندارند.  
داخل اين تاق به دو طبقه مجزا تقسيم مي شود در طبقه فوقاني صحنه تاج ستاني خسرو پرويز در حالي كه وي در وسط و در حال دريافت حلقه سلطنت است ديده مي شود. در طرف راست صحنه مظهر اهورا مزدا و بر اساس نظريات جديدتر عاليترين مقام روحاني دين زردشت در عهد ساساني ( موبد موبدان ) درحال اعطاء اين حلقه است در طرف ديگر  آناهيتا يا ناهيد كه در ايران باستان به عنوان  ايزد بانوي آبهاي روان و الهه زيبايي ها پرستش مي شده است . وي كوزه اي كه از آن آب جاري است به دست  چپ و دردست ديگرش مشابه حلقه سلطنت ديده مي شود. . پوشاكي كه وي به تن دارد نمونه اي از پوشش بانوان ايراني در عهد ساساني است. حلقه كياني در نگاره  تاج گذاري اردشير بابكان نيز مشهود است.
                   
 

این  نگاره كه در ارتفاع دو متری از سطح زمین  در محوطه  نقش رجب قرار گرفته،  با توجه به کتیبه‌های آن به سه زبان قارسی میانه، پارتی و یونانی، صحنه‌ای را نشان می‌دهد که اردشیر بابکان (سمت راست) دارد حلقه  فر ايزدي را از اهورامزدا (سمت چپ) دریافت می‌کند؛ هم شاه و هم اهورامزدا سوار بر اسب‌اند و زیر پای اسب هرکدام   یک نفر افتاده‌است. فرد زیر پای اسب اردشیر باید اردوان (آخرین شاه اشکانی) باشد و دیگری اهریمن.   

نقش ديگر متعلق به شاپور اول است كه در طرف راست آن مظهر اهورامزدا سوار بر اسب نقر شده در حاليكه  حلقه فر ايزدي را به شاپور اعطاء مي‌كند ، در طرف چپ شاپور سوار بر اسب است و عده‌اي از بزرگان كشور عقب سر وي ايستاده‌اند
        



نقش ديگر نقش بهرام اول در تنگ چوگان است كه در حال دريافت فر كياني است . كتيبه اي نيز به خط پهلوي ساساني در بالاي سر بهرام  نقش شده و در زير پاي وي نقش دشمن او حجاري شده است




آيا همه اين ها نشانگر پيروي عامدانه نقوش از يك  سنت خاص ملي  و مذهبي ،  نيست؟      
     

افسانه قتل عام اقوام كهن شرق ميانه

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار

( قسمت بيست و هفتم )


پورپيرار معتقد است  كه كليه اقوام كهن حوزه ي شرق ميانه توسط يهوديان قتل عام شده اند و بهترين شاهد اين مدعا نيز اينست كه در  عصر كنوني به جز يهوديان  هيچ اثري از حيات ساير اقوام روزگار كهن وجود  ندارد.

یهودیان تنها قوم باقی مانده و جان به در برده، از روزگار کهن اند، در حالی که از مقطعی به بعد کم ترین نشانه ی حضور و حیات از بابلیان و آشوریان و عیلامیان و ثته گوشیان و مودرائیان و ستغیدیان و بسیاری از اقوام دیگر، در حوزه ی شرق میانه، به جای نیست!!! برای عقول غیر علیل تماشای همین منظره کافی است تا قتل عام کامل مردم منطقه به دست یهودیان در ماجرای پلید پوریم را قبول کنند. سپس سبب اصلی موفقیت یهودیان در مخفی نگهداشتن ماجرای پوریم در عهد باستان را، همین نبود حافظه ی انسانی دانستم و توضیح دادم  ( مدخلی بر ایران شناسی بی دروغ و بی نقاب، ۸۷ )

پورپيرار در حالي چنين ادعايي را  مطرح مي نمايد كه خود در جايي ديگر به صراحت تمام قوم عرب را بقاياي  مردمي مي داند كه از خطر مرگ توسط نيزه داران يهود گريخته و در صحراي  كنوني عربستان سكونت گزيده و ميراث دار تفكر و تمدن و اخلاق گذشتگان خود بوده اند.

ظهور و طلوع اسلام، در میان قومی که اینک عرب می خوانیم، و به دلایلی چند، به اعماق صحرا گریختگان اندک بقایای مردم بین النهرین، پس از ماجرای پلید پوریم اند که سایه و میراثی از تفکر و تمدن و اخلاق گذشتگان را در دور ترین خطه ی بین النهرین حفظ کرده اند، و جذب نسبتا سریع آن ها به آموزه های قرآن، مجموعا جوینده را بر نکات عمده ای هدایت می کند.  ( مقاله " یادداشت  برای آقای اسدی "  سوم فروردین 85 )

پورپيرار مدعي است براي اين ادعاي خود كه قوم عرب  بخشي از قوم ممتاز نجات يافته از قتل عام يهودند دلايلي چند دارد.

حال چگونه است كه اين دلايل چندگانه و به ظاهر فولادين به ناگه  آنقدر سست و بي پايه مي گردند كه تعامدا" به فراموشي سپرده شده و ايشان در مقاله اي ديگر مدعي مي گردند كه سبب اصلي موفقيت يهوديان در مخفي نگهداشتن ماجراي پوريم در عهد باستان، نبود حافظه ي انساني به دليل قتل عام كليه مردم ان زمان  حوزه ي شرق ميانه بوده يك طرف قضيه است و طرف ديگر قضيه اينست كه اگر ادعاي تازه پورپيرار مبني بر نابودي تمامي مردم غيريهود آن عهد توسط نيزه داران يهود را بپذيريم، وی چگونه می خواهد در خصوص منشاء آباء و  اجدادي  معرفی ساخته جهت قومي كه اينك عرب مي خوانيم  تجدیدنظر کند؟

  بعلاوه ٬ بر اين نظر پورپيرار كه يهوديان عصر ما چون تنها قوم باقي مانده  از اعصار كهن مي باشند پس مي بايست آنان را عامل قاتل عام ساير اقوامي دانست كه هم اكنون وجود خارجي ندارند  دو ايراد اساسي وارد است:

1- اگر يهوديان همه اقوام كهن ساكن در شرق ميانه را از بين برده باشند پس بدليل بيش از هزار و اندي سال قدمت زيستي و زاد و ولد افزونتر، بطور طبيعي مي بايست داراي جمعيتي بسيار بيشتر از بازماندگان احتمالي اقوام نابود شده و يا اقوامي كه قرنها بعد به تدريج در اين سرزمين ها ساكن شده اند باشند. در حاليكه مي بينيم به هيچ وجه اينگونه نيست و يهوديان در اقليت محض قرار دارند.

2- اگر يهوديان همه اقوام ساكن در شرق ميانه را از بين برده باشند ٬ پس به دليل سيطره طولاني مدت بر كل سرزمين هاي حاصلخيز و پرآب و ... خالي از سكنه آنان٬ مي بايست داراي حاكميت مطلق بر سرزميني با مرزهاي بسيار طولاني باشند. در حاليكه مي بينيم هرگز اين قوم در طول تاريخ داراي سرزمين ثابتي نبوده و  بالاخص در یک قرن گذشته همواره تلاش داشته به نحوي از انحاء در يك  محدوده جغرافيايي ثابت ، كشوري مستقل تشكيل دهد. این در حالی است که سایر اقوامی که به قول پورپیرار قرنها بعد از یهودیان در منطقه مستقر شده اند دارای سرزمین های پهناوری در قیاس با محل کنونی اسکان این قومند .

 

صنعت قلمدان سازي در ايران پس از ورود اسلام


بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار

( قسمت بيست و ششم )



ناصر پورپيرار در مقاله مدخلي بر ايران شناسي بي دروغ و بي نقاب 73 به موضوع قلمدان سازي در ايران پرداخته و  كوشيده به خوانندگان مقالات خود چنين القاء سازد كه چون هيچ قلمدان داراي تذهيب، تشعير، مينياتور، خطاطي و ترصيع مربوط به ماقبل دوره صفويه  در ايران يافت نگرديده است پس انبوه دانشوران و شاعران و مفسرین و مورخین و صاحب نظران ایرانی پیش از عهد صفویه جعلي و دروغين مي باشند. فلذا اين موضوع نشانه ديگري است بر اثبات اين ادعا كه تا پیش از ظهور صفویه بمدت 2200 سال نشانه های هستی بومی و روابط اجتماعی، در هیچ عرصه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ايران دیده نمی شود .

و اینک فقط یادآور می شوم که ساخت قلمدان ها در ایران، از سده ی دوم تسلط صفویه آغاز می شود،....... بدین ترتیب و با این همه، مورخ می پرسد مگر انبوه دانشوران و شاعران و مفسرین و مورخین و صاحب نظران ایرانی پیش از عهد صفویه، از فردوسی و بیرونی و خوارزمی تا ابن سینا و عطار و خیام و حافظ و سعدی و مولانا و بیهقی و غیره، به قلمدان نیاز نداشته اند و به کدام سبب در این سرزمین ابزار نگارش با هر شمایل و ترکیب و فن و ترفندی که باشد، از دوران ماقبل صفویه نیافته ایم؟ اگر دورتر از اواسط صفویه قلمدانی نبوده، پس از دو حال خارج نیست: یا قلم به دست و محتاج ابزار نگارشی ظهور نکرده و یا دانش تربیت استادان و سازندگانی در این فنون ظریفه نداشته ایم. حاصل هر دوی این موارد برابر است: ایران پیش از صفویه فاقد هستی اقتصادی و سیاسی و فنی و فرهنگی است. ( ناصر پورپیرار دوشنبه هجدهم تیر ۱۳۸۶ )

 مي دانيم با ظهور اسلام، استفاده از قلمدان براي كارهاي تحريري معمول گشت و در مدرسه ها، مكتب خانه ها و مراجع ديواني مورد استفاده قرار گرفت.  قلمدان که پيش از ظهور اسلام يعني از دوران ساسانيان به صورت مشبک و غير مشبک از فولاد و مفرغ بود و نقره کوبي و طلاکاري مي شد. پس از ظهور اسلام هم مورد استفاده نويسندگان، شعرا و مستوفيان قرار داشت. ناصر خسرو قبادياني که از شعرا و حکماي معروف ايراني است  و در قرن چهارم هجري يعني قريب ده قرن پيش مي زيسته در اشعار خويش درباره قلمدان مي گويد:

مرامرغي سيه سار است و گلخوار
گهر بار و سخندان در قلمدان

درعصر سلاطين سلجوقي که هنر فلزکاري درايران به اوج شکوه خود رسيد. هنر قلمدان سازي هم به موازات آن به تشويق رجال و بزرگان کشور پيشرفت کرد و اين فن نفيس به دست هنرمندان ايراني تا عصر تيموريان راه ترقي پيمود. به طوري که قلمدان هاي برنجي و پولادين ايراني در عرصه هنر از شاهکارهاي هنر فلزکاري به شمار مي رفت. و تعدادي از آنها امروزه زينت افزاي موزه هاي بزرگ جهان شده است

بعنوان مثال مي توان از :  قلمدان برنجی دوره سلجوقی با نگاره های دایرة البروج نام برد.  این قلمدان در ۶۸۰ ه.ق به امضای محمودبن سنقر ساخته شده است. (ج.آلن؛فلزکاری) نقش روی قلمدان کلاً به سه قسمت شده که در هر قسمت یک دایره بزرگ قرار دارد و داخل هر دایره چهار دایره کوچک که قطر هر دایره کوچک چهار پنجم قطر دایره بزرگ است و مجموعا داخل این ۱۲ دایره صور فلکی ۱۲برج سال به این ترتیب  ترصیع شده:

1_ دایره سمت چپ: حمل (Aries)، ثور(Taurus)، جوزا (Gemini)، سرطان(Cancer)

2_ دایره وسط: اسد (Leo)، سنبله(Virgo)، میزان(Libra)، عقرب(Scorpio)،

3_ دایره سمت راست: قوس (Sagittarius)، جدی (capricorn)، دلو(aquarius)، حوت(pisces)،

این قلمدان هم اینک در موزه بریتانیایی لندن نگهداری می شود.

قلعه ليسار که به دژ يا قلعه "سلسال" معروف است در ۱۵ کيلومتري شمال شهر "تالش" و در جنوب شهر "ليسار" نزديک به دهکده "نومندان" واقع شده است. در کاوشهاي صورت گرفته در خصوص اين قلعه نکات بسيار جالبي وجود دارد که يکي از آنها ارتباط مستقيم و عميق ميان نقوش سفالينه و ظروف بدست آمده در قلعه با نقوش دست بافته هاي سنتي منطقه کهن تالش است که شامل نقوش کاجها، گلها، حيوانات و اشکال هندسي است.  در سال  ۱۳۸۲طي کاوشي در اين قلعه سه شيء با ارزشي از قبيل "پيکان فلزي" ، " قلمدان مسي نقره کوب" و "يک سکه مسي" مربوط به قرن پنجم و ششم هجري از تبار اتابکان بدست آمده است.

بر روي "قلمدان مسي نقره کوب" که از اشياي منحصر به فرد به دست آمده در اين قلعه است خطوطي نوشته شده که اين خطوط جزو "خطوط ريحان" است.

در اواسط عصر صفوي هنرمندان ايراني جهت انبساط خاطر هنر دوستان برآن شدند تا در تجليد کتاب که تا اين زمان با چرم هاي مختلف مجلد مي شد، و قلمدان که از برنج و پولاد يا چوب ساخته مي شد، جنبه شاعرانه داده شود. از اين رو مجلدگران و قلمدان سازان عصر صفوي پس از آشنائي با ساختن مقوا که تا اين زمان با ساخت آن آشنايي نداشتند، از خمير کاغذهاي باطله و فرسوده آغاز به تهيه مقوا کردند. پس از دسترسي به اين ماده، از اين زمان جلدهاي کتب خطي و قلمدان ها را با مقوا ساخته، مزين به نقش گل و بلبل، مناظر درختان، تصاويرانسان و سايرجانوران نمودند تا مورد توجه و استفاده صاحبان ذوق قرار گيرد.

اين هنر بديع را در فرهنگ اروپايي، به انگليسي Lacquer و به زبان فرانسه Papier mache و در زبان فارسي به علت آنکه نقاشان و صورتگران بر روي جلد ها و قلمدان ها در موقع ساخت روغن کمان به کار مي بردند، نام روغني نهاده اند.

در رابطه با خط نيز گفتني است كه در ایران پس از اینکه خط تصویری تبدیل به ميخي گردید و  مدتي ميخي و آشوري و بابلي و اوستايي نوشته می‌شد پس از پیدایش خط حروفی در مصر و فنیقیه و سرایت آن به یونان در دوره اقتدار سلوکیها خط مزبور رواج یافت و چنانچه می‌بینیم سکه آنها بهمان خط است و سپس اشکانیها هم همان خط را دنبال کردند و در زمان ساسانيان خط پهلوي با خط حروفی خیلی نزدیک شد تا اینکه بعد از اسلام خواه ناخواه خط کوفی در ایران رواج یافت و مسیر ترقی خود را پیمود و از کوفی بی‌نقطه به نقطه‌دار و نسخ و نستعلیق و ثلث و رقاع و شکسته و غبار و امثال آن ترقی کرد . قبل از اسلام خطوط مختلفی از جمله ميخي و پهلوي و اوستايي در ایران متداول بوده‌است اما با ظهور  دين اسلام نیاکان ما الفبا و خطوط اسلامی را پذیرا شدند. تاریخ شکل گیری خط عربی و نحوهٔ نگارش آن چندان به  پيش از اسلام بر نمی‌گردد و تقریبا همزمان با گسترش اسلام و در سال‌های اولیه فتوحات اسلامی شکل گرفت.

یکی از قدیمیترین نمونه خط کوفی گل‌دار که در کشور ما وجود دارد، و به خوبی نشان میدهد چگونه از خط برای تزئین بنا استفاده شده، نوشته‌های مسجد جامع نائین که به تاریخ ۲۸۸ هجری مورخ میباشد. در این نوشته‌ها ابتدا و انتهای حروف با نقوشی شبیه به برگ خرما تزئین شده و با‌ین طریق خواندن آن کار آسانی نیست. کتیبه مسجد نائین به طریق زیر خوانده میشود :  امن با لله و الیوم.

دویست سال بعد در مسجدی در زنگبار که بوسیله ایرانیانی که با آن کشور مهاجرت کرده بودند ساخته شده، همین کتیبه با تزئینات بیشتر و پیچ و خم های زیادتر، زینت دیوار گردیده است. خواندن کتیبه زنگبار بسیار مشکل تر از قرائت کتیبه نائین است و تحول خط کوفی را در عرض دو قرن نشان میدهد.

تقریبا یکصد سال بعد از مسجد زنگبار در روی دیوار برجی که بافتخار سلطان مسعود سوم (۴۶۲-۵۰۷ هجری) ساخته شده کتیبه زیبائی، مخلوط با نقوش هندسی، به شیوه کاخ اشکانی در مشطه روی آجر تراشیده شده. که بمنزله یکی از شاهکارهای هنر خط نویسی روی ابنیه می‌باشد و قابل مقایسه با کتیبه مدرس نظامیه در خار گرد است که بنام نظام الملک ساخته شده است.

هرچند ایرانیان خط کنونی خود را از عرب‌ها وام گرفته‌اند، با این حال در تکامل این خط و در تبدیل آن به هنر خوشنویسی نقش عمده‌ای داشته‌اند. ایجاد نقطه و اِعراب در خط عربی را به ‌فردی بنام ابواسعد دولي الفارس و در سدۀ اول هجری نسبت داده می‌شود که بیشتر برای جلوگیری از اشتباه خواندن قرآن توسط غیر عرب‌زبانان ازجمله ایرانیان انجام شد.

خط تعليق را می‌توان نخستین خط ایرانی دانست. خط تعلیق که ترسل نیز نامیده می‌شد از اوایل قرن هفتم پا به عرصه گذاشت و حدود یکصد سال دوام داشت تعلیق از ترکیب خطوط نسخ و رقاع به وجود آمد و کسی که این خط را قانونمند كرد خواجه تاج سلماني  بود. که بعدها به وسیله خواجه عبدالحي منشي استرآبادي بدان قواعد و اصول بیشتری بخشیده شد.

پس از خط تعلیق که نخستین خط شکل گرفته ایرانی بود. در قرن هشتم ميرعلي تبريزي (۸۵۰ هجری قمری) از ترکیب و ادغام دو خط نسخ و تعلیق خطی بنام نسختعلیق بوجود آورد که نام آن در اثر کثرت استعمال به نستعليق تغییر پیدا کرد. این خط بسیار مورد اقبال واقع شد و موجب تحول عظیمی در هنر خوشنویسی گردید. و بعدها در دوران شاه عباس صفوی به دست مير عماد حسني به اوج زیبایی و کمال رسید.

"سلطان علي مشهدي" ملقب به "سلطان الخطاطين" در تمجيد و تمحيد خواجه مير علي گويد:


نسخ و تعليق اگر خفي و  جلي است                       واضع اصل خواجه مير علي است

تا که بوده است عالم و آدم                                 هرگز اين خط نبوده در عالم

وضع فرمود او ز ذهن دقيق                                از خط نسخ وز خط تعليق

ني کلکش از آن شکر ريز است                             کاصلش از خاک پاک تبريز است

 خط نستعلیق علاوه بر خوشنویسانی که در حیطه ایران کنونی می‌زیستند. در خراسان بزرگ و  كشورهاي آسياي ميانه ، افغانستان و به ‌ویژه خوشنویسان دربار گور كانيان در هندوستان ( كه تعلق خاطر ویژه‌ای به  فرهنگ ايراني داشتند) رشد و پیشرفت قابل توجهی کرد.

بطور کلی قرنهای نهم تا یازدهم هجری را می‌توان قرن‌های درخشان در هنر خوشنویسی در ایران دانست. در اواسط قرن یازدهم سومین خط خالص ایرانی یعنی  شكسته نستعليق به دست مرتضي خان شاملو حاكم هرات با تغییر دادن خط نستعلیق ابداع شد. علت پیدایش آن را می‌توان به سبب نیاز به تندنویسی و راحت‌نویسی در امور منشی‌گری و بیش از آن ذوق و خلاقیت ایرانی دانست. همانطوری که بعد از پیدایش خط تعلیق، ایرانیان به‌خاطر سرعت در کتابت، شكسته تعليق آن‌را نیز بوجود آوردند. درويش عبدالمجيد طالقاني این خط را به کمال رساند.

علل گزينش و ساخت قلعه در فرهنگ ايران باستان

 

بررسي اسناد پوريم شناسي پورپيرار

( قسمت بيست و پنجم )


پورپیرار معتقد است در فاصله میان رخ‌ داد پوریم،  ( که بقول وی هستی و حیات سی ملت و قوم پیشرفته در ایران را، که فهرست نام آنان در کتیبه‌ی بیستونی داریوش آمده است، به طور کامل متوقف کرد ) تا طلوع اسلام، جز آثار بسیار اندک ولی مطمئنی از حضور یونانیان!!، که پس از شکست از رم و سوخته شدن آتن، قریب پنج قرن در این سرزمین به صورت مهاجر زیسته !! و سپس به دنبال آزاد شدن سرزمین‌شان، به یونان باز گشته‌اند. هیچ گونه نشانه‌ای از حضور انسان و علامتی از تجمع و تمدن در هیچ مقیاسی در ایران پس از پوریم از نظر باستان‌شناسی دیده نشده است !!! فلذا بدون کم‌ترین تردیدی مدعی می گردد که ساکنان و بومیان کهن ایران که در کوششی پنج هزار ساله، تمدن و تفکر و تولید را در این قسمت جهان پایه گذارده بودند، در نسل‌کشی کامل پوریم به کلی و کاملا نابود شده‌اند!!!

 پورپیرار معتقد است نخستین آثار حیات دوباره در ایران، تنها در دوران پس از اسلام و به صورت زندگانی در قلعه ها  دیده شده است،  که البته تاکنون کسی نتوانسته‌است از ساکنان آن، نشانه‌های قومی و آیینی و تولیدی بیابید!!! و سپس نتیجه می گیرد چون در ایران پس از اسلام، به مدت دراز یک هزار سال، جز همین قلعه‌ها، علامت قابل اعتنای دیگری از تجمع متمدنانه و مظاهر اجتماعی دیده نشده!!! می‌توان پذیرفت که بقایای بر زمین مانده آثار آن قتل عام و فزونی بیش از حد مراکز تخریب و سوخته شده، نخستین مهاجران به ایران پس از طلوع اسلام را به پناه گرفتن در مکان‌های بلند و گزینش زندگانی مدافعانه ناگزیر کرده است!!!

بازی سفسطه گرایانه پورپیرار با کلمات در بیان ادعاهای بی پایه و اساسی که پیرامون تاریخ ایران به استناد محل سکونت مردمان دوره های مختلف می کند بسیار نخ نما و ابتدایی است. نیک می دانیم سرزمين ايران، از ديرباز به دليل موقعيت ممتاز جغرافيايي و اهميت راهبردی، پل ارتباطي بين مشرق و مغرب زمين به شمار مي رفته است. از همين رو، از يکسو این سرزمين پذيراي اقوام گوناگونی بوده است که حتي برخي از آنان نيز اين ديار را به عنوان موطن خود برگزيدند و از سوي ديگر، به علت گسترش ارتباطات فرهنگي و بازرگاني، شاهد تاثير وتاثرات فرهنگي گسترده ای در بين اين اقوام و ملل بوده و هستيم. بسیار حیرت آور است که ناصر پورپیرار با چشم فروبستن عامدانه بر روی موقعیت جغرافیایی ویژه این سرزمین به لطایف الحیل تلاش می نماید چنین القاء کند که این سرزمین چهارفصل قرنهای متمادی خالی از سکنه بوده  و مردم اطراف آن  زندگی سخت و طاقت فرسا در بیابان های بی آب و علف یا سرزمین های سرد و یخزده را به سکونت در آن ترجیح می داده اند.

در همه دوره های تاریخی ایران استحکامات را در دور افتاده ترین و مرتفع ترین نقطه بنا می کردند تا به سبب وجود شیب های تند یا کوه، دستیابی به آن دشوار باشد و مدافعان نیز در بالا قرار گیرند و از لحاظ دید مسلط باشد ضمن آنکه از خطر نقب زدن مهاجمان نیز محفوظ مانده و حمل ادوات محاصره ای به پای دیوار را دشوار نمایند، از آغاز دوران پیش از تاریخ در هزاره اول پیش از میلاد پیرامون دهکده ها نیز حصار کشیده می شد، اینکار نخست برای مصون ماندن از حمله راهزنان و جانوران وحشی بود ولی بعدها عمدتا برای دفاع متقابل در برابر هجوم دشمنان صورت می گرفت، در سراسر سرزمین ایران حصارهای محکم، دهکده ها و قلعه های مسکونی را می توان یافت که متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد است.


با نگرشی تحقیقی و دقیق به جهان شگفت انگیز طبیعت می توان گفت که انسان دانش و هنر دفاع را از حیوانات آموخته است و خداوند حکیم، طبیعت را به عنوان مدرسه ای بی بدیل برای یادگیری ابناء بشر قرار داده است و بدون شک این موجودات بوده اند که به اجداد ما راه ساختن ابزار دفاعی از قبیل سپر، زره، پناه بردن به غارها و ساختن دژها و استحکامات سنگری، استتار، اختفاء و فریب و سایر موارد را آموخته اند، قابل توجه اینکه از پنج وسیله شناخته شده دفاعی که خداوند حکیم در اختیار جانوران قرار داده است، چهار وسیله آن وسایل دفاعی غیرعامل پنهان سازی و استتار، فریب، رنگ اخطارکننده، پوشش حفاظتی، تحرک و جابجایی بوده و تنها یک وسیله عامل (جنگ و مبارزه رودرروی با حیوان مهاجم) می باشد.

- تفکر ساخت و احداث دیوارها و خطوط و دژهای دفاعی از قدیم الایام به عنوان یک اقدام دفاعی با هدف سد کردن و ایجاد مانع در مسیر تهاجم دشمن و ممانعت از مواجه شدن با حملات غافلگیرانه مورد توجه دولتهای مختلف بوده و علیرغم تغییر و تکامل سلاح ها و روش های تهاجمی، کماکان با تغییر شکل و کاربری آنها متناسب با نوع تهدیدات به شکل های دیگری همانند تونل ها، پناهگاههای چند منظوره، سازه های امن زیرزمینی، دیوارها و موانع دفاعی  الکترونیکی در ملاحظات دفاعی کشورها مورد توجه خاص قرار دارد.

از جمله مشهورترین دیوارها و دژهای دفاعی احداث شده در طول تاریخ بشری می توان  دیوار چین ، سد ذوالقرنین، دیوار گرگان ، دیوار آتلانتیک ، دیوار آنتونین، دیوار اورلئان، دیوار صلح بخارست، دیوار برلین، دیوار لیما، دیوار ماژینو ، دیوار زیگفرید، دیوار مراکش، دیوار ویتنام، دیوار لندن، دیوار کرملین، دیوار بارلو، دیوار اورشلیم و ... را نامبرد.

-  سرزمین گسترده ایران باستان که ایران کنونی بخشی ازآن است، به علت موقعیت جغرافیایی که میان دو جلگه آباد بین النهرین و پنجاب سند قرار گرفته بود  مانند پلی بود که طوایف مهاجم به طرف شرق یا غرب مجبور می شدند از آن عبور کنند بطوریکه در ادوار گذشته مورد حمله اقوام بیابانگرد و ایلات مختلف و حملات قدرت های بین النهرین مانند آشور و تهدید حکومت های یونان و روم به ویژه اسکندر و تجاوز پی در پی عثمانی ها از طرف غرب قرار گرفته است، همچنین در دوران اخیر یعنی در دوران زورگویی های استعمار انگلیس، کشور افغانستان از خاک خراسان تجزیه شد، مسیر تجاوزات روس ها از شمال به جنوب بود که قفقاز، ارمنستان، ایروان وشیروان را در غرب دریای خزر و اراضی ماورالنهر و قسمتی از خاک خراسان را در شرق دریای خزر از پیکر ایران جدا کرد، زندگی در چنین وضعیت جغرافیایی و محیط ناامن، ایرانیان را وادار نمود تا همواره به منظور در امان ماندن از تجاوز متجاوزین، خانه های مسکونی خود را به شکل دژ کوچکی بسازند. بنابراین به هرجای این سرزمین نگاه کنید، قلعه، برج، بارو، ارگ، کهندژ، دربند، خندق و دروازه و نظایر آنها از ناامنی محیط زندگی و توجه و تدبیر آگاهانه ایرانیان به ملاحظات دفاعی حکایت می کند.ساخت بناهای گروهی حصاردار در ایران با طرح ها و نفشه های گوناگون از سه هزار سال پیش شناخته شده است، حصار سیلک در کاشان، قلعه حسنلو در ارومیه، بلورآباد در شهرستان خوی و ... از نمونه های آن می باشد، از سایر قلاع مشهور می توان قلعه فلک الفلاک  در خرم آباد احداث شده در عهد ساسانیان نام برد، حسن صباح بلند آوازه ترین رهبر اسماعیلیان نیز جهت مقابله با بی عدالتی اجتماعی سلجوقیان، الموت در نزدیکی قزوین را پایگاه خود قرار داد و 35 قلعه در اطراف آن بنا نمود و در فومن و قهستان70 قلعه دفاعی داشت.

- در معماری و شهرسازی اوایل اسلام که متاثر از معماری قبل از اسلام بویژه دوره ساسانیان است تفکرات دفاعی مورد توجه بوده است به طوری که معمولا هر شهر اسلامی از سه بخش تحت عنوان کهندژ، شارستان و ربض تشکیل می گردید، مهم ترین این بخش ها کهندژ یا ارگ بود که عبارت بود از قلعه های که در وسط یا گوشه شهر قرار داشته و معمولا از یک سو به باروی شهر پیوسته بود تا همواره برای دفاع و مقابله با تهاجمات دشمن آماده باشد، ازجمله کهندژهای معروف می توان کهندژهای سمرقند، بخارا، بلخ و نیشابور را نام برد.

رباط ها نیز از بناهای دفاعی و نظامی صدر اسلام است و قلعه های نظامی مرزی را در دوران معینی رباط می گفتند. مانند رباط نصیبین که در سرحد میان ایران و روم شرقی بنا شده بود و نگهبانان آن از دیلمان می آمدند، رباط ها را می توان از نخستین استحکامات سازه ای محسوب نمود که در نقاط بی حفاظ مرزی پناهگاه گروهی جهادگر بودند. پس از تثبیت اسلام در مناطق اسلامی و برطرف شدن تهدید از سوی غیرمسلمانان در مرزها، معنی واژه رباط با مسجد یکی شد.

- اعراب جاهلی در نبردهای خود بر جنگ و گریز متکی بودند و هدف و انگیزه آنان به دفاع از بت ها، خونخواهی، غارت و تصرف چارپایان و بزرگ کردن هیبت و ابهت قبیله خود خلاصه می شد و به فنون و تاکتیک ها و روش های کارآمد آشنا نبودند، در شبه جزیره عربستان، تنها طائف دارای باروهای دفاعی بود، اعراب بادیه نشین مانند سایر اقوام چادرنشین با حصار و بناهای دایمی میانه ای نداشتند، وجود مبارک پیامبر اسلام (ص) به مدیریت نظامی مفهومی واقعی بخشید و از انواع روش ها و تاکتیک های جنگی و بهره گیری موثر از زمان، مکان و موقعیت مناسب در غزوات برای رویایی با دشمن و شکست آنها استفاده می کرد. ازجمله روش های مورد استفاده در جنگ های تهاجمی و تدافعی صدر اسلام بهره گیری از شیوه های دفاعی غیرنظامی بود که به شکل های مختلف در غزوات و سرایا مورد توجه قرار می گرفت.

حفر خندق در جنگ احزاب (سال پنجم هجرت)، مخفی نگه داشتن قدرت و توان و تحرکات تا نزدیکی مکه در فتح مکه (در سال هشتم هجرت)، دستور به شعله ور ساختن مشعل توسط نیروهای اسلام و ایجاد حلقه عظیم آتش در اطراف مکه جهت ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن و فتح شکوهمندانه مکه بدون هرگونه مقاومت و درگیری، بستن دهان اسبان و حرکت از میان شیار در جنگ ذات السلاسل در سال هشتم هجرت، فرمان به عبور لشگر از راه های خالی از سکنه در غزوات بنی سلیم و نجران، جلوگیری از درخشندگی اسلحه هنگام حرکت و عبور نکردن از مقابل ساکنان مناطق میان راه غزوات و سرایای بدر و بنی سلیم، سفارش به ایجاد نکردن هرگونه سروصدا و دستور باز کردن زنگوله از گردن شترها و حرکت دادن مخفی نیروها به شکل مخفی در غزوات موته و فتح مکه، مخفی نگه داشتن آمادگی بسیج اولیه در غزوات و سرایای بنی سلیم، ذی امر، ذات الرقاع، استقرار و مکان یابی مناسب در مواضعی که از هر جهت نیروها در آن تقسیم  و از دسترسی دشمن مصون بودند، مانند غزوه خندق که تنها سمت شمال آن باز بود و جنگ خیبر که لشگریان اسلام در موضع مطلوبی قرار داشتند، واقع شدن خورشید در پشت سر نیروهای خودی در جنگ بدر، قرار گرفتن کوه و استحکامات و عوارض طبیعی در پشت سر نیروها مانند جنگ احد، انجام دیده بانی و در نظر داشتن تحرکات دشمن در اکثر غزوات و سرایا، گماردن دیده بان و عنصر اطلاعاتی در مکان مخفی و پنهان از چشم دشمن، حرکت دادن نیروها در تاریکی شب در غزوات (ذی العشیره و دومه الجندل)، سرگردان و گمراه ساختن دشمن از مقاصد هجومی بنی لحیان و دومه الجندل و سرگردان ساختن ساکنان مکه و روسای آنان در غزوه فتح بطوریکه آنان نمی دانستند آیا مقصود و هدف محمّد ( ص )، نجد، هوارن و یا منطقه ای دیگر است، خدعه و فریب دشمن را جزیی از جنگ می دانستند (الحرب اخدعه) ، ایجاد موانع و دامهای آهنین در مسیر حرکت دشمن در محاصره طائف، این موانع دارای سه شاخه و به صورت مثلث بود که دو شاخه آن برروی زمین و یک شاخه در داخل زمین قرار داده  می شد تا مانع عبور سواره نظام یا پیاده نظام دشمن شود (حسک الشانک)، استفاده از تاکتیک های فریبنده برای نشان دادن قدرت نیروهای خودی (تغییر چهره نفرات خودی همانند رنگ نمودن موی سر و محاسن پیرمردان برای جوان نشان دادن آنها)

همانطور که در بالا ذکر شد سرزمین ایران در گذشته ، به علت وضعیت جغرافیایی خاص که بین دو جلگه آباد بین النهرین و پنجاب سند در کشور هند قرار گرفته ، کشور رابطی بوده است که اقوام و طوایف مختلف برای دسترسی به غرب و شرق مجبور بودند از آن عبور کنند و در نتیجه همواره مورد توجه و تهاجم به ویژه از طرف شرق و شمال شرق بوده است.

قبایل ماساژت ساکنین منطقه شرق دریای خزر که کورش کبیر را به قتل رساندند ، یورش مغول،تیمور،غوریان،ازبک ها و ترکمن ها دائما کشور ما را مورد تاخت و تاز قرار می دادند و از غرب،تهاجم اسکندر و عربها و حملات مکرر رومیان و عثمانی ها دائما امنیت سیاسی و اقتصادی ما را تهدید می کردند و در این اواخر نیز بخشهای مهمی از خاک ایران جدا شد مثل قفقاز و گرجستان و ارمنستان و شیروان و قسمت های از اراضی شمال شرقی دریای خزر که بنام ورارود نام داشت به دست روس ها و افغانستان هم به دست انگلستان جدا شدند.

 طبعا زندگی در چنین منطقه نا امنی ایرانیان را به ساختن ارگ، قلعه ،برج و بارو مجبور کرد.

با توجه به تقسیم بندی قلعه های ایران به دو نوع جلگه ای و کوهستانی،مصالح ساختمانی آنها نیز متفاوت است.

طرح اصلی قلعه های جلگه ای مربع و یا مربع مستطیل است که در چهار گوشه آن برج های مدور برای دفاع ساخته شده اند،مصالح این قلعه ها خشت و گل است و به ندرت از آجر و گچ استفاده شده است.

بارو (دیوار ضخیم) این قلعه ها چینه (دیوارهای گلی که آن را بند بند می سازند) است یا با خشت های قطور ساخته شده است،برای استحکام آن قطر و ضخامت بعضی از بارو ها به چهار متر هم می رسید.

اطراف بعضی از این قلعه ها خندق حفر می کردن و برای رسیدن به قلعه از پل های متحرک بهره می گرفتند.

بعضی از این قلعه ها به دلیل امنیت آن ها محل سکونت کشاورزان و روستاییان شد که با گذراندن خیابانی معمولا شمالی و جنوبی و تامین آب آشامیدنی خانه های روستایی در دو طرف خیابان ساخته می شد.

از این قلعه ها می توان به ،قلعه هنجن در سر راه نطنز به ابیانه است اشاره کرد که تا این اواخر محل سکونت بوده است.

این قلعه دارای برج و باروی ضخیم بسیار بزرگ بوده است.داخل قلعه کوچه های پر پیچ و خمی داشته است که همه آن ها به گذر اصلی قلعه که به در قلعه منتهی می شود راه دارند.

خانه ها دو طبقه هستند و از طبقه زیرین برای نگهداری دام و یا انبار مواد غذایی و آشپزخانه استفاده می کردند و اتاق های نشیمن در طبقه دوم قرار داشته اند.

مصالح دژهای کوهستانی را معمولا از سنگ های بدون تراش نظیر سنگهای کوه یا رودخانه همراه با گچ غربال شده فراهم می کردند.

در زیردست دژهای کوهستانی پرتگاه های عمیقی تعبیه شده است.درقسمت انتهایی برج ها و بعضی مواقع،باروها،کنگره هایی ست که مخصوص کمانداران بوده است تا بتوانند از شکاف کنگره ها دشمن را هدف قرار دهند.

در بعضی از دژها و قلعه ها،مانند الموت قزوین،پایین دژ محل سکونت روستاییان بوده است

از قلعه به هنگام جنگ‌ها استفاده می‌شده و مردم تا زمانی که بیم حمله دشمن وجود داشته در درون دژ می‌ماندند و معمولاً در درون آن آذوقه زندگی برای چندین ماه موجود بود.

برای محافظت از ساختمان و استحکامات و قسمت‌های مختلف قلعه بارو ساخته می‌شده است.  دیوارهای دفاعی و خاکریزهای متعلق به آغاز سکونت انسان در ایران هنوز برجاست. شکل آنها به موازات پیشرفت سلاح‌های تهاجمی و تدافعی تکامل یافته است.

در دوران پیش از تاریخ و اوایل دوران تاریخی، نوع استحکامات عموماً تابع مقتضیات ناشی از محل قلعه یا دهکده و اوضاع طبیعی سرزمین بود.

طرح‌های ساختمانی بیشتر قلعه‌ها بر اساس معلومات و تجربة کلّی نسبت به حمله و دفاع ریخته می‌شد تا سنت‌های محلّی. در هر دوره‌ای، روش‌های آزموده و مقبول برای ایجاد استحکامات انتخاب می‌شد.

در اوایل دوران تاریخی، در سبک استحکامات ایران باستان آثاری از نفوذ سبک بین‌النهرین و سایر کشورهای همسایه دیده می‌شود.

در سراسر تاریخ معماری ایران، تا رسیدن به اقتباس سبک فرانسوی در معماری قلاع و حصارهای شهر در اوایل قرن سیزدهم، خصوصاً در خوی و تهران، می‌توان ردیابی کرد.

آغاز خانه سازى انسانها همواره با انديشه يافتن راههاى گوناگون دفاع در برابر دشمنان و حيوانات همراه بوده است. به همين دليل خانه هاى اوليه كه بدون ديوار ساخته مى شد، به تدريج داراى ديوار شده و رفته رفته داخل يك ديوار محاطى دفاعى محصور شده است. اين نوع حصارها در ابتدا داراى يك معبر ورودى بودند، اما پس از گذشت سالها تبديل به دروازه شد. حصارهاى اوليه كه در اطراف مناطق مسكونى كشيده مى شد، فاقد برجهاى دفاعى در فواصل منظم يا غيرمنظم بودند و براى محافظت از ديوارها بود. در ايران، ايجاد خانه هاى گروهى حصاردار از سه هزار سال قبل از ميلاد با طرحها و نقشه هاى مختلف آغاز شده است. نمونه اين گونه قلاع در بلورآباد واقع در حاشيه دشت شمالى روستاى قره ضياءالدين آذربايجان به دست آمده است.

در قرن چهارم قبل از ميلاد، همزمان با آغاز فرمانروايى هخامنشيان، به علت توسعه شهر و تغيير فنون جنگى و دفاعى، برجهاى مستطيل شكل جانشين برجهاى نيم دايره اى قديمى شده اند. گفتنى است برجهاى دفاعى، ديوارهاى قلعه حسنلو داراى كاملترين برجهاى دفاعى مستطيل شكل پيش آمده، بوده است. سهم اصلى در توسعه شهرسازى حصاردار در ايران به عهده معماران اورارتويى در قرنهاى سوم و هشتم قبل از ميلاد است كه تحت نفوذ معمارى بين النهرين شيوه اى در ايجاد استحكامات دفاعى بوجود آوردند که در قرنهاى بعد پايه و اساس معمارى قرار گرفت.

در معمارى اورارتويى تحول ديگرى هم قابل توجه است، شهرهاى اورارتويى با طرحهاى فشرده و خانه هاى نزديك به هم و روى سطح طبيعى زمين با ديوارهاى بسيار محكم و بامهاى مرتفع ايجاد شده اند به اين ترتيب استفاده از عوارض طبيعى زمين به ندرت صورت گرفته است.

اطراف بناها كه با ديوارها و برجهاى مستحكم دفاعى احاطه شده اند، پيش آمده و صاف هستند، مانند قلعه سياه در ۳۶ كيلومترى شرق ماكو كه روى يك توده سطح از مواد مذاب منجمد بنا شده است. در ميان برجهاى مستطيل شكل كه نيمى از آنها جلوتر از ديوارها بنا شده اند، ديوارها در فواصل مساوى پيش آمده يا عقب رفته اند. اين پيش آمدگيها به هيچ وجه از نظر دفاعى يا استحكام بخشى به ديوارها، ارزشى ندارند، بلكه فقط از نظر تزئينى به اين صورت ساخته شده اند و از لحاظ دفاعى طرحهاى معمارى ديگرى در ديوارها به كار رفته است.

در تمام دوران اسلامى، در ايران قلعه هاى بسيارى درداخل شهرها به وجود آمدند. براى مثال مى توانيم از ارگ كرمان و قلعه فلك الافلاك در خرم آباد و ارگ شيراز را نام برد. قلعه هاى اوايل و اواسط دوره اسلامى در سرتاسر ايران پراكنده هستند و به طور كلى در كنار شاهراههاى ارتباطى ساخته شده اند. نمونه اين قلعه ها شبكه وسيع قلعه مربوط به فرقه اسماعيليه است كه در نقاط مختلف بنا شده اند يا قلاعى كه فقط براى محافظت از راهها و ايجاد امنيت در مسيرهاى كاروانرو ساخته شده اند يا قلاعى كه در نزديك پلها و رودخانه هاى ايجاد شده اند، مانند قلعه اى كه در شمال رودبار در بستر سفيدرود احداث شده است.

 يكى از بزرگترين و قديمى ترين قلاع ايران، قلعه گلى است كه در جاده كاروانرو ورامين به قم نزديك محلى به نام كاج ساخته شده و شامل تعداد بسيارى برج مستحكم مستطيل شكل است كه به خوبى قادرند از قسمت حياتى و جان و مال ساكنان قلعه محافظت كنند. بناى قلعه را مى توان به دوره ساسانيان نسبت داد و اگر هم در آن زمان ساخته نشده باشد قطعاً در قرون اوليه اسلامى و در زمان سلجوقيان ساخته شده است، زيرا ديوارهاى آن شباهت بسيارى به ديوارهاى رباط سنگى دارد كه متعلق به دوران سلجوقى است. هنر قلعه سازى در ايران از آغاز ظهور اسلام در قرن هفتم ميلادى تا زمان حاضر به تدريج تكامل يافته، پيشرفت هايى كه از لحاظ جنگى براى مهاجمان و نيز مدافعان به وجود آمده و استفاده از فنون جديد در جنگها موجب شده كه برجهاى مدور بزرگتر و نزديك به هم و ديوارهاى مستحكمتر بنا شوند و تمام پيش بينى هاى لازم براى متوقف كردن يا لااقل كندتر كردن سرعت مهاجمان در خارج قلعه و حصار و داخل آن مورد توجه قرار گيرد و اين تكامل در هيچ زمانى متوقف نشده است.